سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

کتابخانه باشگاه خبرنگاران جوان/ 4

از جنایت تا مکافات/ داستان هراس‌های بی‌پایان

کتاب «جنایت و مکافات» اثر ماندگار «فئودور داستایوفسکی» به تحلیل انگیزه های قتل و تاثیر آن بر قاتل می پردازد.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ کتاب «جنایت و مکافات» به نویسندگی «فئودور داستایوفسکی» اثری ماندگار  در ادبیات روس و شاهکاری ادبی در عرصه ادبیات کلاسیک محسوب می شود.

مهری آهی و پرویز شهدی هر دو این کتاب را به فارسی برگردانده اند که اولی توسط نشر خوارزمی و ترجمه دوم در انتشارات پارسه به چاپ رسیده است.

مضمون و درونمایه این اثر، تحلیل انگیزه های قتل و تاثیر آن بر قاتل است، از جنایتی که صورت می گیرد تا مکافاتی که قاتل می‌بیند.

«فئودور داستایوفسکی» از نویسندگان برتر روس و از رمان نویسان واقع گرا بود. او جنایت و مکافات را بار اول، هنگامی که چهل و پنج سال از عمرش می گذشت، در مجله ای منتشر کرد که به خاطر ساختار درست و محتوای عمیقش در شمار بهترین آثار ادبی قرار گرفت.

خلاصه داستان:

این کتاب داستان دانشجویی به نام «راسکولْنیکُف» را روایت می‌کند که به خاطر اصول مرتکب قتل می‌شود. بنا بر انگیزه‌های پیچیده‌ای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است؛ زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیر منتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شوند، می‌کشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته می‌بیند و آنها را پنهان می‌کند. بعد از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه راسکولنیکف این تصور را که هر کس را که می‌بیند به او مظنون است و با این افکار کارش به جنون می‌رسد. در این بین او عاشق سونیا دختری که به خاطر مشکلات مالی خانواده‌اش دست به تن‌فروشی زده بود، می‌شود. داستایوفسکی این رابطه را به نشانهٔ مهر خداوندی به انسان خطاکار استفاده کرده است و همان عشق، نیروی رستگاری بخش است. البته راسکولنیکف بعد از اقرار به گناه و زندانی شدن در سیبری به این حقیقت رسید.


قسمتی از متن کتاب:

پیرزن مرده بود. متوجه نخی که از گردن پیرزن آویزان بود شد. آن را برید و بیرون کشید. کیف پول پیرزن بود. دوباره فوری به اتاق خواب برگشت. دسته کلید را برداشت. کلیدها به قفلها نمی‌خوردند. ناگهان فکر کرد کلید بزرگ دندانه‌دار باید کلید صندوقچه‌ای باشد و چون می‌دانست پیرزن‌ها صندوقچه‌شان را زیر تخت می‌گذارند، صندوقچه را زیر تخت پیدا و با همان کلید آن را باز کرد. صندوقچه پر از النگو، گوشواره و زنجیر‌های طلا بود. بعضی از آنها روزنامه پیچ بود و معلوم بود گرویی است. جیب‌هایش را از آنها پر کرد اما فرصت نکرد بیشتر بردارد. چون ناگهان احساس کرد در اتاقی که پیرزن بود کسی راه می‌رود. تبر را برداشت و از اتاق بیرون دوید. وسط اتاق خواهر نیمه خل پیرزن را دید که رنگش پریده است و می‌لرزد و به جسد خواهرش نگاه می‌کند. راسکولنیکف را که دید وحشت کرد اما انگار از کمبود نفس نتوانست جیغ بزند. راسکولنیکف او را نیز با چند ضربه تبر کشت. بعد به آشپزخانه رفت و با سطلی آب، تبر و دست‌های خونی‌اش را خوب شست و خشک کرد. تبر را زیر پالتویش جاسازی کرد. پالتو و شلوار و چکمه‌هایش را وارسی کرد و لکة خونی را از روی چکمه‌اش پاک کرد. اما احساس می‌کرد شاید هنوز چیز ناجوری باشد که یادش رفته است ...



گزارش از: ملیکا نصیری



انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.