سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خانم ها بحوانند؛

به بهانه ي مُحَرم همه وقت حسيني ام من

شايد اين آرزوي عميق بود كه بالاخره راهي به ذهنم انداخت. به پدر و مادرم گفتم دوست دارم امسال ماه محرم چادر سرم كنم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، نميشد گفت هميشه حجابم كامل بوده، الان كه فكرشو مي كنم ميبينم با بعضي از مانتوهام احتمالا حجاب كاملي نداشتم اما هميشه موهايم را مي پوشاندم و با توجه به نوع پوشش دختران فاميل همين اندازه از پوشش هم قانعم مي كرد كه احساس كنم حجاب كاملي دارم.

اما اين احساس باعث نشد از همان اول چادر را دوست نداشته باشم وقتي خانم هاي چادري را مي ديدم محو وقار و زيبايي چادرشون مي شدم حس مي كردم چقدر قابل ستايش اند خيلي دلم مي خواست چادر سرم كنم اما خانواده موافق نبودند. مادرم خودشان چادر دارند اما به من ميگفتند تو حجابت خوب است و لزومي ندارند چادر سرت كني. من حتي يك چادر هم نداشتم و فقط حسرتش با من بود...

شايد اين آرزوي عميق بود كه بالاخره راهي به ذهنم انداخت. به پدر و مادرم گفتم دوست دارم امسال ماه محرم چادر سرم كنم. برخلاف هميشه اين بار اجازه دادند . شايد فكر كردند فقط يك ماه هست و حسرتش از دلم مي افتد. من هم فكر كردم در اين يك ماه هم خودم را محك مي زنم هم آن تصور وحشتناك كه از چادري شدنم در اين فاميل از ذهن پدر و مادرم هست شايد برطرف شود و ببينند شق القمري نيست كه خيلي عجيب غريب باشد يا از عهده اش برنيايم.

همين طور هم شد

چادري شدم و چادري ماندم و پدر و مادرم هم مخالفت نكردند.

هنوز محرم شروع نشده بود كه با مادرم براي خريد چادر رفتيم هم ايشان پارچه خريدند هم من. اصلا نميخواستم يك چادر الكي بخرم (قرار نبود فقط يك ماه كه آن را بپوشم) برايم جنس و دوخت آن مهم بود مي خواستم خيلي مرتب و شكيل باشد بردمش پيش خياط و طبق قولم نپوشيدمش تا محرم

اولين باري كه با چادر رفتم واااااي احساس ويژه اي داشتم چادر خيلي با مانتو متفاوت بود نمي دانم چطور بايد توصيفش كنم يك حس اطمينان كه برايم تازگي داشت در قلبم خانه كرد و ماندگار شد.

اولين باري كه با چادر به خانه ي فاميل رفتم (خانه ي مادربزرگم مهمان بوديم) اصلا استرس نداشتم. كاملا به انتخابم ايمان داشتم و به درستيش اطمينان. اصلا حرف هيچ كس برايم اهميت نداشت. بين كل آدم ها اين موضوع فقط به پدر و مادرم مربوط مي شد كه بعد از آن همه سال تلاش اجازه داده بودند . واقعا چرا ما در انتخابهايي كه يقين داريم خداپسندانه هست بايد نظر ديگران برايمان مهم باشد ؟‌جالب است وقتي آنها بدون خجالت پوششي دارند كه معلوم است خداپسندانه نيست و رسما دارند گناه مي كنند به نظر هيچ كس اهميت نمي دهند آن وقت ما كه نظر خدا و پيامبر و اهل بيت را مي دانيم رضايتشان را مي دانيم باز بايد نظر شخص ديگري رويمان اثر بگذارد؟

البته شايد خيلي كم حرفهاي واقعا آزاردهنده هم شنيدم اما گذشت خيلي خيلي زود پوششم براي همه جا افتاد و خوشحالم كه در كل فاميل ثابت كردم مي شود ! با اينكه من خودم را براي سالهاي تلخ و طولاني مخالفت آماده كرده بودم اما خيلي زودتر از آنچه فكرش را بكنيد سختي ها تمام شد و من ماندم و پوشش زهرايي ام

الان چهارسال گذشته تجربه ي من به همه ي كساني كه شرايطشان مثل من است و مي خواهند همين مسير را بيايند اين است كه لازم نيست هميشه در هر شرايطي همه را قانع كنيد خيلي وقتها خيلي حرفها -خصوصا در فاميل- را بايد با يك لبخند گذراند و روي درست بودن رفتار خود دقت داشت وقتي ببينند عملا بهتر شدي پوششت را هم مي پذيرند بعد لحن حرفهايشان هم عوض مي شود طعنه و كنايه ها مي روند و كلام ها رنگ سوال مي گيرند و تو مي تواني براي قلبي كه حالا تشنه ي دانستن شده بگويي همه ي زيبايي هايي را كه آموخته اي و چشيده اي.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.