سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

پدر دلشکسته

در دوران جوانی، پس از سال ها راز و نیاز، بالاخره صاحب پسری شدم تا پشت و پناهم باشد و من از دیدن قامت رشید او لذت ببرم. من سال های جوانی ام را پای این پسر ریختم و آنچه در توان داشتم، برای سعادت و آسایش او تلاش کردم اما امروز وقتی زیر ضربات مشت و لگد او قرار می گیرم، آرزو می کنم کاش هیچ گاه...

به گزارش باشگاه شبانه(باشگاه خبرنگاران)،مرد 58 ساله که گویی سختی های روزگار کمرش را خم کرده و چهره اش را در هم شکسته است، در حالی که با دست های لرزان و چروکیده اش قطرات اشک را از صورتش پاک می کرد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد گفت: دیگر طاقت مشت و لگدهای پسر جوانم را ندارم با هر زخمی که در بدنم ایجاد می کند، گویی تکه ای از قلبم را به آتش می کشد و من دیگر تحمل کارهای وحشیانه او را ندارم و می خواهم قانون بین ما حکم کند؛ چرا که هیچ پدری حق نفرین کردن فرزندش را به خود نمی دهد.

مرد میانسال سپس آهی کشید و ادامه داد: پس از سال ها راز و نیاز صاحب پسری شدیم. آن روزها من و همسرم سر از پا نمی شناختیم و از سر ذوق و شوق فراوان، مدام به گونه هایش بوسه می زدیم ماه ها و سال ها می گذشت و ما از دیدن شادی های کودکانه فرخ لذت می بردیم و همه امکانات را برای رفاه و آسایش او فراهم می کردیم.

فرخ را در مدارس غیرانتفاعی ثبت نام کردیم و هزینه های زیادی را برای شرکت وی در کلاس های ورزشی می پرداختیم او شاگرد ممتازی بود و در رشته ورزشی تکواندو نیز پیشرفت چشمگیری داشت.

هرگاه با دوستانش درگیر می شد و آن ها را کتک می زد، بلافاصله با پرداخت پول رضایت طرف مقابل را جلب می کردم تا پای پسرم به کلانتری باز نشود. 15 ساله بود که از من خواست برایش موتورسیکلت بخرم اما چون گواهینامه نداشت، نمی توانستم این کار را انجام بدهم با این حال با اصرار مادرش، در برابر خواسته او تسلیم شدم؛ ما آن قدر سرگرم محبت های افراطی شده بودیم که از تربیت صحیح فرزندمان غافل ماندیم او دیگر توجهی به نصیحت های ما نداشت و ما نیز نمی توانستیم کنترلی بر رفتار و کردار او داشته باشیم.

شب ها دیر به منزل می آمد و صبح ها نیز با تاخیر به مدرسه می رفت. افت تحصیلی او آن قدر شدت گرفت که دیگر از مدرسه اخراج شد تا این که روزی متوجه بوی سیگار از انباری منزل شدم و فرخ را در حال استعمال مواد مخدر صنعتی دیدم. آن روز او با بی شرمی مرا کتک زد و پس از آن هم همواره برای تامین هزینه های اعتیادش، من و مادرش را زیر ضربات مشت و لگد می گرفت.

این گونه بود که دلم شکست و همه غرور پدری ام فرو ریخت. من زمانی به خود آمدم که دیگر دیر شده بود و از ترس تیغه چاقوی او تاب مقاومت نداشتم. او موتورسیکلت و طلاهای مادرش را فروخت و حرمت پدر و مادرش را نیز از بین برد. امروز دست به دامان قانون شدم شاید....

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

انتهای پیام/
برچسب ها: پدر ، دلشکسته ، مشاوره ، کلانتری
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۲:۱۴ ۱۴ خرداد ۱۳۹۴
پدرجان خودکرده را تدبیرنیست همین محبت های غیر ضرور ولوس بارواوردن فرزند باعث بزهکاریهایزیاد تو جامعه میشه خدایش امثال شما ها باعث شدن امنیت جامعه زیر سوال بره با چنین اراذل واوباشی