به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان تا حالا به اسم کشورها فکر کردهاید؟ بسیار خب! بیایید صادق باشیم... تا حالا فکر نکردهاید. حالا اگر فکر کنید متوجه میشوید نیمی از کشورها ترکیبی از قومیت مردم آن کشور و پسوند مکان –ستان است؛ مثل لهستان؛ که میشود سرزمین قوم لخ- و در گردشهای زبانی شده لهستان و...
ولی بعضی از کشورها هم به دلایل احمقانهای نامگذاری شدهاند که دلیل و منطق ویژهای در آنها نیست. مثل:
گرینلند؛ اسمی برای فریب مردم که به آنجا بروند همانطور که از اسمش پیداست، باید با سرزمین سرسبزی روبهرو باشیم. چیزی جز درخت در این سرزمین پیدا نمیشود؟ ولی دورتادورتان را خرسهای قاتل گرفتهاند. باید روی بروشورهای گردشگری برای این کشور عنوان سرزمین خرسهای قاتل حتما ذکر شود. همانطور که گفته شد، دور دنیا را که بگردید، اسامی زیبایی را برای کشورهای مختلف پیدا میکنید؛ ولی قطعا گرینلند جزئی از آنها نیست و باید پرسید: کدام آدم احمقی روی کوه یخی عظیمی اسم سرزمین سبز را گذاشته؟ آیا قصد داشته شوخی کند؟
خب... بله، شاید به نوعی. اسم گرینلند به اعتبار اریک توروالدسون انتخاب شده؛ وایکینگی که با عنوان اریک سرخ بهتر شناختهشده است، چون همین اسم را هم بهواسطه رنگ خون برایش انتخاب کردهاند. طبق داستانها، اریک پس از چند مجادله خود را برای سه سال از خانهاش در ایسلند تبعید کرد، که این مجادله در گفتوگوی وایکینگها به این معناست: او پس از اینکه چند تن از دوستانش را که از او خواسته بودند چیزهایی را که دزدیده، برگرداند، آنها را کشت. بنابراین اریک سوار قایقش شد تا سرزمینهای ناشناخته شمالی را هم چپاول کند، ولی بهجای آن در سرزمین بیحاصل یخزدهای به خشکی رسید که مجبور شد سه سال بعدی عمرش را آنجا بگذراند.
پس از اینکه او دوران تبعیدش را مثل وایکینگ خوبی سپری کرد، دنبال آدمهایی گشت که بتوانند یخ این سرزمین منجمد را آب کنند. مشکل اینجاست که چگونه میتوانید دیگران را متقاعد کنید که کوه یخی شما محل مناسبی برای زندگی است؟ اینکه به آن اسمی بدهید که همه خوششان بیاید. چون از قدیم گفتهاند عقل آدمها به گوششان است.
و جواب هم داد، چون حدود 500 نفر با او به این سرزمین برگشتند تا دو کلونی مجزا را مستقر کنند.
ماداگاسکار؛ چون مارکوپولو گیج شده بود
مارکوپولو در دوران سختی که در زندان سپری میکرد، همسلولیاش، روستیچلو دا پیسا را با داستانهایی از جاهای شگفتانگیزی که در دوران مسافرتهای بسیارش دیده بود، تغذیه میکرد. در این حین پیسا هم فقط این داستانها را از روی وظیفه مینوشت.
شاید یکی از باحالترین داستانهای چربونرم او «اصیلترین و زیباترین جزیره را، که بزرگترین جزیره در دنیاست، چون شعاعی 4000 مایلی دارد»، توصیف میکند. «ساکنان این جزیره مرجانی عظیم، هیچ چیز جز شتر نمیخورند، و پلنگ و خرس و شیر عین مور و ملخ در گوشه و کنار این جزیره میخزد. و هیچ کشوری به اندازه اینجا فیل ندارد.» پولو این مکان را ماداگاسکار نامید.
میدانید ماداگاسکار چه چیزی از همه بیشتر دارد؟ حیواناتی که هیچکجای دیگر روی این سیاره به این اندازه یافت نمیشود، بهویژه از آن راهراههایی که همهاش خود را تکان میدهند. میدانید حتی یکی از این چیزها هم آنجا نبود. نه فیل! نه شیر و ببر و خرس! و حتی اگر از یکی از بومیان آنجا درباره مزه شتر بپرسید، مشتی محکم حواله چانهتان میکند. مثل همه این اشتباهاتی که او در توصیف این منطقه کرده، حتی اسم آنجا را هم به یاد نیاورده و احتمالا با موگادیشو، شهری که حدود 2500 کیلومتر بالاتر از این جزیره است، اشتباه گرفته.
کاشفی پرتغالی- که برخلاف پولو، واقعا پا بر این جزیره گذاشت- دو قرن بعد سعی کرد آن را سن لورنس بنامد، ولی خیلی دیر شده بود. اسم عوضی پولو به این جزیره چسبیده بود. حتی بومیان مالاگاسی، که در زبانشان هیچ حرف «س» و «ک»ی به هم نچسبیده و تمام واژههایشان با حروف صدادار تمام میشود، این جزیره را ماداگاسیکارا مینامیدند.
جزایر سلیمان؛ فکر میکردند زمینهای واقعی حضرت سلیمان است حضرت سلیمان یکی از پیامبران خداست که برای خرد بسیارش شهره است. حتما درباره گنجهای او شنیدهاید، که آنقدر زیاد بوده که هنوز تلاشها برای یافتن بخشهایی از آن ادامه دارد. و همچنان که نسلهای گوناگون اطراف سرزمینهای اشغالی را برای یافتن این گنجها گشتند و چیزی یافت نکردند، پیوسته زمینهای زیر کاوش خود را دورتر و دورتر کردند. فکر میکنید چقدر؟
شرق استرالیا چطور است، با اینکه 15000 کیلومتر از مرکز این کاوشها دورتر است؟
این ایده زمانی پیش کشیده شد که پدرو سارمینتو دی گامبوآ، یکی از مقامات رسمی قرن 16 اسپانیا که در پرو زندگی میکرد، شیفته اینکاها شد. او خود را در افسانهها و تاریخ آنها غرق کرد، ولی نمیتوانست باور کند این بومیها توانسته باشند چنین جامعه متمدنی را بسازند. بنابراین نظریهبافی کرد که اینکاها درواقعترا استرالیاس به این منطقه آمدهاند؛ سرزمینی اسرارآمیز که فرض میشد در نیمکره جنوبی زمین قرار دارد. دیگران پیشتر فرض میکردند که اوفیر، مکانی که در کتاب مقدس بهعنوان ذخیره گنجهای حضرت سلیمان به آن اشاره شده، جایی در همان نزدیکیها باشد. این هم شد منطق! دو دوتا، چهارتا؛ پس گنجهای حضرت سلیمان در قاره اقیانوسیه است!
این نظریه چنان متقاعدکننده بود که او هئیتی برای یافتن این ثروتهای اسرارآمیز اعزام کرد. کاوشگران برای بیش از دو ماه از پرو به سمت غرب رفتند و توسط بادهای نامساعد فقط فریب خوردند تا عاقبت به خشکی رسیدند؛ نه در استرالیا، بلکه در رشته جزایری در شمال شرقیاش. البته که آنجا چیزی کمتر از جعبهای طلا که امید داشتند، پیدا کردند، ولی حرفهای این هیئت اعزامی آنقدر مشهور شد که وقتی به خانه برگشتند، از آنجا بهعنوان جزایر سلیمان نام بردند.
ونزوئلا؛ به دلایلی کاملا احمقانه از روی ونیز نامگذاری شده امروز، ونیز بهعنوان شهری در حال غرق شدن شناخته میشود که گردشگرها در آن سلفیهای نفرتانگیزی با کرجیهایی در پسزمینه، میگیرند، ولی برای بیش از یک هزاره یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین مکانهای روی زمین بود.
حوالی دوران کریستف کلمب که سفرهای اقیانوسیاش را شروع کرده بود، صحنههای اولیه فروپاشی جمهوری ونیز آغاز شده بود، ولی از آنجا که قدرتهای جهان یکشبه محو نشدند، هنوز این جمهوری حرفهایی برای گفتن داشت. مورد توجه بودن ونیز در این دوران کمی زیر سایه کشفیات مهم از دنیای تازه – ینگه دنیا- قرار گرفته بود- سرزمینی اسرارآمیز، پر از طلا و نقره و سرخپوست. حتی در جایی کریستف کلمب اظهار کرده بود در منطقهای در جنوب آمریکا، بهشت این جهانی ذکرشده در کتاب مقدس را پیدا کرده.
خب، سه کاشف دیگر کمی پس از کلمب به همان نقطه رسیدند و آنجا را «مه» نامیدند. وقتی آلونسو هوخِدا، آمریگو وسپوچی، و خوآن دلا کوزا، در جزیرهای اطراف جایی که کلمب توصیف کرده بود، به خشکی رسیدند، خبری از وعدههای کتاب مقدس را در آن یافت نکردند. چیزی که پیدا کردند، بومیان بسیاری بود که در خانههایی روی آب زندگی میکردند.
وقتی آنجا کمی استراحت کردند، و با بومیها دوست شدند، به همدیگر گفتند: «میدانید؟ اینجا خیلی شبیه ونیز است.» بنابراین اسم سرزمین شد ونیزیولا، به معنی ونیز کوچک.
آمریکا؛ به اسم... خب، خیلی پیچیده است همیشه در ذهن ما چیزی درباره آمریکا وجود دارد که کریستف کلمب آن را کشف کرده. ولی چرا اسم آمریکا باید آمریکا باشد، درحالیکه کلمب آن را کشف کرده و کشور دیگری در جنوب آمریکا اسمش از روی اسم او، کلمبیا شده.
شاید یکی از دلایلش به خاطر اسم آمریگو وسپوچی بوده، کاشف ایتالیاییای که بارها نامه نوشت و اعلام کرد که یک سال پیش از کریستف کلمب به این سرزمین رسیده. در سال 1507، نامههای مذکور به دست یکی از طراحان نقشه آلمانی به اسم مارتین والدزیمولر رسید، که اولین بار اسم این سرزمین جدید را آمریکا گذاشت؛ عنوان مونث اسم آمریگو. ولی بعدها اعتبار داستانهای وسپوچی زیر سوال رفت و والدزیمولر تمام اسامی آمریکا را از روی نقشههایش پاک کرد، ولی دوباره دیر شده بود و طراحان دیگر از این اسم برای این سرزمین استفاده کرده بودند.
ولی صبر کنید. ماجرا از این حرفها پیچیدهتر است! نظریه برخی هم این است که واژه آمریکا پیش از این والدزیمولر آن را در نقشهاش بگذارد هم استفاده میشد. او فقط فرض کرده بود که اسم آمریگو منبع این واژه است، درحالیکه درواقع از ریشه آمِریک میآید؛ قبیلهای سرخپوست در نیکاراگوئه که هم کلمب و هم وسپوچی را گرفتند به بردگی. برخی هم معتقدند که وسپوچی اسم کوچکش را از آلبریکو به آمریگو تغییر داده تا برای انتخاب اسم این کشور جدید خوشصداتر باشد و نامش برای همیشه ماندگار شود.
ولی صبر کنید! یکی دیگر مانده! کسانی هم هستند که این اسم نه از آمریگو میآید و نه از آمریک، بلکه از ریچارد آمریکه میآید؛ تاجر قرن پانزدهمی که آمریکا را کشف نکرد، ولی پول فراوانی پای کسانی ریخت تا آنجا را کشف کنند.
منبع:چهلچراغ
انتهای پیام/