سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شیعیان افغان بعد از ۲۰ سال جهاد با تکفیری‌ها به سوریه رسیده‌اند

اعضای خانواده شهید علی اصغر موسوی با اشاره به سابقه طولانی شیعیان افغان در نبرد با تکفیری‌ها اظهار داشتند: شهادت مدافعان حرم یک روی سکه جهاد و بروز مشکلات بسیاری برای خانواده این شهدا از جمله اعدام و اذیت و آزار آنها در افغانستان از سوی تکفیری‌‎ها روی دیگر آن است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، از اولین روزهایی که بحران و اعتراض معارضین در سوریه با تزریق سلاح و انتقال سازمان های تروریستی تبدیل به جنگی تمام عیار علیه مقاومت و تفکر اسلام ناب و انقلابی شد و سلسله اقدامات تروریستی در خصوص اماکن مقدسه به وقوع پیوست،گروه های خودجوش مسلمان خود را از کشور های مختلف به سوریه و عراق رسانده و مسئولیت دفاع از این حریم مقدس را به دوش کشیدند. اما در این بین بودند مجاهدانی که نه داعش و نه القاعده برای آنها تازگی نداشت و در میان مدافعان حرم از سابقه بیشتری در مبارزه با "تکفیر و تحجر" بهره‌مند بودند.

فاطمیون نام مدافعان حرمی است که نیروهای آن را مجاهدان افغان تشکیل می‌دهند و این روزها با رشادت‌ها و مجاهدت‌هایی که از خود در این راه نشان داده‌اند بر سر زبان‌ها افتادند. فاطمیونی که از درگیری با القاعده و طالبان به نبرد با داعش در سوریه رسیده است و به قول فرمانده شهیدشان "ابوحامد" : بچه‌های فاطمیون بیش از 20 سال است که در راه اسلاب ناب با تکفیر و تروریسم در حال مبارزه هستند".

متن پیش رو از خانواده شهیدان سید علی اصغر موسوی و محمد خداپناه و مشروح گفتگو با آنها است. روایتی صادقانه از تولد تا شهادت عزیزان‌شان و بعضا مشکلات بعد از شهادت؛ که بخش اول آن شامل گفتگو با پدر، مادر ، همسر و فرزند نوجوان شهید سید اصغر موسوی همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب(س) از نظر می‌گذرد.


 بسم الله الرحمن الرحیم، جناب حجت الاسلام  سید ابراهیم موسوی، با معرفی اجمالی از خود و فرزند شهیدتان سید علی اصغر موسوی آغاز کنیم،  فرزند شما  با چه روحیه و شرایطی عازم سوریه شد و چگونه به شهادت رسید؟

هر کس که با عزت بمیرد زنده است، هر کس که بی عزت بماند مرده است، از شما تشکر می‌کنم به ما منت گذاشتید و در این جلسه از شهدا دعوت کردید. راجع به شهید و شهادت آیه‌های فراوانی داریم آنهایی که جانشان را در راه مقدس احدیت نثار کردند به خاطر دفاع از اسلام و قرآن خوش به سعادتشان؛ آنها تا قیام قیامت زنده هستند. شهدا در حسب ظاهر دنیا را ترک کرده‌اند ولی در عالم معنا شهید زنده است و شهید نمی‌میرد.




 سید علی اصغر موسوی فرزند بنده، از سن 12 سالگی در افغانستان در جهاد و مبارزه سهیم بود. از همان سن نوجوانی سید علی اصغر به نبرد با متجاوزارن مشغول بود اما به خواست خدا از جنگ سالم بر آمد. یک زمانی 170  نیروی رزمی تحت دستور سید علی اصغر بودند اما هر چه گذشت و آرام آرام وقتی که شجاعت و عظمت او را مسئولان تماشا کردند و دیدند که سید بسیار شجاع و قهرمان است به او اعتماد بیشتری کردند و حتی زمانی رسید که 900 نفر تحت دستور ایشان بود. در واقع با مشاهده قابلیت های سید علی اصغر در مبارزه و جهاد او را به فرماندهی 900 تن از نیروهای رزمی منصوب کردند و به اصطلاح افسر بود و فرم ژنرالی به او دادند.

 18 سال پیش از افغانستان به ایران مهاجرت کردیم. در واقع ما از دست وهابی‌ها و تکفیری‌ها فرار کردیم. در آن دوران من در بخش قضا به عنوان قاضی مشغول بودم و وظیفه سیاسی هم داشتم؛ همزمان سید به عنوان یکی از جوان‌ترین نیروهای نظامی افغان فرماندهی 900 تن از رزمندگان را بر عهده داشت. وقتی که وهابی‌ها در افغانستان تسلط پیدا کردند، مردم شیعه افغانستان در اقلیت بودند بسیاری از پشتوها ، ازبک، ترک، تاجیک و آنهایی که مذهب وهابی‌ نداشتند تسلیم وهابی‌ها و طالبان شدند و من و پسرم با 18 نفر زن و بچه از افغانستان فرار کردیم و به ایران آمدیم .

سید علی اصغر پیشه و کارش حضور در جنگ و جهاد بود و وقتی به ایران آمدیم و اینجا ساکن شدیم به عنوان کارگر روز مزد کار می کرد.  یک روز کار پیدا می‌شد و بعضی از روزها بیکار به منزل بر می‌گشت.

یک روز که به منزل آمد بسیار ناراحت بود، علت را که جویا شدم متوجه شدم سید از ماجرای سوریه و جنگ علیه مسلمانان با خبر شده است.خیلی ها خبر داشتند اما سید از طریق یکی از دوستان از ریز ماجرا در سوریه با خبر شده بود.

وقتی شنید که در سوریه جنگ داعش با مسلمان‌ها و تشیع است، پیش من آمد و اجازه گرفت. گفت که اگر شما اجازه بدهید حرم عمه‌ام زینب(س) تحت خطر است، مؤمنین و تشیع در سوریه تحت خطر هستند و اگر شما اجازه بدهید من به سوریه بروم و در جنگ سوریه شرکت کنم. من هم اجازه دادم و سید از طریق برادران فاطمیون ثبت‌نام کرد و عازم دمشق شد.

در این مدت تقریبا همیشه در سوریه و در جنگ بود و گاهی هم به مرخصی می آمد. به هر حال آخرالامر، روزی و قسمت این فرزند من همان شهادت بود که خودش از عمه سادات گرفت.

در ماجرای شهادت سید هم؛ در روزهایی بود که تکفیری ها در اطراف حرم خانم حضرت زینب(س) بودند و در آنجا فعالیت می کردند. سید علی اصغر که جنگ کرده و سابقه بالایی در نبرد و عملیاتهای رزمی داشت داوطلب می شود که دو سنگر مهم تروریست‌ها را در منطقه پاکسازی کند. 35 نفر هم نیرو می‌گیرد و عملیات را آغاز می‌کند.  در جریان عملیات پاکسازی آن سنگرها سید و نیروهایش موفق عمل می‌کنند، اما از آنجایی که به منطقه تسلط کاملی نداشتند و راه را نابلد بودند در کمین دشمن افتاده و تک تیرانداز دشمن تیری به قلب سید می‌زند که همان تیر باعث شهادت او می‌شود.

سید علی اصغر قبلاً هم در افغانستان از من قولی گرفته بود و گفت مسئله پدری و پسری خیلی مشکل است اما من یک خواهش در زندگی بیشتر از شما ندارم و آن این مسئله این است که شما به من اجازه بدهید در هر جایی که جنگ اسلام و کفر باشد، حتماً بتوانم حضور پیدا کنم.

مختصر عرض کنم که در سوریه جانش را در راه خدا انفاق کرد و البته و به حمد خدا ما دارای خانواده‌ای پر جمعیت هستیم و عائله من هم اکنون در حدود 19 یا 20 نفر است، بزرگترین پسر من سید علی اصغر بود که فدای ناموس آل الله شد؛ اگر لازم باشد همه زندگیم و عزیزانم را فدای این راه می کنم.

ما خدا را شاکریم و از خدا راضی هستیم که به اندازه‌ای که در توانمان بود یک نفر از ما در راه خدا فدا شد . بالاخره مرگ حق است و همه ما به نوبه خود می‌میریم و هیچ به جز ذات مقدس یگانه خدا باقی نمی‌ماند ولی خوشا به حال کسانی که با شهادت می‌روند.

  شهید شما  متولد چه سالی بود؟  چه سالی به ایران آمدید؟ و چه تاریخی سید شما به شهادت رسید؟

آقا سید حدود  32 سالش بود. سال 1377 به ایران آمدیم و 19 مرداد سال 93 سید علی‌اصغر به شهادت رسید.


  فرمودید در افغانستان با طالبان هم مبارزه می‌کرد؟

 بله با نیروهای ارتش سرخ شوروی که اشغالگری کرده بودند می‌جنگید و بعد از آنها هم با طالبان و القاعده درگیر بودند.


  یکی از مسائلی که مدت‌هاست از سوی رسانه‌های خارجی مطرح می‌شود این است که جمهوری اسلامی افغان‌ها را تحت فشار می‌گذارد و شما به دلیل این فشارها فرزندان خود را برای جهاد به سوریه و عراق اعزام می‌کنید.آیا این مسئله صحت دارد؟
 

 خیر این واقعیت ندارد ما داوطلبانه و البته با افتخار این کار را کردیم. فرزندان ما قبلا هم سابقه مجاهدت در راه اسلام و شیعیان را داشتند و این محدود به سوریه نیست. رسانه های بیگانه همکواره تلاش می کنند بین شیعیان و مسلمانان تفرقه بیاندازند و این هم به همان دلیل است وگرنه افغان‌ها به مجاهدت فی سبیل الله افتخار می‌کنند.


 برای اینکه فرزند خودتان را به سوریه و سایر خطوط درگیری بفرستید به شما پول می‌دهند؟
 
نه بابا پول کجا بود ، نه کسی پولی می دهد و نه ما توقع داریم برای چیزی که در راه خدا داده‌ایم پول بگیریم. مساعدت هایی به ما بشود خوشحال می‌شویم که برخی مشکلات جدی زندگی مهاجران افغان حل شود اما اینکه توقعی داشته باشیم، خیر.

 

 برادرم همه درآمد خود را صرف جبهه و جنگ می‌کرد
 

 اولین نفری که به شما خبر شهادت را داد به یاد دارید؟ اولین شخصی که فهمید چه کسی بود؟

 معاون شهید که آنجا فعالیت می‌کرد با ما تماس گرفت و بعداً  هم از طریق برادران فاطمیون و بنیاد شهید و معراج شهدا.

 اول یکی از دوستان داماد ما که در سوریه حضور داشت تماس گرفت و اطلاع داد ولی ما در ابتدا باور نکردیم و چون خیلی طول کشید تا خبر بعدی برسد ما احتمال دادیم که شاید خبر شهادت سید شایعه باشد ولی بعداً از طریق بنیاد شهید و معراج شهدا که اطلاع دادند، باور کردیم که سید شهید شده است.

 
  شما که برادرش بودید برای عزیمت به سوریه با شهید مخالفت نکردید؟جلویش را نگرفتید؟

‌برادر ما در افغانستان همانطور که پدر گفتند نظامی بود و  وظیفه‌اش جنگ و جهاد. از سن 12 سالگی در مقابل شوروی جهاد کرد و اسلحه به دست گرفت و در خط دفاع و با شوروی جنگید. از آنجایی که سن او خیلی کم بود و شجاعتش فوق‌العاده بالا بود به تدریج رشد کرد و در سمت‌های فرماندهی مختلف قرار گرفت.

سید ما؛ علاقه ای به ثروت و مال  دنیا نداشت و حتی در این سالها حقوق و پولی که از جبهه می‌گرفت در خانه نمی‌آورد و صرف همان جبهه و جنگ در جبهه می‌کرد.

از نظر شهید و خانواده ما، امروز هم همان روز عاشورا و همان صحرای کربلا است همانطور که امام خمینی (ره) تاکید کردند که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"؛ امروز اسلام و تشیع در خطر است، فرقی نمی‌کند که ما اهل کشور افغانستان باشیم و شما ایرانی باشید و آنها عراقی و پاکستانی باشند. هدف یک هدف است.


طلب شهادت از امامزادگان شهر ری

هر جایی که صدای مظلومین عالم بلند باشد، مسلمان باید به کمک برادر خود برود. هدف شهید سیدعلی‌اصغر موسوی این بود که باید به فریاد مردم مظلوم سوریه برسیم .سید در جنگ‌های داخلی آن زمانی که شوروی به کشور ما تجاوز کرده بود جانانه دفاع می‌کرد و بعد از اینکه ملت افغانستان، روس‌ها را با مشت‌های گره کرده از کشورمان بیرون کرد، جنگ داخلی شروع شد. اما جنگ داخلی، جنگ و همبستگی شیعه و سنی بر علیه وهابیت و تکفیری‌ها بود اما متاسفانه دشمنان در افغانستان طوری آن جنگ را برنامه‌ریزی کردند که در برهه ای شیعه و سنی در مقابل هم قرار بگیرند. از همین بابت شهید سیدعلی‌اصغر موسوی از جنگ‌ داخلی خوشش نمی‌آمد و می‌گفت این جنگ به جنگی میان برادران مسلمان تبدیل شده نه اسلام در مقابل کفر. 

سید ما معتقد بود که تنها کشته شدن در جنگی  که اسلام در مقابل کفر باشد، انسان را به درجه شهادت نائل می کند. او هرگز حاضر به جنگ علیه اهل سنت نشد چرا که آنها را برادر خود می دانست.

شهید سید علی اصغر موسوی سواد دانشگاهی نداشت، اما به خاطر علم معنوی که خدا به پدرش داده بود و تحت سرپرستی و تربیت او بزرگ شد، از اسلامی می‌دانست و احکام و عقاید را بلد بود.

پس از ورود به ایران سید علی اصغر کارگری می کرد و  مخارج خود و خانواده را تامین می کرد. امروز هم دو فرزند پسر یکی 15 و دیگری 12 ساله دارد و همچنین یک فرزند دختر 13 ساله از خود به یادگار گذاشته است.

نهایتا اینکه شوق شهادت در قلب شهید سید علی اصغر هر لحظه نورافشانی می‌کرد و هر لحظه بیشتر عاشق شهادت می‌شد به طوی که به سه امامزاده (ع) شهر ری همیشه سر میزد و آن ها را زیارت می‌کرد و شهادت را از آن‌‌ها طلب می کرد.


شما مهاجر بودید در ایران و مشکلات خاص خودتان را هم دارید و طبیعتاً می‌دانید اگر سید علی اصغر شهید شود مشکلاتی برای خانواده‌اش ایجاد می‌شود آیا شما این مسائل را می‌دانستید و گذاشتید به سوریه اعزام شود؟

 بله این مسائل را می‌دانستیم اما چه کنیم که برخی مسائل با هم قابل جمع نیستند و باید یکی را انتخاب کنیم. انتخاب هدف اصلی حیات برای ما گواراتر است.

 اجازه نمی‌دهم عمه‌ام زینب(س) دوباره اسیر شود

 برخورد جمهوری اسلامی با شما چگونه بوده است؟ هم قبل از شهادت و هم بعد از شهادت برادرتان.

جمهوری اسلامی هرگز رفتار بدی با ما نداشته است البته بعد از شهادت به مراتب تعامل و رفتار مسئولین با ما هم بیشتر شد و هم بهتر از قبل، آن هم به دلیل شناخته شدن بیشتر ما بود. ببینید افغانی‌ها مشکلات خاص خودشان را دارند، بالاخره بنده که سرپرست یک خانواده چهار نفره هستم و هدایت و حمایت این چهار نفر را دارم، روگار برایم سخت است، حالا چه برسد 80 میلیون جمعیت با 6 میلیون مهاجر افغانی!

شرایط ایران به لحاظ اینکه برای افغانی ها کشور غریب به حساب می آید خواه ناخواه حتی برای افرادی که شناسایی و آمایش شده‌اند هم سخت است و چه برسد به کسانی که هنوز در ایران شناسایی نشده‌اند و یا غیر مجاز در ایران حضور دارند.

البته باز هم در کل که در نظر بگیریم، ما راضی هستیم، اگر مشکلاتی هم امروز هست به علیت این است که ما هجرت کرده‌ایم تا دین و ناموسمان حفظ شود. پیغمبر خدا هم از مکه هجرت کرد و به مدینه رفت، معنای هجرت یعنی چه؟ معنایش این است که کاری کنیم تا دین و ناموس و قرآن و اسلام ما حفظ شود. شهید سید علی اصغر موسوی آرمان و هدفش دفاع از مظلومین عالم بود، نترس بود، از داعشی‌هایی که زنده زنده سر می‌برند و دست و پا را قطع می‌کنند نمی‌ترسید. قبل از اینکه شهید سید علی اصغر موسوی به سوریه اعزام شود در فیلم‌ها اینها را دیده بود و مردم بهش می‌گفتند "اگر تو به سوریه بروی فلان‌طور می‌شود" ولی سید می‌گفت من می‌روم که سرم را در این راه فدا کنم و من تا زنده‌ام اجازه نمی‌دهم عمه‌ام زینب (سلام الله علیها) دوباره اسیر شود.

اگر امروز عمه‌ام حضرت زینب (سلام الله علیها)، عباس ندارد ما عباسش هستیم، ما خاک پایش هستیم، ما سربازان حضرت زینب هستیم و می‌رویم، دفاع می کنیم. سیدعلی‌اصغر هدفش این بود و آرزوی شهادت داشت. او  قبل و هنگام اعزام به سوریه، برادران، پسر عموها و بسیاری از رفقا و همسنگران قبلی خود را در جریان گذاشت، هم با آنها خداحافظی کرد و هم از آنها دعوت کرد برای حضور در نبرد عازم سوریه شوند.


 کسی را هم با خودش برد؟

 بله از فامیل‌هایمان یک نفر دیگر هم با خود همراه کرد که البته او شهید نشد و زنده برگشت و هم اکنون نیز در سوریه در حال جهاد است.

 پس از سالها، هنوز مشکل اقامت خانواده شهید موسوی در ایران حل نشده/ فرزند 12 ساله او با نامه بنیاد شهید تازه به کلاس دوم رفته است 

  حضرت آقا در خصوص افغان‌های مهاجر به ایران یک سری دستورات دادند، بویژه در خصوص تحصیلات فرزندان شما. البته اقدامات خوبی هم سعی شده که برای اقامت مهاجرین با صدور مجوزهای مختلف انجام شود و ترددشان هم راحت‌تر انجام شود. اما به هر حال نبود پدر در خانواده بسیار دشوار است و این را همه می دانند. با شهادت این سید بزرگوار  شرایط چه تغییری کرد، آیا به خانواده‌شان رسیدگی هم شد؟

شناسایی خانواده ما اوایل سال 78 انجام شد و تا سال 80 نیز این شناسایی و آمایش ادامه داشت. اما متاسفانه آن زمانی که ما شناسایی و آمایش شدیم و کارت آمایش دریافت کردیم، سید علی اصغر که از سال 77 به همراه ما در ایران به سر می‌برد، به افغانستان بازگشته بود و تا مدت‌ها بعد هم به ایران مراجعت نکرد.

وقتی که شناسایی تمام شد و به ما کارت آمایش دادند، آن زمانی بود که سید دوباره به ایران آمد و لذا او و خانواده‌اش جاماندند. بعد از آن تا الآن خانواده شهید سید علی اصغر موسوی بدون مدرک رسمی هستند و تا الآن مسئولان امر  چه در تهران و جه در مشهد اقدامی در این زمینه انجام نداده اند. بارها تماس گرفته‌ایم و خودم هم بارها حضور رفته‌ام اما مساعدتی نشده است.

حتی یکی دوبار به آنها گفته‌ام شما آنجا پشت میز نشسته‌اید، راحت کار می‌کنید و حقوق می‌گیرید اما این شهدا رفتند و جانشان فدا کردند تا ما و شما امنیت داشته باشیم، شما چرا تماس ما را جواب نمی‌دهید شما به ما می‌گویید که نامه‌نگاری کنید و ما بارها باین‌کار را انجام دادیم ولی نامه‌های ما را جواب نمی‌دهند.

 خانواده شهید موسوی در یک خانه 42 متری زندگی می‌کنند و تا الآن هیچ مدرکی به جز همان یک برگه سبز 2 ماهه که روزط اول داده بودند برای آنها صادر نشده است به همین علت هم آموزش و پرورش پسر ایشان را قبول نمی‌کرد و می‌گفت که چرا مدرک ندارند، حتی بعد از شهادت پدر هم باز مدارس فرزندان او را نبپذیرفتند و نهایتا توسط نامه بنیاد شهید فرزند 12 ساله او توانست به مدرسه برود و الان کلاس دوم ابتدایی است.

امروز هم همین چندمدرکی که داریم را هر کجایی که می بریم می گویند به ما ربطی ندارد. حتی اداره اتباع خارجی هم می‌گوید به ما ربطی ندارد.

لذا تنها خواهشی که امروز ما از مسئولان داریم این است که مشکل این خانواده را حل کنند تا حداقل فرزندانشان بتوانند به راحتی تحصیل داشته باشند.
 

بازگشت به افغانستان برای خانواده شهدای مدافع حرم غیر ممکن است/ همه اموال خانواده شهدا در افغانستان توسط وهابی‌ها مصادره شده است

 سوال دیگری را از حجت الاسلام موسوی مطرح کنیم. شما قبل از جلسه گفته بودید که این روزها بازگشت به افغانستان برایتان غیر ممکن شده است. علت آن را مطرح می‌نید که وضعیت چطور است؟

 بله درست است. خانواده شهدای مدافع حرم در صورت بازگشت به صورت جدی خطر مالی، جانی و ناموسی دارند. علت این امر هم این است که در صورت شهادت افغان ها در سوریه، وهابی‌های افغانستان به سرعت باخبر می شوند و بویژه وقتی که شهید یا خانواده او قبلا دارای شهرتی در افغانستان بوده باشند سریعا علیه آنها اقدام می کنند.

در همین ایامی که فرزند بنده به شهادت رسیده است، زمین کشاورزی، خانه و دیگر اموال ما در افغانستان به سرعت از سوی وهابی‌ها مصادره شده است و البته انتظار می‌کشند که روزی ما به افغانستان بازگردیم تا انتقام حضور در سوریه را از ما بگیرند. لذا اگر یک وقت ما را از ایران بیرون بکنند همه ما و ناموس ما و جان ما در خطر است. خواهش ما این است که به این مسئله توجه شود.


  می‌دانیم که مشکلات زیاد هست ولی بفرمایید که بزرگترین مشکل شما که بتوان آن را از مسیر قانون پیگیری و مطالبه کرد چیست؟

 مشکل خیلی فراوان است البته امید ما اول خدا و دوم کشور ایران است چون کشور شیعه نشین است و ما افتخار می‌کنیم که در جمهوری اسلامی ایران هستیم. بسیاری از ما افغانی‌ها مقلد رهبر ایران حضرت آقا هستیم اگرچه مجتهدان افغانی مانند آقای فیاض و یا محقق کابلی هم هستند که برخی از ما از آنها تقلید می‌کنیم.

اما می‌خواهم این را بگویم که آیت الله خامنه‌ای تنها رهبر ایران و مردم ایران نیستند بلکه، رهبر همه تشیع در همه نقاط جهان می‌باشد و در هر نقطه‌ای که تشیع هست آقای خامنه‌ای رهبر آنها هست که خدا حفظشان کند. ما یک توقعی داریم گرچه ما شهدایمان را به خاطر خدا دادیم ولی ایشان رهبر ما هم هستند و ما امید داریم که با حضرت آقا دیدار داشته باشیم.

ما خرسندی و خوشحالی ایران را خوشحالی خودمان می‌دانیم و خدای ناکرده غم و اندوه ایران؛ غم و اندوه ما  هم هست. یک شکایتی دارم از بعضی عزیزان ایرانی که در ایران ما را خارجی خطاب می‌کنند، ما در افغانستان خارجی را کسی می‌گوییم که از دین اسلام خارج شده باشد در حالی که قرآن می‌گوید "انما المؤمنون اخوه " یعنی مؤمن برادر مؤمن است. ما مسلمان و اهل تشیع هستیم.  ما به شما برادران ایرانی می گوییم و علاقه داریم که شما هم برای ما از همین لفظ استفاده کنید.

در مقابل حضرت زینب(س) روسفید شدم

 حاج خانم موسوی خبر شهادت پسرتان را چه کسی به شما داد؟شما خودتان رفتید برای شناسایی و از کجا متوجه شدید که پسر شما است؟

 آن شخصی که از ابتدا با وی به سوریه اعزام شده بود. او از دوستان دامادمان است و پس از شهادت با دامادم تماس گرفت و خبر داد که سید علی اصغر شهید شده است. یک هفته بعد رفتیم معراج شهدا برای شناسایی و فهمیدیم که سید علی اصغر است. خودم هم رفتم برای شناسایی؛ برخلاف بسیاری از شهدا پیکر فرزندم سالمِ سالم بود، فقط یک گلوله خورده بود. البته آدم ناراحت می‌شود چون مادر است ولی خدا رو شکر پسرم سالم سالم بود و انگار که خواب بوده و داشت می‌خندید.

 
مادر وقتی بالای پیکر سید علی اصغر حاضر شدید چه درد دلی با فرزندتان کردید؟

‌ بخشیدم و تبریک گفتم و گفتم پسرم شهادتت مبارک. نقل بردم و بین مردم توزیع کردم. آنقدر که  اطرافیان داد و بیداد کردند من بی تابی نکردم و گفتم که سید علی اصغر به بهترین شکل و در بهترین راه ممکن رفت. خدا داد و خودش هم گرفت.

 
 شما مادر هستید و سرشار از احساسات مادرانه چگونه و چطور رضایت به حضور فرزندتان در سوریه داده اید؟

 خودش دوست داشت که برود و من هم گفتم که پیش حضرت زینب رو سفید شویم و وقتی که خودش راضی هست چرا من مخالفت کنم .اشتیاق او در حدی بود که برای اعزام با همسرش درگیر بود ، همسرش برای رفتن به سوریه راضی نمی شد ولی سید علی گفت من تو را به پدر و مادرم می سپارم و یا حتی به خانه پدرت می برم و رضایت بده که بروم.  سید مدام به همسرش می‌گفت: در شرایطی که تکلیف حکم می‌کند اگر آن را نادیده بگیریم در آخرت چگونه جواب خدا و ائمه را بدهیم؟

من نوه‌ای دارم که پدر و مادر او در افغانستان هستند، وقتی که سید علی اصغر شهید شد، خدمت من و پدربزرگش آمد و گفت که می‌خواهد جای دایی شهیدش را بگیرد تا سنگر او خالی نماند. ما اجازه دادیم و او  اعزام شد و الآن هم در سوریه است.

 
یک سال و سه ماه عزادار بودم/ در حرم حضرت زینب(س) با شهادت همسرم کنار آمدم

شما به عنوان همسر چطور راضی شدید شهید موسوی به سوریه برود؟

در حقیقت من در ابتدا راضی نبودم و از شهادتش می‌ترسیدم . همسرم قبلا در افغانستان هم مجروح شده بود. او در عملیاتی سه تا تیر خورده بود که دو تا از تیرها را بیرون آورده بودیم و یکی چون جایش حساس بود خطرناک بود درون بدنش مانده بود. من به خاطر همین مسائل راضی نبودم که سید علی اصغر به سوریه برای جنگ برود ولی در نهایت وقتی دیدم که خودش خیلی اصرار می‌کند مجبور شدم که راضی شوم. من خیلی همسرم را دوست داشتم اصلاً همسرم با دیگران خیلی فرق می‌کرد و برای من بهترین شوهر دنیا بود هم اخلاقش و رفتارش خیلی خوب.

 گفته بودید که پس از شهادت همسرتان به حرم حضرت زینب مشرف شدید.  وقتی وارد حرم حضرت زینب شدید با خانم حضرت زینب (سلام الله علیها) چه درد دل و صحبتی کردید و چه خواستید؟

 
در آنجا خیلی دلم خالی شد. اعزام همسرم به سوریه برای جنگ برای من خیلی خیلی سخت بود ولی بعد از اینکه به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها رفتم خیلی سبک شدم و از ته دل راضی شدم و با شهادت همسرم کنار آمدم. من یک سال و سه ماه  بود که عزادار بودم و کلاً مشکی پوشیدم.

  بزرگترین مشکلات شما بعد از شهادت همسرتان چه بوده؟ مشکلاتی که در جمهوری اسلامی ایران از طریق قانونی قابل پیگیری باشد؟

مشکلات زیاده اما بعد از شهادت سید من همه زندگیم را وقف فرزندانم کردم. در این فرزندانم باید به درس و تحصیلات خود برسند تا بتوانند به خوبی هر چه تمام‌تر جای پدرشان را بگیرند. تحصیلات فرزندانم که با دستور رهبری به جریان افتاد اما همان طور که میدانید سید در زمانی که باید در ایران حضور پیدا می‌کرد و برای ما مجوز می‌گرفت در افغانستان بود و با القاعده و طالبان می جنگید. عدم صدور این جوازهایی که باید گرفته می‌شد مشکلاتی را به وجود آورده که از مسئولان می‌خواهیم رسیدگی کنند تا آنها حل شود.
 منبع: نسیم آنلاین
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.