سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

نگاهی به فیلم سینمایی «بادیگارد»؛

جوشیدن زمزم نور در چشم های آخرین کهنه سرباز

حاج حیدر مرد این روز های روزگار ما نیست انگار افکار و اعتقاداتش که برای آن‌ها زنده است و زندگی می کند، دیگر در این دوران دورویی خریداری ندارند.

حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛  شاید توصیف یک جمله‌ای «بادیگارد» این باشد؛ فیلمی که صدای تشویق تماشاگران خود را در سالن‌های عمومی شهر بلند کرد.

«بادیگارد» یکی از فیلم های عالی چند سال اخیر در سینمای ایران است که فیلم نامه ای با چفت و بست کامل دارد و شخصیت های باور پذیر و ملموس آن همه روی یک ریل مستقیم حرکت میکنند ، اما داستانک های جذابی هم در اطراف خط اصلی قصه شاخ و برگ می کشند . 

نه داستان کند و ملال آور است و نه پیچیدگی‌های آزاردهنده دارد ، نه عامیانه و سطحی است، نه داری پیچیدگی های شبه روشنفکری و حالا حاتمی کیا مثل همیشه قصه پرتب و تابش را در خوش تراش ترین قاب کارگردانی روایت میکند . بادیگارد چنان پلان بندی شده که بدور از کارت پستالیسم خودنمایانه ، خروجی یک دستی را به بار داده . بازی ها هم همین طور یک دست و مدیوم هستند که شاید یکی از نقاط قوت فیلم همین باشد . 

«بادیگارد» یک فیلم سیاسی است . فیلمی که هم خودش این ادعا را دارد و هم سیاسیون کشور که یکی بعد از دیگری خود را ملزم به دیدن آن می دانند . 

فیلم با چشمان باز حیدر (پرویز پرستویی) که نور دستگاه چشم پزشکی بر روی آن می تابد شروع میشود . با نکته سنجی ظریف حاتمی کیا که خود به عنوان دکتر چشم پزشک با حیدر صحبت می کند، اما تصویری از او نمی بینیم . در پلان پایانی فیلم هم پهنه ای از نور، کل پرده را می گیرد و این بار نور به چشمان تماشاگر است که نشانه می رود .

چالش اصلی قصه فیلم، شکی است که به جان حیدر افتاده و حاتمی کیا می خواهد این شک به تک تک مخاطبان انتقال پیدا کند تا آن‌ها تأملی کنند به سرنوشت کشتی آرمان های اصلی و عدالت محورانه. 

وقتی به سکانس اول دقت کنیم مشخص می‌شود حاج حیدر در قصه حاتمی کیا قهرمانی است که ملتمسانه از خالق خودش می خواهد تا راحتش کند . او امیدش ناامید نشده بلکه دیگر خسته از این دوران است . حاج حیدر مرد این روز های روزگار ما نیست انگار افکار و اعتقاداتش که برای آن‌ها زنده است و زندگی می کند، دیگر در این دوران دورویی خریداری ندارند . این روزها لایه ای از غبار مصلحت گرایی روی اعتقاداتی که روزی کل جامعه به مانند حاج حیدر بخاطرش جان می دادند را گرفته و او به تنهایی تمام تلاشش را می‌کند تا این لایه را کنار زند و دوباره این اعتقادات را به مردم برگرداند . ولی خودش هم می داند که دیر شده و شاید دیگر برگشتی وجود ندارد، در این زمینه می‌شود حتی توجه کرد به همان دیالوگی که حاج حیدر به دستیار آن نامزد احتمالی ریاست جمهوری در پای هلی کوپتر می گوید. وقتی جناب دستیار تبلیغات‌چی میخواهد آقای معاون را برای دیدار با مردم محلی بلوچستان در محل نگه دارد و به سرتیم حفاظت او می گوید : آقای دکتر خیلی به دیدار با مردم علاقه دارد .

حاج حیدر: دیگه برای اینکارا دیره ! 

همین دیر شدن باعث می شود که حاج حیدر آن شخصیت حکومتی را سپرخود کند و ارزش جان خود را بالاتر بداند که برای چنین فردی فدا شود چرا که حاج حیدر بادیگارد نیست و برای حقوق و به قول خودش اسکناس جان فدا نمی کند  او از اعتقاداتش محافظت می کند و جان را فدا .

 حاج حیدر را اگر حاج کاظم آژانس شیشه ای بدانیم (که این گفته به هیچ عنوان گزافه نیست ، چرا که تمامیت شخصیت حاج حیدر و حاج کاظم به نوعی یکی است) درخواهیم یافت که چرا اول فیلم حاج کاظم ( حاج حیدر ) رو به دکتر ( ابراهیم حاتمی کیا ) می گوید : من کی می تونم بخوابم؟

 یگانه دلخوشی حاج حیدر شده تنها یادگار همرزمش در دوران جنگ که این روز ها نه برای سیاست که برای آینده ایران تلاش می کند ، حاج حیدر با دیدن او می خواهد این روزهای پایانی خدمتش که هیچ علاقه ای به ادامه آن ندارد را کمی قابل تحمل کند و حفاظت از جان او که شاید نمادی از آینده روشن ایران و اعتقادات حاج حیدر است را برعهده می گیرد .

 در راه حفاظت از این دردانه همرزم، هر چه در توان دارد را رو می کند . عشق حاج حیدر به همسرش ( مریلا زارعی ) عشقی کاملاَ مردانه و احساسی است که خلوص این عشق در تمام سکانس‌های دو نفره حاج حیدر و مرضیه به خوبی نشان داده می شود ، عشقی با حجب و حیایی قابل درک از حاج حیدر.

 حاج حیدری که شخصیت حکومتی را فدای خود می  کند و بخاطرش بازخواست هم می شود، چرا که او می گوید محافظ است نه بادیگارد، این‌بار به تشخیص خودش که از اعتقادات او نشأت گرفته جان خودش و عشق و تنها یارش را به خطر می اندازد، برای حفاظت از جان میثم میر شریف ( بابک حمیدیان ) که او هم حاجی را در این روزها به خوبی نمی‌شناسد چون در این روزگارخیلی کمتر همچون حاج حیدرها را دیده .

حیدر میرود تا آرام شود، مرضیه (مریلا زارعی) می ماند تا همیشه با آن پلان شاهکار حاتمی کیا در سکانس پایانی نمونه ای از زینب‌های روزگار باشد ، میثم میرشریف ( بابک حمیدیان ) می ماند تا بداند که نَفَس روحانی امثال پدرش و همین حاج حیدر هنوز برای حفاظت از جان و ناموس ایرانی پا به رکاب هستند پس او هم باید باشد . و ما تماشاگران می‌مانیم با نوری که در پلان آخر بر دیدگانمان می تابد شاید به خود آییم .


یادداشت از محسن مقدم  



انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.