به گزارش
گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران جوان، شبکه المیادین در خبری فوری اعلام کرد پس از درگذشت ریهام دوابشه، مادر علی دوابشه، نوزاد فلسطینی که در حمله صهیونیست ها آتش زده شد، محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، سه روز عزای عمومی اعلام کرد.
ریهام دوابشه که در حمله 31 ژوئیه ( 8 مرداد) شماری از صهیونیست ها به روستای کفر دوما در کرانه باختری و آتش زدن خانه وی زخمی شده بود، صبح امروز بر اثر شدت جراحت به شهادت رسید. پدر این کودک فلسطینی نیز ماه گذشته جان خود را از دست داده بود.
انتهای پیام/
به مناسبت شهادت جانسوز«ریهام دوابشه» مادر نوزاد فلسطینی که توسط صهیونیستها زنده سوزانده شد،مثنوی اشک و آتش به این شهیدۀِ مظلوم و نوزاد شهیدش علی دوابشه تقدیم میگردد ..
مثنوی اشک و آتش
کربلا برپا دوباره از تو عشق - اشک و آتش، قصۀِ سوگ است و عشق
سینهها میسوزد از داغی گِران - بسته بارِغم به محمل ساربان
آتش اندر خِرمنِ دل پُر شَرَر - میچکد از دیدهها خونِ جگر
زآتش دل مینویسم آه را - درد و رنج و ماتمِ جانکاه را
بُرده آنچه از دلم آرام را - در میان شعلهها «رِیهام» را
مینویسم غِصۀ آلام را - ظلم و جورِ قومِ خون آشام را
بُغضِ آتش در گلوی آه را - غرقه شبنم دیدۀِ الله را
میکشم در چشم باران اشک را - زخم شانه، ظلم و جور مشک را
اشکِ آتش میچکد بر دامنم - کوچهها را عطر باران میزنم
میسُرایم ژاله را بر چشمِ اَبر - بیقراریهای قلبِ تنگِ صبر
بیقرار رنجِ آتش فام را - مینویسم قِصۀ «رِیهام» را
از زبانش میسُرایم درد را - آنچه با او ظلم آتش کرد را
شعله شعله میزند سر از دلم - گشته خاکستر تمام حاصِلم
همچو قُقنوسم میان شعلهها - چون شَرَر در خلسۀِ آتش رها
گشتهام خاکستر از بیدادِ نار- شام ظلمت کِشته هستم را به دار
رنج و ماتم بر دلِ تنگم حریص - اشکِ آتش گونهام را کرده خیس
گِرد شمع بیکسی پروانهام - میزند سر آتش از کاشانهام
میزنم در دود و آتش، بال و پر - میکشم فریادِ خونین از جگر
کین منم خنیاگر آوای عشق - در میان شعلهها بر پای عشق
میچکد خون از لب تفتیدهام - میزند سر شعلهها از دیدهام
رقص آتش میکنم در بزمِ سوز - نقش باران میکِشَم بر چشم روز
بسته تاول دل مرا از سوزِ درد - ز آنچه آتش با پَرِ پروانه کرد
آشیانم را شرر افروختند - کودکم را پیش چشمم سوختند
بغضِ سردم بسته گریه راه را - میزنم آتش به سینه آه را
لشکر شب بر وجودم تاخته - خان و مانم را شرر افراخته
اندر آتش کودکم را سوخته - کرده غارت هرچه ام اندوخته
چون شقایق سینهام پُر داغ عشق - مادرم من، باغبانِ باغِ عشق
باغبانِ غنچههایِ نازِ یاس - غرقِ عشقی آسمانی، بیقیاس
در میان آشیانِ کوچکم - دل خوشِ با خندههایِ کودکم
شبنمِ چشمانِ خیسِ یاسها - مادرم من، مَأمَنِ احساسها
کُلبه ای بودم میانِ دَشت عشق - کودکانم را در او گُلگَشتِ عشق
سینه مالامال مهر و عشق و شور -- زیرِ بارِ کوهِ غم، سنگِ صبور
ماه تابانِ شبستانِ خیال - چون شراب چَشمۀِ کوثر زُلال
دلخوشِ لبخندِ طفلِ نازِ خویش - خود یگانه محرم با راز خویش
در میان سیلِ درد و رنج و غم - بیرق سبز محبت را علم
همچو لیلا، عاشقی پابَستِ عشق - دل مرا با لالهها پیوسته عشق
در کنار کودکانم مست عشق - میکشیدم مویشان را دست عشق
تا که شد طی روزگار نابِ عشق - کشته شد از ظلم شب، مهتاب عشق
چیره شد ما را یهودا زادهای - تیغ کین بر حلق حق بنهادهای
دور ما را روزگار خوش گذشت - روزگار عاشقی وارونه گشت
بر شقایقها دَدانی کینه توز - زادۀِ شب چیره شد بر خِیل روز
اهرمن را زادهای چون گرگ هار -آن هیولای رها و بیمهار
عاشقان را کرده در زندان و بند - آتش اندر خان و مان حق فکند
آتش کینِ یهودا زادهها - کرده برپا ظلمتی بیانتها
در میان آه و اشک و نالهها - شعلهور کاشانۀِ آلالهها
در میان شعلۀِ جان سوزِ نار - میزنم پر واله وش ،پروانهوار
غرقه درد و محنتی بیانتها - میزنم پر در میان شعلهها
در میان شعله طفلم بیقرار - میشود آرامِ در آغوشِ نار
عاشقی را تا شود او خون بها - کودکم میسوزد اندر شعلهها
ظلم و بیداد خزانی سردِ سرد - باغ سبز لالهام پژمرده کرد
سنگِ ظلم و جورِ قومی دون و پست - شیشۀِ عمر و وجودم را شکست
شعله زد اهریمنی بر کویِ عشق - تا شکافد میخ در، پهلویِ عشق
در میان شعلهها و واهمه - یادم آمد ناگهان از فاطمه
یادم آمد کوچه و دلواپسی - غربتِ زهرا به شهر بیکسی
دست و بازو بسته دیدم عشق را - از نگاه او شنیدم عشق را
ضجه میزد بیصدا چشم علی - عرش حق لرزان از خشم علی
خون دل دیدم به چشمِ ماهِ عشق - ضجه میزد بیصدا اللهِ عشق
پیش چشم او بیامد خاتمه - روزگار عاشقی با فاطمه
کوچه بود و آتش و غوغا و دود - روی زهرا گشته از سیلی کبود
بی محمد آن غریبِ هر دیار - ضجه میزد فاطمه در پیش یار
بین دیوار و دری جا مانده عشق – در میان کوچه تنها مانده عشق
ابتدای کربلا را ماجرا - دیدم آن محشر به پا در کوچه را
با غم زهرا شدم خوش درد را - آنچه آتش با وجودم کرد را
همچو زینب نعره آوردم بلند - کهای کشیده قوم عاشق را به بند
وی دریده بچه آهوهای من - کرده آواره تبارم از وطن
ای یهودا زادۀِ بد اهرمن - کرده پرپر لالهها را در چمن
زاتش کین گرچه طفلم سوختی - آتش اندر خانهام افروختی
بشنو اما این حقیقت را که او - آنکه دارد شیعه وصلش آرزو
اندکاندک میرسد از راه نور - آن یگانه ساقیِ بزم ظهور
وز خم زهرا شرابی صافِ صاف - آفتابِ نابِ ظلمِ شب شکاف
کوچهها را خسته از دلواپسی - لالهها را غم نگار اطلسی
میرسد گم گشتۀ کنعان عشق - تا شود روشن از او چشمان عشق
تا بگیرد انتقام خون یاس - میرسد آن با محمد هم جناس
اندکاندک میرسد هنگام وصل - نوشِ باده از خُمِ معنای اصل
یوسف گم گشته در آفاق عشق - آن نهاده سینهها را داغ عشق
میرسد دلدل سواری چون علی - نور زهرایی ز روی او جلی
تا کند زیر و زبر کاخ ستم - بیرق سرخ حسینی را علم
آید از ره آن غزل پرداز عشق - تا بگوید عاشقان را راز عشق
تا بگیرد از یهودا تخت و تاج - درد و رنج شیعه را سازد علاج
بر شب ظلمت سحرگاه آورد - ذکر اکبر نام الله آورد
وقت آن شد کز لب نقاش عشق - سر خود را او نماید فاش عشق
این سخن بی پرده میگویم به هوش --- از یمن بانگ ظهور آید به گوش
غُلغُلی اندر جهان افکنده عشق - آفتابی میرسد، تابنده عشق
چون حُبابی بر لب دریای آب - خانۀِ ظلمت نمایاند خراب
خرمن صهیون به آتش دَر کِشد - نعرۀِ انی اَنَا الحیدر کِشد
از میان بیرون کشد تیغ دودَم - بوم صهیون را کشد نقش عَدَم
انتقام زادۀِ مریم کند - قامت قوم یهودا خم کند
ای شفیعِ ظلم اسکندر شده - هم سیاق اشعری ابتر شده
آنکه مینوشد زلعلش آفتاب - خانۀِ ظلم تو را سازد خراب
ای شفیعِ ظلم اسکندر به گوش - بشنوی تا قوم حیدر را خروش
ذوالفقار حیدری بگرفته کف - لشکر عُشاق زهرا بسته صف
مست ذکر یا علی، یا فاطمه - ظلم و جورت را دَهیمش خاتمه
کاخ ظلمت را به آتش در کشیم - انتقام ظلم بر حیدر کشیم
بر ولایت کی دریغ از جان کنیم - کاخ بیداد و ستم ویران کنیم
صد سکندر گو میان باشد چه باک – عاشق زهرا نترسد از هلاک
شیعهایم و همچو حیدر شب شکار - یوسف گم گشته را چشم انتظار
تا بیاید آن مه ده چهار عشق - سینۀ او مخزن الاسرار عشق
کربلا را آن علم بردار عشق - یوسف گُم گشتۀ دَربار عشق
دم به دم نو میشود این داغ عشق - میرسد بوی ظهور از باغ عشق
چشم زهرا روشن از او میرسد - حیدری آن بسته گیسو میرسد
بوی مهدی میرسد از طَرفِ عشق - اندکاندک میشود پُر ظَرفِ عشق
به امید ظهور یار ....
16 شهریورماه - 1394- اصفهان -منصور نظری