سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

پرونده «مرگ یک سازمان»-2/ خاطرات عضو جداشده منافقین از عملیات مرصاد

برخی فرزندان خود را به همسایه سپردند تا به «فروغ جاویدان» برسند/ بعد از ترور صیاد جشن گرفتند و شام دادند

«افرادی در اروپا بودند که بچه خود را تحویل همسایه‌شان داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمی‌دانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!»

گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان - 27تیرماه 1367 ایران قطعنامه 598 را پذیرفت اما ارتش صدام در 31 تیرماه به خاک ایران حمله و از منطقه جنوب به سمت خرمشهر و اهواز پیشروی کرد. پس از ضد حملات موفق ایران، ارتش عراق در جبهه‌های میانی و غرب کشور نیز مبادرت به عملیات نظامی کرد که جمهوری اسلامی با بسیج مجدد نیروهای مردمی و نظامی این حملات را ناموفق گذاشت.

نیروهای عراقی عقب‌نشینی کرده و رژیم بعث در اول و سوم مرداد ماه رسماً عقب‌نشینی خود را از جبهه‌های جنوب و میانی و غرب کشور را اعلام کرد.

این عقب نشینی اما پایان طولانی‌ترین جنگ متعارف کلاسیک قرن بیستم نبود و 4 مردادماه همان سال عراق و سازمان مجاهدین خلق عملیات مشترکی را با عنوان «فروغ جاویدان» که در ایران «مرصاد» نام گرفت، آغاز کردند.

در بیست و هشتمین سالگرد این عملیات و با توجه به فعالیت‌های اخیر این فرقه علیه جمهوری اسلامی در پرونده‌ای با عنوان «روایتی از مرگ یک سازمان» به بازخوانی این عملیات و قرائت سلوک جدید این فرقه خواهیم پرداخت.

متن زیر چکیده‌ی گفتگو با یکی از منافقینی است که پیش از این انجام شده و در این بخش، وی به تشریح عملیات مرصاد از نگاه خود پرداخته است.

«هادی شعبانی» راننده یکی از روسای وقت گروهک منافقین (مژگان پارسایی) و از نیروهای حاضر در عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) حدود 20 سال از زندگی خود را در این گروهک سپری کرد و سرانجام در سال 1383 از پادگان «اشرف» گریخت و به ایران بازگشت.




موضوع عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) و حمله نظامی به ایران چگونه به شما ابلاغ شد؟


بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که مسعود (رجوی) سریعاً جلسه‌ای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چراکه قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهه‌های جنگ است و گفت که ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد چون وقتی ما در عملیات «چلچراغ» مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت.



بعد از این صحبت‌ها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپ‌ها و لشکر‌های جدید تشکیل شدند.

بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم به راحتی از سمت غرب پیشروی کنیم.

شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به «توجیه فروغ» یا خداحافظی نیز حضور داشتید؟

بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به فرمانده محور تهران گفت: «وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان طالقانی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم» و بعد خطاب به نیروها گفت: «بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی دهم!»



مریم و مسعود رجوی در جلسه توجیهی عملیات سخنرانی کردند


(مشروح جلسه توجیهی عملیات فروغ جاویدان و سخنرانی مسعود رجوی در این جلسه را اینجا بخوانید)


نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟

همه ما فکر می‌کردیم که واقعا این طرح عملی است. مسعود می‌گفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شده‌اند و منتظر جرقه‌ای هستند تا علیه حکومت شورش کنند. حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگان‌ها کمبود نیرو داریم، مسعود می‌گفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما می‌پیوندند و کمبودها جبران می‌شود.

از طرفی هم برای ما که با انگیزه مبارزه به سازمان پیوسته بودیم، این عملیات آخرین فرصت بود که بر اساس تصور و القائات سازمان، یا می‌کشیم و پیروز می‌شویم یا کشته می‌شویم.

ولی همان موقع نیروهای ایران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ایران عقب بزنند. این برای شما جای سوال نبود که چطور کشوری که به قول شما ضعیف شده می‌تواند چنین کاری کند؟

شما باید به این نکته توجه کنید که ذهن ما (نیروهای منافقین) یک ذهن تاکتیکی نبود و این مسائل را نمی‌دانستیم. مثال ما، مثال اسکی‌بازی بود که روی برف احساسات لیز می‌‌خورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمی‌توانستیم روی نقشه کار کنیم. فرماندهان به ما می‌گفتند همین مسیر مستقیم را که برویم بدون مقاومت به کرمانشاه می‌‌رسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول کردیم.

الان که نگاه می‌کنیم می‌توانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوش‌های لاستیک‌دار و حرکت در یک خط آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمی‌دانست.

در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچه‌ها بود و طوری صحبت کرد که همه می‌گفتند همین امشب حمله را شروع کنیم. حتی برخی افراد در شبانه روز 2 ساعت می‌خوابیدند و فقط کار می‌کردند به همین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد!



برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟

آموزش ها بسیار مختصر بود و آن‌ هم برای کسانی که 2، 3 روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند. فقط هم آموزش تیراندازی با کلاش و کلت بود. کسانی که حین عملیات می‌رسیدند، همین آموزش مختصر را هم نمی‌دیدند و فقط سلاحشان را می‌گرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند.

سازمان به دروغ به آنها می‌گفت مثلا الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی در اروپا بودند که بچه خود را تحویل همسایه‌شان داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمی‌دانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!

نیروهایی که در این عملیات شرکت داشتند شامل 3 دسته می‌شدند. یک دسته اعضای قدیمی سازمان که آموزش دیده بودند، یک دسته اعضایی که از کشورهای دیگر اضافه شدند و دیگری هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدری توضیح بدهید.

نیروهای از خارج آمده آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شرکت می‌کردند که از این خوان نعمتی که گسترده شده بود، بهره‌ای ببرند! به این امید بودند که مثلا رژیم ایران تغییر کند و آنها به پست و منصبی برسند که اکثرا هم در عملیات کشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیم‌تر بود.



هرگوشه میدان نبرد، جنازه منافقین بر روی زمین مانده بود



فارس: چطور؟

برخی از این اسرا، اسیران ایرانی حاضر در زندان‌های عراق بودند که در بدترین شکل با آنها رفتار می‌شد.

سازمان از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت اگر برای شرکت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید که در حین عملیات بتوانند فرار کنند، قبول کردند. اما غالب این اسرا کسانی بودند که در عملیات «آفتاب» اسیر شده بودند که تعدادشان به حدود 300 نفر می‌رسید.

این اسرا بیشتر از نیروهای ارتش بودند که تعدادی در سردشت، تعدادی در فکه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند.

همه این اسرا در پادگان معروف به «دبس» در کرکوک نگهداری می‌شدند که اردوگاه اسرای سازمان بود. وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداکثر نیروهایش استفاده کند به همین دلیل سراغ این اسرا رفت.

برخی از اسرا اعلام آمادگی کردند که تعدادشان کم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس کردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم می‌آییم سراغ شما.

یکی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و به دروغ به آنها گفتیم که ما توانستیم کرمانشاه را تصرف کنیم هر کس می‌خواهد بیاید.

تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس کرده و رفتیم، به این ترتیب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا را در عملیات شرکت دهد که اکثر آنها هم در صحنه عملیات گریختند.

سازمان هم این موضوع را می‌دانست ولی می‌گفتند چاره‌ای نیست و باید تعداد نیروها را افزایش داد. این زمانی بود که «کرند» در حال تصرف توسط نیروهای ایران بود و این یعنی محاصر نیروهای سازمان در اسلام آباد.



شما در عملیات مرصاد در چه واحدی بودید؟


من در عملیات مرصاد در واحد توپخانه مشغول بودم، فرمانده لشکرمان هم «مهین رضایی» معروف به «آذر» بود. روز عملیات یک توپ 122 همراه 2 دستگاه آیفا مهمات تحویل ما شد که 4 نفر بودیم.

تا اسلام آباد درگیری خاصی نداشیتم تا اینکه به تنگه چهار زبر رسیدیم. آنجا درگیری کوچکی رخ داد ولی به هر صورتی بود توانستیم راه را باز کنیم تا به حسن آباد رسیدیم که درگیری اصلی شروع شد.

حوالی 10 صبح بود که از ناحیه شکم مجروح شدم و من را به زیر پل حسن آباد که اکثر زخمی‌های مرصاد آنجا بودند، منتقل کردند. از حسن آباد به فرمانداری اسلام آباد رفتیم.

تعداد زخمی‌ها خیلی زیاد بود و اکثرا حال وخیمی داشتند، ما را از آنجا به کرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسیله هلی‌کوپتر عراقی به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند.

هوا در حال تاریک شدن بود که تعداد زخمی‌ها در بیمارستان به قدری شد که مابقی مریض‌ها را از آنجا منتقل کردند و بیمارستان به صورت کامل در اختیار سازمان قرار گرفت.

من از ناحیه شکم تیر خورده بودم و حال خوبی نداشتم، جالب اینجاست که بعد از اتمام عملیات و شکست کامل سازمان، برخی از فرماندهان پیش ما می‌آمدند و به دروغ می‌گفتند که کرمانشاه را تصرف کردیم و آنجا مستقر هستیم!

من 8 ماه بستری بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دکتر قرار داشتم.



رویایی که در آتش حماقت سوخت



دوستانتان از صحنه درگیری مطلب خاصی به شما نگفتند؟


یکی از آنها خاطره‌ای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رأفت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم می‌زد چگونه بود. استراتژی سازمان در عملیات «فروغ» استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات «فروغ» اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشه‌ای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان «عبدالوهاب فرجی» (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحه‌اش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را این طور آب بدهید.

با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات نمایش داده  می‌شد.

بازتاب شکست عملیات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟

بازتاب این شکست آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند.



من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمی‌دانستیم آینده چه می‌شود، آتش بس هم که برقرار شده بود.

سازمان برای ترمیم این وضعیت چه کار کرد؟

مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا می‌گفت ما در این عملیات 1500 کشته دادیم در حالی که توانستیم 55 هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرف‌هایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود.

سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد، به آنها می‌گفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هر کس که خواست می‌تواند بعد از آموزش برگردد. مسعود می‌گفت ما خودمان را برای عملیات فروغ 2 آماده می‌کنیم، ولی دیگر فایده‌ای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله امریکا به عراق به اوج خود رسید.

* جشن بزرگ سازمان ترور صیاد شیرازی بود

یکی از افرادی که هیچ گاه نامش از ذهن منافقین پاک نخواهد شد شهید صیاد شیرازی است. واکنش سازمان به ترور ایشان که نقش موثری در سرکوب عملیات فروغ داشت چه بود؟



شهید علی صیاد شیرازی در ایام دفاع مقدس/ وی در فروردین 1378 به دست منافقین در جلوی منزلش در تهران ترور شد و به شهادت رسید


بله. اصولا هر عملیات موفقی که در داخل ایران انجام می‌شد سازمان جشن مختصری می‌گرفت ولی ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی و شیرینی و شام جمعی هم دادند. اتفاقی که به ندرت می‌افتاد. مسعود هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت. بالاخره شهید صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.

بخشهای بعدی این پرونده به تناوب در صفحه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان منتشر خواهد شد

منبع: خبرگزاری فارس

انتهای پیام/


تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.