سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گفتگو با یک قاتل جوان:

چاقویی که زندگی دو جوان را تباه کرد

بارها گفته شده در هنگام دعوا و نزاع، خشم خود را کنترل کنید، اما بسیاری از افراد نمی‌توانند بر خشم خود غلبه کنند و همین عدم توانایی در برخی اوقات سبب می‌شود تا دچار مشکلات بزرگی شوند. یکی از همین افراد بهروز 20 ساله است که لحظه‌ای غفلت عمری پشیمانی را برای او به ارمغان آورده است.

به گزارش باشگاه شبانه باشگاه خبرنگاران جوان، خداوند در آیه 34 سوره مائده می‌فرماید: «کسی که بعد از ظلم و ستمی که مرتکب شده توبه حقیقی کند و در مقام اصلاح و جبران برآید خداوند او را خواهد بخشید، چراکه خداوند آمرزنده و رحمت ویژه‌اش مختص اهل ایمان است».

حکایت بهروز از خشمی برای ندامت همیشگی حکایت دارد، بهروز می‌گوید: درست یک ربع بعد بود که پلیس به در خانه آمد و گفت باید با هم به پاسگاه برویم، اما در آنجا بود که گفتند او فوت کرده، باور کنید هنوز هم نمی‌توانم صحنه دعوایمان را مجسم کنم، اصلاً نمی‌دانم من چگونه آن ضربه را زده بودم، متأسفانه حسین مرده بود و من هنوز نتوانسته‌ام باور کنم.

هنوز وارد شانزدهمین بهار زندگی‌اش نشده بود که آن حادثه تلخ اتفاق افتاد، حادثه‌ای که از به یاد آوردنش پشیمان می‌شود. خشمی که برای ندامت همیشگی‌اش کافی بود. او می‌خواست دو دوستش را با هم آشتی دهد، اما میانجی‌گری به قیمت از دست رفتن یکی از آن دو دوست تمام شد.

بهروز 20 ساله است. صورتی بور و چشمانی به رنگ قهوه‌ای روشن دارد که سنش را کمتر نشان می‌دهد. وقتی دستبند دو دستش را به هم قفل کرده بود 15 سال و یکی دو ماه بیشتر نداشت. وقتی این اتفاق نیفتاده بود درس خواندنش تعریفی نداشت و حالا در زندان برای آنکه همه گذشته را فراموش کند وقتش را با درس خواندن سپری کرده و امسال دیپلم در رشته رایانه اخذ می‌کند، اما می‌گوید: شاید این درس خواندن عاقبتی برایم نداشته باشد؛ دوستم هم حق داشت زنده بماند و درس بخواند، من این فرصت را با اشتباهی کودکانه از او گرفتم. شاید هیچ وقت اولیای دم مرا نبخشند و به دار مجازات آویخته شوم.

چه شد که کارت به اینجا کشید و دست به قتل دوستت زدی؟

کلاس اول راهنمایی بودم که متوجه شدم دو نفر از دوستانم با هم قهر کرده‌اند. من سه سال در کلاس‌های مختلف مردود شده و به خاطر همین در 15 سالگی هنوز کلاس اول راهنمایی مانده بودم. آن روز خیلی سعی کردم دو نفر دوستم آشتی کنند، اما موفق نشدم و متأسفانه حتی با یکی از آنان هم که به سراغش رفته بودم، درگیری لفظی پیدا کردم. اسمش حسین بود... هر دو ساکن یک محل بودیم. او به طرف خانه‌شان رفت تا بچه‌های کوچه و اطراف را بیاورد تا دعوا کنیم.

من هم به خانه خودمان رفتم. بعد از دو ساعت که فکر می‌کردم موضوع تمام شده از خانه بیرون آمدم. با تعجب دیدم که با دوستانش سر کوچه ایستاده‌اند. با دیدنم چند نفری سرم ریختند و مرا که تنها بودم کتک زدند. یکی از افرادی که مرا کتک می‌زد وحید نام داشت که هیکلش درشت بود. وقتی به سختی توانستم از شرّشان خلاص شوم و به خانه رفتم چاقویی در جیبم گذاشتم تا اگر دوباره وحید و بقیه خواستند سرم بریزند از خودم دفاع کنم. خانواده‌ام متوجه کتک خوردن من و برداشتن چاقو نشدند.

وقتی برای بار دوم بیرون رفتم، حسین و چند نفر از دوستانش را سر کوچه خودشان دیدم در مورد من صحبت می‌کردند. خیلی عصبانی شدم، دلم نمی‌خواست مثل یک بچه ضعیف در مورد من حرف بزنند. به طرفشان رفتم تا در همین مورد حرف بزنم و از خودم دفاع کنم که حسین به طرف من آمد.

فهمیدم که دوباره قصد دعوا دارد. نفهمیدم چرا و چگونه؟ حتی خودش هم 20 متر فرار کرد و بعد روی زمین نشست. چاقو خونی نشده بود، فقط یک ضربه زده بودم، ضربه‌ای که هنوز نمی‌دانم چگونه زده بودم! بچه‌های محل آمدند و گفتند شما دو تا دوست هستید، درست نیست با هم دعوا کنید. باز به طرف حسین رفتم، خیلی از دستش ناراحت بودم، اما بچه‌های محل مانع شدند.

من به خانه خودمان رفتم، درست یک ربع بعد بود که پلیس به در خانه آمد و گفت باید با هم به پاسگاه برویم. فکر می‌کردم حسین از من شکایت کرده، اما در آنجا بود که گفتند فوت کرده، باور کنید هنوز هم نمی‌توانم صحنه دعوایمان را مجسم کنم. اصلاً نمی‌دانم من چگونه آن ضربه را زده بودم. بعد برای مدتی به آگاهی فرستادند، متأسفانه حسین مرده بود و من هنوز نتوانسته‌ام باور کنم... اصلاً قصد من کشتن نبود.»

به قلبش خورده بود؟

بله

در مورد خانواده‌ات بگو؟

پدرم کارمند بازنشسته است، دو خواهر و دو برادر دارم. مادرم خانه‌دار است. من فرزند چهارم خانواده هستم.

چرا مردود می‌شدی؟

راستش اوضاع خانه زیاد آرام نبود، پدرم و برادر بزرگم، عصبی بودند؛ البته من هم در حق مادر و پدرم ظلم کردم و خانواده‌ام به خاطر این اشتباه من دچار مشکل شدند.

برادر بزرگم که 26 سال دارد دچار ناراحتی اعصاب است. برادر کوچکم 17 ساله است و درس می‌خواند. خواهرهایم یکی از من بزرگتر و دیگری 13 سال دارد.

بعد از زندانی‌ شدنت چه مشکلاتی برای خانواده‌ات به وجود آمد؟

به هر حال دچار مشکل شدند، مثلاً برای آنکه با خانواده مرحوم حسین هم محلی بودند و نمی‌توانستند چشم در چشم آنها باشند به مکان دیگری رفتند، خیلی برای گرفتن رضایت تلاش کردند، مددکاری هم خیلی زحمت کشید. یک بار برادر بزرگ حسین به زندان آمد. اگر پدرش مرا ببخشد بقیه خانواده‌اش حرفی ندارند، می‌دانند که این اتفاق فقط بر اساس خشمی بچه‌گانه بوده. اگر قصد من واقعاً کشتن بود چرا فقط یک ضربه زدم؟ ضربه‌ای که حتی چاقو و لباسش خونی نشده بود، وقتی فرار کرد، فکر می‌کردم دیگر با دوستانش به سراغم نمی‌آید، حتی وقتی روی زمین نشست، نمی‌دانستم که چاقو به قفسه سینه‌اش خورده است.

از وقتی زندانی شده‌ای همین جا بوده‌ای؟

نه فقط دو سال است که به این جا آمده‌ام بعد از دستگیری تا دو سال پیش در کانون اصلاح و تربیت پسران بودم.

حکم صادر شده؟

بله، حکم قصاصم صادر شده، پدر حسین رضایت نمی‌دهد و کاملاً حق دارد، بالاخره این داغ سنگینی بوده و حق دارد که مرا نبخشد، او دو پسر داشت که یکی مرحوم شده و حالا حکم قصاص خواسته است.

خودت تقاضای بخشش نداری؟

می‌خواهم بگویم که چقدر پشیمان هستم و عاجزانه از خانواده حسین می‌خواهم مرا ببخشند و یک فرصت دیگر برای زندگی به من بدهند. حسین دوست من بود، ای کاش هیچ وقت باهم دعوا نمی‌کردیم.

اگر خانواده آن مرحوم تو را ببخشند و آزاد شوی چه می‌کنی؟

در مدتی که زندانی بودم توانستم وقتم را با درس خواندن پر کنم و اینطوری به اشتباهی که کرده بودم فکر کنم و این خاطره تلخ را از یاد ببرم؛ البته این خاطره را نمی‌توان فراموش کنم و مثل یک کابوس با من زندگی می‌کند. اگر آزاد شوم می‌خواهم براساس هنر معرقی که در اینجا یاد گرفته‌ام مغازه و یا کارگاهی کوچک برای کار معرق باز کنم؛ البته اگر بار دیگر فرصتی برای زندگی داشته باشم.

***
بهروز بعد از خداحافظی به طرف اندرزگاهش می‌رود. چهار سال از زندگی‌اش را فدای یک دعوا کرده است و معلوم نیست چه مدت دیگر در زندان خواهد ماند. بهروز پشیمان است. اگر او به عواقب کارهایش فکر می‌کرد سه سال در کلاس‌های درسی مردود نمی‌شد. وقتی هم چاقو را از آشپزخانه برداشت و به دور از چشم پدر و مادرش به کوچه دوید نمی‌دانست بقیه عمرش تباه خواهد شد.
برچسب ها: قاتل ، دعوا ، گفتگو ، چاقو
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انیس
۰۲:۲۶ ۱۵ شهريور ۱۳۹۴
سلام اول میخوام به خانواده حسین عزیزتسلیت بگم ، اگر این نوشته ی من رودیدی لطفا یکم درموردش فکرکن واونورحقیقتروببین،اگرپسرت دوستانش راجمع نمیکردبه قصد دعوانمیرفتن سرکوچه انها این اتفاق پیش نمیامد،لطفابرای ارامش روح پسرت اون جونو که ازسراعصبانیت اینکاروکردببخش ،اگ پسرخودت جای اون بود چ میشد