به گزارش خبرنگار حوزه هنرمندان در فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ پرویز پرستویی بازیگر برجسته و نامی کشور با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامش راوی یک داستان شد.
پرستویی نوشت: دوباره دیر از خواب بیدار شده بود. با عجله لباس هایش را پوشید و بدون آنکه صبحانه بخورد از خانه بیرون زد. در تمام راه داشت به خودش بد و بیراه میگفت. با چهره ای درهم و عصبانی وارد محل کارش شد. تا انتهای روز فعالیت هایش با تشنج و تلخی همراه بود و تقریبا با همه کسانی که در طول روز دیده بود مشاجره کرده بود.
وقت بازگشتن به خانه باز هم مثل همیشه اتوبوس تاخیر داشت و پر از جمعیت بود. وارد اتوبوس شد و در وسط آن خودش را جا داد. داشت به این فکر می کرد که چند روز دیگر مهلت پرداخت قبض ها تمام می شود، آبگرمکن نیاز به تعمیر دارد و تازه باید فردا ماشینش را از مکانیکی بگیرد که ناگهان صدایی افکارش را بهم ریخت: "چه روز زیبایی بود!” بخاطر شلوغی نمی توانست برگردد و صاحب صدا را پیدا کند. صدا باز هم تکرار می کرد:”امسال درختان بسیار باطراوت و زیبا هستند! چه ساختمان های شکیلی دارد این شهر. گلهای بنفشه فوق العاده هستند. بچه های کوچکی که دارند در این خیایان بازی می کنند چقدر بانشاطند.” حالا دیگر علاوه بر او سایر افراد حاضر در اتوبوس هم داشتند به بیرون نگاه می کردند در حالی که لبخند به لب داشتند.
مرد به ایستگاه نزدیک خانه رسیده بود و باید پیاده می شد. هنگام پیاده شدن سعی کرد از کنار صاحب صدا بگذرد تا بتواند او را خوب ببیند. صاحب صدا پیرمردی بود که عینک تیره ای زده و یک عصای سفید در دست گرفته بود.
انتهای پیام/