سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گپی با مجید مظفری و دخترش نیکی

از وقتی که مادرم ما رو تنها گذاشت و رفت، پدرم هم برام پدر بود، هم مادر. به خاطر همه چیز از پدرم ممنونم که دنیا با بودنش برام جای امن تریه.

به گزارش باشگاه شبانه(باشگاه خبرنگاران)، «از وقتی که مادرم ما رو تنها گذاشت و رفت، پدرم هم برام پدر بود، هم مادر. به خاطر همه چیز از پدرم ممنونم که دنیا با بودنش برام جای  امن تریه. پدرم! روز مادر بر تو مبارک. مادر مهربان و عزیزم! روح پاکت در شادی و آرامش. امیدوارم خداوند متعال همه پدر و مادرها رو برای فرزندانشون حفظ کنه و روح پدر و مادرهایی که از بین ما رفتن شاد باشه...»

این متنی که نیکی مظفری در روز مادر روی صفحه اینستاگرامش نوشت، ما را به صرافت انداخت تا پای صحبت های او و پدر نام آشنایش، مجید مظفری، بازیگر سینما و تلویزیون بنشینیم؛ مردی که به نظر می رسد توانسته است علاوه بر ایفای نقش پدری جای خالی مادر را هم برای دخترش پر کند.

آقای مظفری! از لحظه ای که متوجه شدید پدر شدید، برایمان بگویید. این خبر چه حسی در شما ایجاد کرد؟

شوکه شدم و نمی دانستم چه کار کنم.

وقتی متوجه شدید فرزندتان دختر است، چه واکنشی داشتید؟

خانواده ما بیشتر پسرزا هستند و وقتی متوجه شدیم فرزندمان دختر است، شادی عجیبی در خانواده مان به وجود آمد. مخصوصا پدرم از این موضوع بسیار خوشحال شدند. اما من دعا می کردم فرزندم در درجه اول سالم باشد. در نهایت هم خدا یک دختر سالم و قد بلند به من عطا کرد. یادم است وقتی نیکی به دنیا آمد، قدش از نوزادان دیگر کمی بلندتر بود.

از لحظه ای که برای اولین بار نیکی را در آغوش گرفتید برایمان بگویید.

زمانی که نیکی به دنیا آمد و او را از پشت شیشه اتاق نوزادان دیدم، بسیار شگفت زده بودم. حتی زمانی که دیدم او در آغوش مادرش است و دارد شیر می خورد، باز هم برایم غیرقابل باور بود اما خیلی خوشحال بودم و از اینکه پدر شدم، احساس مسئولیت بیشتری می کردم.

اسم نیکی انتخاب چه کسی بود؟

دو سه اسم از قبل انتخاب کرده بودیم، مثل دردانه و شهربانو اما در نهایت همسرم نام نیکی را برای دخترمان برگزید.

وقتی نیکی به دنیا آمد، حال و هوای خانه تان چقدر تغییر کرد؟

خیلی زیاد. البته وقتی آدم بچه دار می شود، دائم نگران آینده او است. به همین دلیل هم والدین سعی می کنند از نظر تربیتی و آموزشی چیزی برای فرزندانشان کم نگذارند. من هم سعی کردم تا جایی که از دستم بر می آید، نیکی را سلامت و خوب بار بیاورم. این موضوع دغدغه من و همسر مرحومم بود.

برای اینکه به این هدف برسید، چه کارهایی انجام دادید؟ مثلا برای خلاقیت و پرورش ذهن نیکی چه مسیرهایی را طی کردید؟

سوال خوبی پرسیدید؛ من گاهی تعجب می کنم وقتی می بینم بعضی والدین جوان کمتر حوصله سروکله زدن با فرزندشان را دارند در حالی که تربیت بچه بسیار مهم است و باید برایش وقت گذاشت. من به نوبه خودم سعی کردم با خواندن کتاب های مختلف و مشورت با روان شناسان کودک به دخترم نزدیک تر شوم تا احساسش را بهتر درک کنم. به نظر من پدر و مادرها باید یاد بگیرند به خاطر بچه هایشان ناراحت بشوند ولی از دستشان نه همیشه باید به بچه هایشان اجازه انتخاب و تصمیم گیری بدهند. تمام این نکته ها کمک می کند تا بچه ها هم بتوانند ارتباط بهتری با والدینشان برقرار کنند.

با توجه به مشغله کاری زیادی که در گذشته داشتید، وقتتان را برای بودن در کنار نیکی چگونه تنظیم می کردید؟

سعی می کردم روزهای تعطیل یا زمانی که سر فیلمبرداری نیستم، حتما با نیکی به رستوران، سینما یا شهربازی بروم تا احساس تنهایی نکند.

وقتی دخترتان در کودکی کار اشتباهی می کرد، برخورد شما با او چگونه بود؟

اگر اشتباهش به گونه ای بود که به دیگران بر می خورد، قطعا برای من هم برخورنده بود و حتما با همفکری مادرش سعی می کردیم آن مشکل را حل کنیم.

بهترین هدیه شما به دخترتان؟
مدتی بود که بیشتر دوست داشتم در خانه بمانم و کاری انجام نمی دادم و این موضوع نیکی را خیلی ناراحت کرده بود تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم از این رخوت خارج شوم و فکر می کنم سرحال شدنم بهترین هدیه برای او بود چون این موضوع بسیار او را سر شوق آورد. ضمن اینکه اساسا نیکی دختر پرتوقعی نیست و حتی با یک شاخه گل هم خوشحال می شود.

در انتخاب کارهایتان چقدر با دخترتان مشورت می کنید؟

از وقتی که وارد عرصه بازیگری شد، بیشتر سعی می کنم نظر او را هم برای انتخاب کارهایم بخواهم و خوشبختانه نظرهایمان به هم بسیار نزدیک است.

زمانی که همسرتان فوت کردند، نیکی چند سالش بود؟

سال آخر دبیرستان بود که این اتفاق افتاد و ما تنها شدیم.

سعی کردید جای خالی همسرتان را چگونه پر کنید؟

خیلی کار سختی بود و تا 2 سال حال هردوی ما بد بود اما بالاخره با قبول این موضوع توانستیم دوباره زندگی مان را شکل بدهیم و تا حدی آرام تر شدیم.

تا به حال شده از مسئولیتی که به عهده دارید، خسته شوید؟

هیچ وقت. خوشبختانه نیکی دختر پرانرژی و فعالی است و برای همین احساس تنهایی نمی کنم. اگرچه هنوز هم غم از دست دادن همسرم با من هست.

میانه تان با کارهای خانه چگونه است؟

خیلی خوب. دست پخت خوبی دارم و از انجام کارهای خانه استقبال می کنم.

بهترین هدیه ای که نیکی به شما داده است؟

همین که توانسته تا این حد موفق و سلامت باشد، برای من بهترین هدیه است.

با یکدیگر سفر هم می روید؟

خیلی زیاد. ما سفر را دوست داریم و از هر فرصتی برای این کار استفاده می کنیم. نیکی همیشه به دوستانش می گوید که بهترین لحظات زندگی اش زمانی است که با هم به سفر می رویم. خوشبختانه من آدم خوش سفری هستم.

اینکه همزمان هم مسئولیت پدر بودن را دارید و هم مادر بودن، سخت است؟

به هرحال سختی های خاص خودش را دارد اما چون نیکی دختر خوش فکر و بامسئولیتی است، سختی این مسئولیت برایم کمتر شده است.

گپی با نیکی مظفری از تئاتر و تلویزیون تا کار و زندگی

نیکی مظفری چند سالی است که پا به عرصه بازیگری گذاشته است و همواره به عنوان یک دوست و مشاور به پدرش کمک می کند. از کارهایش می توان به بازی در سریال «بچه های نسبتا بد» به کارگردانی سیروس مقدم اشاره کرد. او این گونه از پدرش برایمان گفت.

این روزها مشغول چه کاری هستید؟

فعلا وقتم را با خواندن کتاب و فیلمنامه و تماشای فیلم پر می کنم.

برای انتخاب کارهایتان از پدر مشورت می گیرید؟

بله، همیشه از ایشان کمک می گیرم و در مورد فیلمنامه هایی که به من پیشنهاد می شود، با هم گپ می زنیم اما تصمیم گیری نهایی با خودم است.

وقتی که بچه بودید و می دیدید پدرتان مورد توجه مردم است، چه احساسی داشتید؟

برایم جالب بود. وقتی یک سریال با قسمت های زیاد پخش می شود، مردم بازیگران آن را از اعضای خانواده خود می دانند و این اتفاق برای پدر من هم می افتاد. مثلا وقتی سریال «روزهای زندگی» پخش می شد، در کوچه و خیابان مردم زیادی دوست داشتند با پدر عکس بگیرند. در ابتدا و زمانی که خیلی بچه بودم، درک این موضوع برایم سخت بود اما کم کم و به مرور زمان این صمیمیت را بیشتر احساس کردم.

کودکی تان چه رنگی بود؟

رنگارنگ و فکر می کنم این رنگین کمان خصلت دوران کودکی است.

در کودکی بچه آرامی بودید؟

نه، خیلی بازیگوش بودم و خدا واقعا من را حفظ کرده است چون یک جا بند نبودم. کارهای عجیب و غریبی می کردم. برای مثال بیشتر از اینکه عروسک بازی کنم، دنبال فوتبال و بسکتبال بودم.

یکی از کارهای عجیبتان را برایمان تعریف کنید.

یک بار اسکیت پوشیدم و سوار دوچرخه شدم در همان حال، برخلاف جهت خیابان ها عبور می کردم. هرجا هم که دیگر نمی شد با دوچرخه بروم، از آن پیاده می شدم و با همان کفش ها مسیرم را ادامه می دادم.

از دوران کودکی تان چیزی را به یادگار حفظ کرده اید؟

بله، اتفاقا یادگاری جمع کردن را خیلی دوست دارم مثلا هنوز اولین کیف مدرسه و اولین شلوار جینی که مادرم برایم خریده بودند، نگه داشتم.

بهترین خاطره ای که از پدرتان دارید؟

واقعا تمام لحظاتی که در کنار پدرم هستم، برایم خاطره است و همیشه خدا را بابت داشتن چنین پدری شکر می کنم. امیدوارم من هم فرزند شایسته ای برای او باشم.

بهترین درسی که از پدرتان گرفتید چه بود؟

اینکه در زندگی صبور باشم و آرامشم را حفظ  و به خدا توکل کنم.

می دانم که ارتباط بین شما و پدرتان بسیار دوستانه و صمیمی است. این دوستی چگونه ایجاد شد؟

من تنها فرزند خانواد هستم، به همین دلیل پدر و مادرم همه چیزم بودند. وقتی مادرم را از دست دادم، به پدرم بیشتر از گذشته نزدیک شدم و پدرم جای خالی مادرم را هم برایم پر کرد. می دانم پدر هرچه که می گوید، به صلاحم است و من هم دوست دارم همه احساساتم را با او در میان بگذارم. به نظرم این دوستی بسیار ارزشمند است.

بهترین هدیه ای که از پدرتان گرفتید چه بوده است؟

همین که پدرم سعی کند به فکر خودش باشد، برای من بهترین هدیه است و احساس امنیت می کنم.

کدام یک از کارهای پدرتان را بیشتر دوست دارید؟

من همه کارهای ایشان را دوست دارم به خصوص فیلم «جنگ نفت کش ها» و سریال «روزهای زندگی». فکر می کنم در تمام نقش هایی که تا به حال بازی کرده اند، ردپایی از خود واقعی شان وجود داشته است.

وقتی پدرتان بی حوصله هستند، سعی می کنید چگونه با ایشان رفتار کنید؟

سعی می کنم با او حرف بزنم تا از آن حال و هوا دربیاید اما اگر دیدم خیلی راغب نیست که حرف بزند، تنهایش می گذارم تا وقتی که دوست داشته باشد خودش حرف بزند و مشکلش را بگوید.

از روزهایی که پس از فوت مادرتان گذراندید، برایمان بگویید.

همان طور که خودتان گفتید، روزهای بسیار سخت و تلخی بود اما به کمک خدا و حمایت پدرم توانستم این موضوع را بپذیرم و با آن کنار بیایم و زندگی ام را ادامه بدهم. نمی گویم غم از دست دادن مادرم از بین رفته، من هنوز هم به او فکر می کنم و سر مزارش اشک می ریزم اما به هر حال باید زندگی کرد و چاره ای نیست.

با تنهایی تان چگونه کنار می آیید؟

به سینما و تئاتر می روم. به هر حال این احساس را همه آدم ها دارند ولی در عین حال باید از زندگی لذت هم برد.

مجید مظفری در یک کلمه؟

عشق

انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.