به نام خداوند رحمتگر مهربان | بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ | |
و
هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر [اينكه] روزيش بر عهده خداست و [او]
قرارگاه و محل مردنش را مىداند همه [اينها] در كتابى روشن [ثبت] است | وَمَا
مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ
مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ | |
و
اوست كسى كه آسمانها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود تا
شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد و اگر بگويى شما پس از مرگ
برانگيخته خواهيد شد قطعا كسانى كه كافر شدهاند خواهند گفت اين [ادعا] جز
سحرى آشكار نيست | وَهُوَ
الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ
عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَلَئِن
قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ
الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ | |
و
اگر عذاب را تا چندگاهى از آنان به تاخير افكنيم حتما خواهند گفت چه چيز
آن را باز مىدارد آگاه باش روزى كه [عذاب] به آنان برسد از ايشان بازگشتنى
نيست و آنچه را كه مسخره مىكردند آنان را فرو خواهد گرفت | وَلَئِنْ
أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ
مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ
وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ | |
و اگر از جانب خود رحمتى به انسان بچشانيم سپس آن را از وى سلب كنيم قطعا نوميد و ناسپاس خواهد بود | وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُوسٌ كَفُورٌ | |
و اگر پس از محنتى كه به او رسيده نعمتى به او بچشانيم حتما خواهد گفت گرفتاريها از من دور شد بىگمان او شادمان و فخرفروش است | وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ | |
مگر كسانى كه شكيبايى ورزيده و كارهاى شايسته كردهاند [كه] براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود | إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ | |
و
مبادا تو برخى از آنچه را كه به سويت وحى مىشود ترك گويى و سينهات بدان
تنگ گردد كه مىگويند چرا گنجى بر او فرو فرستاده نشده يا فرشتهاى با او
نيامده است تو فقط هشداردهندهاى و خدا بر هر چيزى نگهبان است | فَلَعَلَّكَ
تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن
يَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاء مَعَهُ مَلَكٌ
إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ | |
يا
مىگويند اين [قرآن] را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مىگوييد ده سوره
برساختهشده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مىتوانيد فرا خوانيد | أَمْ
يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ
مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ
صَادِقِينَ | |
پس اگر شما را اجابت نكردند بدانيد كه آنچه نازل شده است به علم خداست و اينكه معبودى جز او نيست پس آيا شما گردن مىنهيد | فَإِن
لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ
اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ | |
كسانى
كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند [جزاى] كارهايشان را در آنجا به طور
كامل به آنان مىدهيم و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد | مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ | |
اينان
كسانى هستند كه در آخرت جز آتش برايشان نخواهد بود و آنچه در آنجا
كردهاند به هدر رفته و آنچه انجام مىدادهاند باطل گرديده است | أُوْلَئِكَ
الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا
صَنَعُواْ فِيهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ | |
آيا
كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خويشان] او پيرو
آن است و پيش از وى [نيز] كتاب موسى راهبر و مايه رحمت بوده است [دروغ
مىبافد] آنان [كه در جستجوى حقيقتاند] به آن مىگروند و هر كس از
گروههاى [مخالف] به آن كفر ورزد آتش وعدهگاه اوست پس در آن ترديد مكن كه
آن حق است [و] از جانب پروردگارت [آمده است] ولى بيشتر مردم باور نمىكنند | أَفَمَن
كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن
قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ
وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ
فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ
النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ | |
و
چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بندد آنان بر پروردگارشان
دروغ عرضه مىشوند و گواهان خواهند گفت اينان بودند كه بر پروردگارشان دروغ
بستند هان لعنتخدا بر ستمگران باد | وَمَنْ
أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُوْلَئِكَ يُعْرَضُونَ
عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاء الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى
رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ | |
همانان كه [مردم را] از راه خدا باز مىدارند و آن را كج مىشمارند و خود آخرت را باور ندارند | الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ | |
آنان
در زمين درماندهكنندگان [خدا] نيستند و جز خدا دوستانى براى آنان نيست
عذاب براى آنان دو چندان مىشود آنان توان شنيدن [حق را] نداشتند و [حق را]
نمىديدند | أُولَئِكَ
لَمْ يَكُونُواْ مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُم مِّن دُونِ
اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُواْ
يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُواْ يُبْصِرُونَ | |
اينانند كه به خويشتن زيان زده و آنچه را به دروغ برساخته بودند از دست دادهاند | أُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ | |
شك نيست كه آنان در آخرت زيانكارترند | لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الأَخْسَرُونَ | |
بىگمان
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده و [با فروتنى] به سوى
پروردگارشان آرام يافتند آنان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود | إِنَّ
الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُواْ إِلَى
رَبِّهِمْ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ | |
مثل اين دو گروه چون نابينا و كر [در مقايسه] با بينا و شنواست آيا در مثل يكسانند پس آيا پند نمىگيريد | مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ | |
و به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم [گفت] من براى شما هشداردهندهاى آشكارم | وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ | |
كه جز خدا را نپرستيد زيرا من از عذاب روزى سهمگين بر شما بيمناكم | أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ | |
پس
سران قومش كه كافر بودند گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمىبينيم و جز
[جماعتى از] فرومايگان ما آن هم نسنجيده نمىبينيم كسى تو را پيروى كرده
باشد و شما را بر ما امتيازى نيست بلكه شما را دروغگو مىدانيم | فَقَالَ
الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرًا
مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا
بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ
نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ | |
گفت
اى قوم من به من بگوييد اگر از طرف پروردگارم حجتى روشن داشته باشم و مرا
از نزد خود رحمتى بخشيده باشد كه بر شما پوشيده است آيا ما [بايد] شما را
در حالى كه بدان اكراه داريد به آن وادار كنيم | قَالَ
يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّيَ
وَآتَانِي رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ
أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ | |
و
اى قوم من بر اين [رسالت] مالى از شما درخواست نمىكنم مزد من جز بر عهده
خدا نيست و كسانى را كه ايمان آوردهاند طرد نمىكنم قطعا آنان پروردگارشان
را ديدار خواهند كرد ولى شما را قومى مىبينم كه نادانى مىكنيد | وَيَا
قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى
اللّهِ وَمَآ أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو
رَبِّهِمْ وَلَكِنِّيَ أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ | |
و اى قوم من اگر آنان را برانم چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد آيا عبرت نمىگيريد | وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ | |
و
به شما نمىگويم كه گنجينههاى خدا پيش من است و غيب نمىدانم و نمىگويم
كه من فرشتهام و در باره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مىنگرد
نمىگويم خدا هرگز خيرشان نمىدهد خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است
[اگر جز اين بگويم] من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود | وَلاَ
أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ
أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ
لَن يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ
إِنِّي إِذًا لَّمِنَ الظَّالِمِينَ | |
گفتند
اى نوح واقعا با ما جدال كردى و بسيار [هم] جدال كردى پس اگر از
راستگويانى آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده مىدهى براى ما بياور | قَالُواْ يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ | |
گفت تنها خداست كه اگر بخواهد آن را براى شما مىآورد و شما عاجز كننده [او] نخواهيد بود | قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللّهُ إِن شَاء وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ | |
و
اگر بخواهم شما را اندرز دهم در صورتى كه خدا بخواهد شما را بيراه گذارد
اندرز من شما را سودى نمىبخشد او پروردگار شماست و به سوى او باز گردانيده
مىشويد | وَلاَ
يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللّهُ
يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ | |
يا
[در باره قرآن] مىگويند آن را بربافته است بگو اگر آن را به دروغ سر هم
كردهام گناه من بر عهده خود من است و[لى] من از جرمى كه به من نسبت
مىدهيد بركنارم | أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَاْ بَرِيءٌ مِّمَّا تُجْرَمُونَ | |
و به نوح وحى شد كه از قوم تو جز كسانى كه [تاكنون] ايمان آوردهاند هرگز [كسى] ايمان نخواهد آورد پس از آنچه مىكردند غمگين مباش | وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ | |
و زير نظر ما و [به] وحى ما كشتى را بساز و در باره كسانى كه ستم كردهاند با من سخن مگوى چرا كه آنان غرق شدنىاند | وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ | |
و
[نوح] كشتى را مىساخت و هر بار كه اشرافى از قومش بر او مىگذشتند او را
مسخره مىكردند مىگفت اگر ما را مسخره مىكنيد ما [نيز] شما را همان گونه
كه مسخره مىكنيد مسخره خواهيم كرد | وَيَصْنَعُ
الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ
مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا
تَسْخَرُونَ | |
به زودى خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواركننده درمىرسد و بر او عذابى پايدار فرود مىآيد | فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ | |
تا
آنگاه كه فرمان ما دررسيد و تنور فوران كرد فرموديم در آن [كشتى] از هر
حيوانى يك جفت با كسانت مگر كسى كه قبلا در باره او سخن رفته است و كسانى
كه ايمان آوردهاند حمل كن و با او جز [عده] اندكى ايمان نياورده بودند | حَتَّى
إِذَا جَاء أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن
كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ
الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ | |
و [نوح] گفت در آن سوار شويد به نام خداست روانشدنش و لنگرانداختنش بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است | وَقَالَ ارْكَبُواْ فِيهَا بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ | |
و
آن [كشتى] ايشان را در ميان موجى كوهآسا مىبرد و نوح پسرش را كه در
كنارى بود بانگ درداد اى پسرك من با ما سوار شو و با كافران مباش | وَهِيَ
تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ
فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ
| |
گفت
به زودى به كوهى پناه مىجويم كه مرا از آب در امان نگاه مىدارد گفت
امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارندهاى نيست مگر كسى كه [خدا بر او]
رحم كند و موج ميان آن دو حايل شد و [پسر] از غرقشدگان گرديد | قَالَ
سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ
الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا
الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ | |
و
گفته شد اى زمين آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى كن و آب
فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر
قوم ستمكار | وَقِيلَ
يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء
وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا
لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ | |
و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت پروردگارا پسرم از كسان من است و قطعا وعده تو راست است و تو بهترين داورانى | وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ | |
فرمود
اى نوح او در حقيقت از كسان تو نيست او [داراى] كردارى ناشايسته است پس
چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه من به تو اندرز مىدهم كه مبادا از
نادانان باشى | قَالَ
يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ
فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ
مِنَ الْجَاهِلِينَ | |
گفت پروردگارا من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم | قَالَ
رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ
وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِينَ | |
گفته
شد اى نوح با درودى از ما و بركتهايى بر تو و بر گروههايى كه با تواند
فرود آى و گروههايى هستند كه به زودى برخوردارشان مىكنيم سپس از جانب ما
عذابى دردناك به آنان مىرسد | قِيلَ
يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ
مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا
عَذَابٌ أَلِيمٌ | |
اين
از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم پيش از اين نه تو آن را
مىدانستى و نه قوم تو پس شكيبا باش كه فرجام [نيك] از آن تقواپيشگان است | تِلْكَ
مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ
وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ
لِلْمُتَّقِينَ | |
و
به سوى [قوم] عاد برادرشان هود را [فرستاديم هود] گفت اى قوم من خدا را
بپرستيد جز او هيچ معبودى براى شما نيستشما فقط دروغ پردازيد | وَإِلَى
عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم
مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ | |
اى قوم من براى اين [رسالت] پاداشى از شما درخواست نمىكنم پاداش من جز بر عهده كسى كه مرا آفريده است نيست پس آيا نمىانديشيد | يَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَفَلاَ تَعْقِلُونَ | |
و
اى قوم من از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد [تا]
از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد و
تبهكارانه روى بر مگردانيد | وَيَا
قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ
السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ
وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ | |
گفتند اى هود براى ما دليل روشنى نياوردى و ما براى سخن تو دست از خدايان خود برنمىداريم و تو را باور نداريم | قَالُواْ يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ | |
[چيزى]
جز اين نمىگوييم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رساندهاند گفت من خدا
را گواه مىگيرم و شاهد باشيد كه من از آنچه جز او شريك وى مىگيريد
بيزارم | إِن
نَّقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوَءٍ قَالَ إِنِّي
أُشْهِدُ اللّهِ وَاشْهَدُواْ أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ | |
پس همه شما در كار من نيرنگ كنيد و مرا مهلت مدهيد | مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعًا ثُمَّ لاَ تُنظِرُونِ | |
در
حقيقت من بر خدا پروردگار خودم و پروردگار شما توكل كردم هيچ جنبندهاى
نيست مگر اينكه او مهار هستىاش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر
راه راست است | إِنِّي
تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ
هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ | |
پس
اگر روى بگردانيد به يقين آنچه را كه به منظور آن به سوى شما فرستاده شده
بودم به شما رسانيدم و پروردگارم قومى جز شما را جانشين [شما] خواهد كرد و
به او هيچ زيانى نمىرسانيد در حقيقت پروردگارم بر هر چيزى نگاهبان است | فَإِن
تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ
وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئًا
إِنَّ رَبِّي عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ | |
و چون فرمان ما دررسيد هود و كسانى را كه با او گرويده بودند به رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم و آنان را از عذابى سخت رهانيديم | وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُودًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ | |
و
اين [قوم] عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و فرستادگانش را
نافرمانى نمودند و به دنبال فرمان هر زورگوى ستيزهجوى رفتند | وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ | |
و
[سرانجام] در اين دنيا و روز قيامت لعنت بدرقه [راه] آنان گرديد آگاه
باشيد كه عاديان به پروردگارشان كفر ورزيدند هان مرگ بر عاديان قوم هود | وَأُتْبِعُواْ
فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا إِنَّ عَادًا
كَفَرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدًا لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ | |
و
به سوى [قوم] ثمود برادرشان صالح را [فرستاديم] گفت اى قوم من خدا را
بپرستيد براى شما هيچ معبودى جز او نيست او شما را از زمين پديد آورد و در
آن شما را استقرار داد پس از او آمرزش بخواهيد آنگاه به درگاه او توبه كنيد
كه پروردگارم نزديك [و] اجابتكننده است | وَإِلَى
ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم
مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ
فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ
مُّجِيبٌ | |
گفتند
اى صالح به راستى تو پيش از اين ميان ما مايه اميد بودى آيا ما را از
پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند باز مىدارى و بىگمان ما از آنچه تو ما
را بدان مىخوانى سخت دچار شكيم | قَالُواْ
يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَن
نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا
تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ | |
گفت
اى قوم من چه بينيد اگر [در اين دعوا] بر حجتى روشن از پروردگار خود باشم و
از جانب خود رحمتى به من داده باشد پس اگر او را نافرمانى كنم چه كسى در
برابر خدا مرا يارى مىكند در نتيجه شما جز بر زيان من نمىافزاييد | قَالَ
يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةً مِّن رَّبِّي
وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ
فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ | |
و
اى قوم من اين مادهشتر خداست كه براى شما پديدهاى شگرف است پس بگذاريد
او در زمين خدا بخورد و آسيبش مرسانيد كه شما را عذابى زودرس فرو مىگيرد | وَيَا
قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي
أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ | |
پس آن [مادهشتر] را پى كردند و [صالح] گفتسه روز در خانههايتان برخوردار شويد اين وعدهاى بىدروغ است | فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ | |
پس
چون فرمان ما در رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به
رحمتخود رهانيديم و از رسوايى آن روز [نجات داديم] به يقين پروردگار تو
همان نيرومند شكستناپذير است | فَلَمَّا
جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ
بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ
الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ | |
و كسانى را كه ستم ورزيده بودند آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت و در خانههايشان از پا درآمدند | وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ | |
گويا هرگز در آن [خانهها] نبودهاند آگاه باشيد كه ثموديان به پروردگارشان كفر ورزيدند هان مرگ بر ثمود | كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدًا لِّثَمُودَ | |
و به راستى فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند سلام گفتند پاسخ داد سلام و ديرى نپاييد كه گوسالهاى بريان آورد | وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ | |
و
چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمىشود آنان را ناشناس يافت و از ايشان
ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم | فَلَمَّا
رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ
خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ | |
و زن او ايستاده بود خنديد پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم | وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاء إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ | |
[همسر ابراهيم] گفت اى واى بر من آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است واقعا اين چيز بسيار عجيبى است | قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَاْ عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ | |
گفتند آيا از كار خدا تعجب مىكنى رحمتخدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد بىگمان او ستودهاى بزرگوار است | قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ | |
پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسيد در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا مىكرد | فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ | |
زيرا ابراهيم بردبار و نرمدل و بازگشتكننده [به سوى خدا] بود | إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ | |
اى ابراهيم از اين [چون و چرا] روى برتاب كه فرمان پروردگارت آمده و براى آنان عذابى كه بىبازگشت استخواهد آمد | يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ | |
و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد و گفت امروز روزى سخت است | وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ | |
و
قوم او شتابان به سويش آمدند و پيش از آن كارهاى زشت مىكردند [لوط] گفت
اى قوم من اينان دختران منند آنان براى شما پاكيزهترند پس از خدا بترسيد و
مرا در كار مهمانانم رسوا مكنيد آيا در ميان شما آدمى عقلرس پيدا نمىشود
| وَجَاءهُ
قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُواْ يَعْمَلُونَ
السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلاء بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ
فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ
رَّشِيدٌ | |
گفتند تو خوب مىدانى كه ما را به دخترانتحاجتى نيست و تو خوب مىدانى كه ما چه مىخواهيم | قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ | |
[لوط] گفت كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيهگاهى استوار پناه مىجستم | قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ | |
گفتند
اى لوط ما فرستادگان پروردگار توييم آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت پس
پاسى از شب گذشته خانوادهات را حركت ده و هيچ كس از شما نبايد واپس بنگرد
مگر زنت كه آنچه به ايشان رسد به او [نيز] خواهد رسيد بىگمان وعدهگاه
آنان صبح است مگر صبح نزديك نيست | قَالُواْ
يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُواْ إِلَيْكَ فَأَسْرِ
بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ
إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ
الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ | |
پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زير و زبر كرديم و سنگپارههايى از [نوع] سنگ گلهاى لايه لايه بر آن فرو ريختيم | فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ | |
[سنگهايى] كه نزد پروردگارت نشانزده بود و [خرابههاى] آن از ستمگران چندان دور نيست | مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ | |
و
به سوى [اهل] م دي ن برادرشان شعيب را [فرستاديم] گفت اى قوم من خدا را
بپرستيد براى شما جز او معبودى نيست و پيمانه و ترازو را كم مكنيد به راستى
شما را در نعمت مىبينم و[لى] از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم | وَإِلَى
مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا
لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ
إِنِّيَ أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ
مُّحِيطٍ | |
و اى قوم من پيمانه و ترازو را به داد تمام دهيد و حقوق مردم را كم مدهيد و در زمين به فساد سر برمداريد | وَيَا
قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ
تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ
مُفْسِدِينَ | |
اگر مؤمن باشيد باقيمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم | بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ | |
گفتند
اى شعيب آيا نماز تو به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدران ما
مىپرستيدهاند رها كنيم يا در اموال خود به ميل خود تصرف نكنيم راستى كه
تو بردبار فرزانهاى | قَالُواْ
يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ
آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء إِنَّكَ لَأَنتَ
الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ | |
گفت
اى قوم من بينديشيد اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم و او از
سوى خود روزى نيكويى به من داده باشد [آيا باز هم از پرستش او دست بردارم]
من نمىخواهم در آنچه شما را از آن باز مىدارم با شما مخالفت كنم [و خود
مرتكب آن شوم] من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم ندارم و توفيق
من جز به [يارى] خدا نيست بر او توكل كردهام و به سوى او بازمىگردم | قَالَ
يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي
وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ
إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا
اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ
وَإِلَيْهِ أُنِيبُ | |
و
اى قوم من زنهار تا مخالفتشما با من شما را بدانجا نكشاند كه [بلايى]
مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما [نيز] برسد و
قوم لوط از شما چندان دور نيست | وَيَا
قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَن يُصِيبَكُم مِّثْلُ مَا أَصَابَ
قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ
مِّنكُم بِبَعِيدٍ | |
و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است | وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ | |
گفتند
اى شعيب بسيارى از آنچه را كه مىگويى نمىفهميم و واقعا تو را در ميان
خود ضعيف مىبينيم و اگر عشيره تو نبود قطعا سنگسارت مىكرديم و تو بر ما
پيروز نيستى | قَالُواْ
يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ
فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا
بِعَزِيزٍ | |
گفت
اى قوم من آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشتسر خود
گرفتهايد [و فراموشش كردهايد] در حقيقت پروردگار من به آنچه انجام
مىدهيد احاطه دارد | قَالَ
يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ
وَرَاءكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ | |
و
اى قوم من شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد من [نيز] عمل مىكنم به زودى
خواهيد دانست كه عذاب رسواكننده بر چه كسى فرود مىآيد و دروغگو كيست و
انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم | وَيَا
قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ
مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُواْ
إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ | |
و
چون فرمان ما آمد شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتى از
جانب خويش نجات داديم و كسانى را كه ستم كرده بودند فرياد [مرگبار] فرو
گرفت و در خانههايشان از پا درآمدند | وَلَمَّا
جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ
بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ
فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ | |
گويى در آن [خانهها] هرگز اقامت نداشتهاند هان مرگ بر [مردم] مدين همان گونه كه ثمود هلاك شدند | كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ | |
و به راستى موسى را با آيات خود و حجتى آشكار | وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ | |
به سوى فرعون و سران [قوم] وى فرستاديم ولى [سران] از فرمان فرعون پيروى كردند و فرمان فرعون صواب نبود | إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ | |
روز قيامت پيشاپيش قومش مىرود و آنان را به آتش درمىآورد و [دوزخ] چه ورودگاه بدى براى واردان است | يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ | |
و در اين دنيا و روز قيامت به لعنت بدرقه شدند و چه بد عطايى نصيب آنان مىشود | وَأُتْبِعُواْ فِي هَذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ | |
اين از خبرهاى آن شهرهاست كه آن را بر تو حكايت مىكنيم بعضى از آنها [هنوز] بر سر پا هستند و [بعضى] بر باد رفتهاند | ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَآئِمٌ وَحَصِيدٌ | |
و
ما به آنان ستم نكرديم ولى آنان به خودشان ستم كردند پس چون فرمان
پروردگارت آمد خدايانى كه به جاى خدا[ى حقيقى] مىخواندند هيچ به كارشان
نيامد و جز بر هلاكت آنان نيفزود | وَمَا
ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِن ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ
آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ مِن شَيْءٍ لِّمَّا جَاء
أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ | |
و
اين گونه بود [به قهر] گرفتن پروردگارت وقتى شهرها را در حالى كه ستمگر
بودند [به قهر] مىگرفت آرى [به قهر] گرفتن او دردناك و سخت است | وَكَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ | |
قطعا
در اين [يادآوريها] براى كسى كه از عذاب آخرت مىترسد عبرتى است آن [روز]
روزى است كه مردم را براى آن گرد مىآورند و آن [روز] روزى است كه [جملگى
در آن] حاضر مىشوند | إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذَلِكَ يَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذَلِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ | |
و ما آن را جز تا زمان معينى به تاخير نمىافكنيم | وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَّعْدُودٍ | |
روزى [است] كه چون فرا رسد هيچ كس جز به اذن وى سخن نگويد آنگاه بعضى از آنان تيرهبختند و [برخى] نيكبخت | يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ | |
و اما كسانى كه تيرهبختشدهاند در آتش فرياد و نالهاى دارند | فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ | |
تا آسمانها و زمين برجاست در آن ماندگار خواهند بود مگر آنچه پروردگارت بخواهد زيرا پروردگار تو همان كند كه خواهد | خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ | |
و
اما كسانى كه نيكبختشدهاند تا آسمانها و زمين برجاست در بهشت جاودانند
مگر آنچه پروردگارت بخواهد [كه اين] بخششى است كه بريدنى نيست | وَأَمَّا
الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ
السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ عَطَاء غَيْرَ مَجْذُوذٍ
| |
پس
در باره آنچه آنان [=مشركان] مىپرستند در ترديد مباش آنان جز همان گونه
كه قبلا پدرانشان مىپرستيدند نمىپرستند و ما بهره ايشان را تمام و
ناكاسته خواهيم داد | فَلاَ
تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاء مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَمَا
يَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِّن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ
غَيْرَ مَنقُوصٍ | |
و
به حقيقت ما به موسى كتاب [آسمانى] داديم پس در مورد آن اختلاف شد و اگر
از جانب پروردگارت وعدهاى پيشى نگرفته بود قطعا ميان آنها داورى شده بود و
بى گمان آنان در باره آن در شكى بهتانآميزند | وَلَقَدْ
آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ
سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ
مِّنْهُ مُرِيبٍ | |
و قطعا پروردگارت [نتيجه] اعمال هر يك را به تمام [و كمال] به آنان خواهد داد چرا كه او به آنچه انجام مىدهند آگاه است | وَإِنَّ كُلاًّ لَّمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ | |
پس
همان گونه كه دستور يافتهاى ايستادگى كن و هر كه با تو توبه كرده [نيز
چنين كند] و طغيان مكنيد كه او به آنچه انجام مىدهيد بيناست | فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ | |
و
به كسانى كه ستم كردهاند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مىرسد و در
برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد | وَلاَ
تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا
لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ | |
و
در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستين ساعات شب نماز را برپا دار زيرا
خوبيها بديها را از ميان مىبرد اين براى پندگيرندگان پندى است | وَأَقِمِ
الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ
الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ | |
و شكيبا باش كه خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىگرداند | وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ | |
پس
چرا از نسلهاى پيش از شما خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين
باز دارند جز اندكى از كسانى كه از ميان آنان نجاتشان داديم و كسانى كه ستم
كردند به دنبال ناز و نعمتى كه در آن بودند رفتند و آنان بزهكار بودند | فَلَوْلاَ
كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ
عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلًا مِّمَّنْ أَنجَيْنَا
مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ
مُجْرِمِينَ | |
و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند به ستم هلاك كند | وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ | |
و اگر پروردگار تو مىخواست قطعا همه مردم را امت واحدى قرار مىداد در حالى كه پيوسته در اختلافند | وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ | |
مگر
كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده و براى همين آنان را آفريده است و
وعده پروردگارت [چنين] تحقق پذيرفته است [كه] البته جهنم را از جن و انس
يكسره پر خواهم كرد | إِلاَّ
مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ
لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ | |
و
هر يك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مىكنيم چيزى است كه
دلت را بدان استوار مىگردانيم و در اينها حقيقت براى تو آمده و براى
مؤمنان اندرز و تذكرى است | وَكُلاًّ
نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ
وَجَاءكَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ | |
و به كسانى كه ايمان نمىآورند بگو بر حسب امكانات خود عمل كنيد كه ما [هم] عمل خواهيم كرد | وَقُل لِّلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ | |
و منتظر باشيد كه ما [نيز] منتظر خواهيم بود | وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ | |
و
نهان آسمانها و زمين از آن خداست و تمام كارها به او بازگردانده مىشود پس
او را پرستش كن و بر او توكل نماى و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهيد
غافل نيست | وَلِلّهِ
غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ
فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا
تَعْمَلُونَ | |
|
| |
ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم باشد كه بينديشيد | إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ | |
ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم بر تو حكايت مىكنيم و تو قطعا پيش از آن از بىخبران بودى | نَحْنُ
نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا
الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ | |
[ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت اى پدر من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ديدم [آنها] براى من سجده مىكنند | إِذْ
قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ
كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ | |
[يعقوب] گفت اى پسرك من خوابت را براى برادرانتحكايت مكن كه براى تو نيرنگى مىانديشند زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است | قَالَ
يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ
كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ | |
و
اين چنين پروردگارت تو را برمىگزيند و از تعبير خوابها به تو مىآموزد و
نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىكند همان گونه كه قبلا بر پدران
تو ابراهيم و اسحاق تمام كرد در حقيقت پروردگار تو داناى حكيم است | وَكَذَلِكَ
يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ
نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى
أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ
حَكِيمٌ | |
به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست | لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ | |
هنگامى
كه [برادران او] گفتند يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه جمعى نيرومند
هستيم دوستداشتنىترند قطعا پدر ما در گمراهى آشكارى است | إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ | |
[يكى گفت] يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شايسته باشيد | اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ | |
گويندهاى از ميان آنان گفتيوسف را مكشيد اگر كارى مىكنيد او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخى از مسافران او را برگيرند | قَالَ
قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ
الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ | |
گفتند اى پدر تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم | قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ | |
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود | أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ | |
گفت اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مىكند و مىترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد | قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ | |
گفتند اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم در آن صورت ما قطعا [مردمى] بىمقدار خواهيم بود | قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ | |
پس
وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين
كردند] و به او وحى كرديم كه قطعا آنان را از اين كارشان در حالى كه
نمىدانند با خبر خواهى كرد | فَلَمَّا
ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ
وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ
يَشْعُرُونَ | |
و شامگاهان گريان نزد پدر خود [باز] آمدند | وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ | |
گفتند
اى پدر ما رفتيم مسابقه دهيم و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم آنگاه گرگ او
را خورد ولى تو ما را هر چند راستگو باشيم باور نمىدارى | قَالُواْ
يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ
مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ
كُنَّا صَادِقِينَ | |
و
پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت [نه] بلكه نفس شما
كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر
آنچه توصيف مىكنيد خدا يارىده است | وَجَآؤُوا
عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ
أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ | |
و
كاروانى آمد پس آبآور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده اين يك
پسر است و او را چون كالايى پنهان داشتند و خدا به آنچه مىكردند دانا بود | وَجَاءتْ
سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا
بُشْرَى هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا
يَعْمَلُونَ | |
و او را به بهاى ناچيزى چند درهم فروختند و در آن بىرغبت بودند | وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ | |
و
آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت نيكش بدار شايد به حال ما
سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم و بدين گونه ما يوسف را در آن
سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تاويل خوابها را بياموزيم و خدا بر كار خويش
چيره است ولى بيشتر مردم نمىدانند | وَقَالَ
الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى
أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ
فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ
عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ | |
و چون به حد رشد رسيد او را حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مىدهيم | وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ | |
و
آن [بانو] كه وى در خانهاش بود خواست از او كام گيرد و درها را [پياپى]
چفت كرد و گفت بيا كه از آن توام [يوسف] گفت پناه بر خدا او آقاى من است به
من جاى نيكو داده است قطعا ستمكاران رستگار نمىشوند | وَرَاوَدَتْهُ
الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ
وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ
مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ | |
و
در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده
بود آهنگ او مىكرد چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم چرا
كه او از بندگان مخلص ما بود | وَلَقَدْ
هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ
لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا
الْمُخْلَصِينَ | |
و
آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند و [آن زن] پيراهن او را از پشت
بدريد و در آستانه در آقاى آن زن را يافتند آن گفت كيفر كسى كه قصد بد به
خانواده تو كرده چيست جز اينكه زندانى يا [دچار] عذابى دردناك شود | وَاسُتَبَقَا
الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى
الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن
يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ | |
[يوسف]
گفت او از من كام خواست و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد اگر پيراهن او
از جلو چاك خورده زن راست گفته و او از دروغگويان است | قَالَ
هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن
كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ | |
و اگر پيراهن او از پشت دريده شده زن دروغ گفته و او از راستگويان است | وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ | |
پس چون [شوهرش] ديد پيراهن او از پشت چاك خورده است گفت بىشك اين از نيرنگ شما [زنان] است كه نيرنگ شما [زنان] بزرگ است | فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ | |
اى يوسف از اين [پيشامد] روى بگردان و تو [اى زن] براى گناه خود آمرزش بخواه كه تو از خطاكاران بودهاى | يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ | |
و
[دستهاى از] زنان در شهر گفتند زن عزيز از غلام خود كام خواسته و
سختخاطرخواه او شده است به راستى ما او را در گمراهى آشكارى مىبينيم | وَقَالَ
نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن
نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ | |
پس
چون [همسر عزيز] از مكرشان اطلاع يافت نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى
برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت
بر آنان درآى پس چون [زنان] او را ديدند وى را بس شگرف يافتند و [از شدت
هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند منزه استخدا اين بشر نيست اين جز
فرشتهاى بزرگوار نيست | فَلَمَّا
سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ
مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ
عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ
وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ
| |
[زليخا]
گفت اين همان است كه در باره او سرزنشم مىكرديد آرى من از او كام خواستم
و[لى] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور مىدهم نكند قطعا
زندانى خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گرديد | قَالَتْ
فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن
نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ
وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ | |
[يوسف]
گفت پروردگارا زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن
مىخوانند و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گراييد و
از [جمله] نادانان خواهم شد | قَالَ
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ
تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ
الْجَاهِلِينَ | |
پس پروردگارش [دعاى] او را اجابت كرد و نيرنگ آنان را از او بگردانيد آرى او شنواى داناست | فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ | |
آنگاه پس از ديدن آن نشانهها به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند | ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ | |
و
دو جوان با او به زندان درآمدند [روزى] يكى از آن دو گفت من خويشتن را [به
خواب] ديدم كه [انگور براى] شراب مىفشارم و ديگرى گفت من خود را [به
خواب] ديدم كه بر روى سرم نان مىبرم و پرندگان از آن مىخورند به ما از
تعبيرش خبر ده كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم | وَدَخَلَ
مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ
خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا
تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ
الْمُحْسِنِينَ | |
گفت
غذايى را كه روزى شماست براى شما نمىآورند مگر آنكه من از تعبير آن به
شما خبر مىدهم پيش از آنكه [تعبير آن] به شما برسد اين از چيزهايى است كه
پروردگارم به من آموخته است من آيين قومى را كه به خدا اعتقاد ندارند و
منكر آخرتند رها كردهام | قَالَ
لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا
بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي
إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم
بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ | |
و
آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نمودهام براى ما سزاوار
نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم اين از عنايتخدا بر ما و بر مردم است ولى
بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند | وَاتَّبَعْتُ
مِلَّةَ آبَآئِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا
أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا
وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ | |
اى دو رفيق زندانيم آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر | يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ | |
شما
به جاى او جز نامهايى [چند] را نمىپرستيد كه شما و پدرانتان آنها را
نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر [حقانيت] آنها نازل نكرده است فرمان جز
براى خدا نيست دستور داده كه جز او را نپرستيد اين است دين درست ولى بيشتر
مردم نمىدانند | مَا
تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ
وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ
إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ
الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ | |
اى
دو رفيق زندانيم اما يكى از شما به آقاى خود باده مىنوشاند و اما ديگرى
به دار آويخته مىشود و پرندگان از [مغز] سرش مىخورند امرى كه شما دو تن
از من جويا شديد تحقق يافت | يَا
صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا
وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ
الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ | |
و
[يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان مىكرد خلاص مىشود گفت مرا نزد آقاى
خود به ياد آور و[لى] شيطان يادآورى به آقايش را از ياد او برد در نتيجه
چند سالى در زندان ماند | وَقَالَ
لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ
فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ
سِنِينَ | |
و
پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] ديدم هفت گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر
آنها را مىخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگيده ديگر اى سران قوم اگر
خواب تعبير مىكنيد در باره خواب من به من نظر دهيد | وَقَالَ
الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ
عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا
الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ | |
گفتند خوابهايى است پريشان و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم | قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ | |
و
آن كس از آن دو [زندانى] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر
آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم | وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ | |
اى
يوسف اى مرد راستگوى در باره [اين خواب كه] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر
آنها را مىخورند و هفتخوشه سبز و [هفتخوشه] خشگيده ديگر به ما نظر ده تا
به سوى مردم برگردم شايد آنان [تعبيرش را] بدانند | يُوسُفُ
أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ
يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ
يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ | |
گفت هفتسال پى در پى مىكاريد و آنچه را درويديد جز اندكى را كه مىخوريد در خوشهاش واگذاريد | قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلًا مِّمَّا تَأْكُلُونَ | |
آنگاه پس از آن هفتسال سخت مىآيد كه آنچه را براى آن [سالها] از پيش نهادهايد جز اندكى را كه ذخيره مىكنيد همه را خواهند خورد | ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلًا مِّمَّا تُحْصِنُونَ | |
آنگاه پس از آن سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن [سال] باران مىرسد و در آن آب ميوه مىگيرند | ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ | |
و
پادشاه گفت او را نزد من آوريد پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد [يوسف]
گفت نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را
بريدند چگونه است زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است | وَقَالَ
الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى
رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ
أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ | |
[پادشاه]
گفت وقتى از يوسف كام [مى]خواستيد چه منظور داشتيد زنان گفتند منزه ستخدا
ما گناهى بر او نمىدانيم همسر عزيز گفت اكنون حقيقت آشكار شد من [بودم
كه] از او كام خواستم و بىشك او از راستگويان است | قَالَ
مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ
لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ
الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ
لَمِنَ الصَّادِقِينَ | |
[يوسف
گفت] اين [درخواست اعاده حيثيت] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان
به او خيانت نكردم و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند | ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ |