مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛در ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را می خوانید که به مطلبی با عنوان«یمن و فرمول انقلاب اسلامی »نوشته شده توسط جعفر بلوری اختصاص یافت:حدود 32 سال بعد از وقوع انقلاب بینظیر اسلامی در ایران، یکی از امواج نورانی این انقلاب الهی، به شکل بیداری اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا نمودار شد. اما قدرتهای غربی در کنار برخی کشورهای مرتجع عربی و صد البته رژیم صهیونیستی، با تمام ابزار و امکانات وارد معرکه شدند و بدون «هیچ» ملاحظهای، از «هر» وسیلهای برای نابودی یا به انحراف کشاندن این انقلابها بهره جستند تا مبادا، دنیا مجددا شاهد بروز یک انقلاب اسلامی ایران دیگر باشد؛ رفتاری که در 36 سال گذشته با شدت و حدت بیشتر و بیوقفه علیه ایران اسلامی داشتهاند.
این جبهه، تلاش کرد با فرسایشی کردن انقلابها و سوء استفاده از عناصر مهمی چون«امنیت»، «اقتصاد» و بهره جستن از روشهای «فریب» و ایجاد «وحشت»، «تهدید و تطمیع» و... انقلابها را به حاشیه رانده و با به صحنه آوردن هیولای داعش، جلوی به ثمر نشستن آنها را به طور موقت هم که شده بگیرد... اما این همه ماجرا نیست.
یمن، کشوری است واقع در جنوب شبهجزیره عربستان که به لحاظ ژئوپلتیک، موقعیتی«بسیار» مهم و حساس دارد؛ این کشور نیز همچون سایر کشورهای منطقه چند سالی است دچار تحولات بنیادین شده و مردم مسلمان آن اقدام به سرنگونی دیکتاتور دستنشانده کشورشان کردهاند. اما غرب همان طور که برای مهار یا انحراف انقلاب سایر کشورها خیز برداشت و همه توان خود را در این راه به کار گرفت، در این تحول نیز بیکار ننشست اما، نه فقط نتوانست انقلاب این کشور را متوقف یا منحرف کند بلکه انقلاب یمن با وجود تمام توطئهها و فراز و نشیبها، همچنان در حرکت است و با سرعت باورنکردنی، به پیش میرود. شاید کمی اغراقآمیز به نظر برسد اما، اهداف انقلاب این کشور نیز شباهتهای زیادی با اهداف انقلاب اسلامی ایران دارد که سی و ششمین سالگرد آن را با شکوه هر چه تمامتر جشن گرفتیم.
اگر بخواهیم عصاره این شباهتها را در یک واژه بیان کنیم، میرسیم به واژه «استکبارستیزی». به نظر میرسد رمز موفقیت انقلاب یمن هم در همین یک واژه نهفته باشد. واژهای که در انقلاب دیگر کشورهای منطقه، یا اصلا نبوده، یا کمرنگ بوده یا اگر هم بوده، رفته رفته به حاشیه رانده شده است.
اما چرا انقلاب یمن پیروز شده و به سرعت پیش میرود؟ و پیروزی انقلاب در این کشور فقیر چرا مهم است؟
در این نوشتار میخواهیم پاسخی برای این پرسشها- هرچند به طور خلاصه- بیابیم.
در اهمیت یمن همین بس که، تنگه استراتژیک «بابالمندب» در جنوب این کشور قرار دارد. عربستان سعودی که تمام فتنهانگیزیهای منطقهای و توطئهسازیهایش به دلارهای نفتی وابسته است، و بدون نفت «هیچ» است، بیشترین نفت خود را پس از تنگه هرمز - که در اختیار جمهوری اسلامی ایران قرار دارد- از این تنگه عبور میدهد. بد نیست این را هم بدانیم که، 30 درصد نفت جهان از این تنگه صادر میشود و سالانه 21 هزار کشتی و نفتکش از همین مسیر تردد میکنند. ارتباط تجاری بین دو قاره آسیا و اروپا نیز صد در صد به این تنگه وابسته است و ...
«تسلط یمن انقلابی بر تنگه بابالمندب در کنار تسلط جمهوری اسلامی ایران بر تنگه استراتژیک هرمز» چه معنی میدهد؟!
حداقل مفهوم این اوضاع یعنی «تسلط بر شاهرگ حیاتی عربستان سعودی» و .... عربستانِ دستنشاندهای که فقط یکی از توطئههای اخیرش علیه ایران، کاستن شدید از قیمت نفت با هدف خدمت به آمریکا و رژیم صهیونیستی در گرماگرم مذاکرات هستهای است... این، گوشهای کوچک از اهمیت یمن و انقلاب آن.
اما دلیل موفقیت الحوثیها زیاد پیچیده نیست. انقلابیون یمن دلیل پیروزیشان را در یک تکه «پارچهنوشته» و همیشه با خود حمل میکنند. این پارچهنوشته در واقع «مانیفست» انقلابیون یمن است که در راهپیماییهای آرام خود آن را به نمایش میگذارند. «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل»، در راس این مرامنامه قرار دارد. ارادت لوکوموتیورانان این انقلاب به ائمه اطهار، دوری از آمریکا و رژیم صهیونیستی در کنار هوشیاری رهبران انقلابی این کشور، از جمله مهمترین دلایل موفقیت الحوثیهاست. دقیقا همان نقاطی که برخی دیگر از کشورها با ناپرهیزی از آن، لطمه خوردند و هنوز هم میخورند.
مگر انقلابیون مصر با همین مرامنامه فرعون مصر را به زیر نکشیدند و سفارت رژیم صهیونیستی را تسخیر نکردند؟! مگر نه اینکه رهبران مصر، کشوری با آن پیشینه تاریخی و تمدنی پس از نزدیکی یا حتی اعتماد به آمریکا و عربستان انقلابشان به محاق رفت؟! چه اتفاقی برای انقلاب مصر افتاد که رژیم صهیونیستی امروز، دولت نظامی روی کار آمده در این کشور را «گنج جدید اسرائیل» مینامد؟ یا حسنی مبارک و دیگر دیکتاتورهای این کشور، آزاد و اخوانیها به عنوان کسانی که در انقلاب اسلامی مصر نقش برجستهای داشتهاند، اعدام و زندانی میشوند؟ اگر «امروز» مردم مظلوم مصر در روز روشن و در جریان تماشای فوتبال از سوی نظامیان کشورشان به خاک و خون کشیده میشوند، و مدعیان دروغین حقوق بشر خم به ابرو نمیآورند، تقاص اعتماد رهبران «دیروز» خود به آمریکا را میدهند.
اگرچه دلایل درست دیگری نیز در آسیبشناسی انقلابهای منطقه ارائه شده اما به نظر میرسد، رهبران انقلابیون در کشورهای اسلامی باید چند واحدی، درس «دشمنشناسی» در دانشگاه «انقلاب اسلامی ایران» بیاموزند. درسی که «سید عبدالملک الحوثی» یا «سید حسن نصرالله» آن را به خوبی آموختهاند، و امتحان خود را نیز با بالاترین نمره پس دادهاند.
با همه این تفاسیر باید این را هم پذیرفت که، انقلاب یمن به خاطر اهمیت آن و تبعاتی که پیروزی آن برای منطقه و حتی جهان به دنبال دارد، هنوز راه پر فراز و نشیبی را پیش رو دارد. غرب و کشورهای مرتجع عربی نمیتوانند ظهور یک جمهوری اسلامی ایران دیگر را در منطقه تحمل کنند، بنابراین طبیعی است که دست از فتنهانگیزی برنمیدارند.
بدون شک توطئهها علیه انقلابیون یمن باز هم ادامه مییابد. اتحادیه اروپا چندی پیش این کشور را به تحریم اقتصادی تهدید کرد. چند روز بعد، برخی کشورهای مرتجع عربی نیز تهدید کردند یمن را تحریم و سفرایشان را از این کشور فرا میخوانند. این روش ناجوانمردانه شیطان بزرگ است که همواره برای رسیدن به اهداف پلید خود از هر ابزاری استفاده کند. تهدید، تروریسم، جنگ، تحریم و فتنهانگیزیهای مذهبی و ایجاد اختلافهای داخلی، ابزارهای همیشگی آمریکا است. هدف «عبد ربه منصور هادی»، رئیس جمهور دستنشانده یمن از استعفا و رد درخوستهای الحوثیها برای بازگشت به قدرت، ایجاد «خلأ قدرت» و به تبع آن ایجاد اختلافهای داخلی و هرج و مرج در این کشور بود.
سعودیها نیز با تقویت و تسلیح القاعده در تکمیل این توطئه گام بر میدارند. اما حوثیها با هوشمندی مثالزدنی که غرب را به حیرت انداخته است این توطئه را مهار و شرایط را به نفع انقلاب اسلامی یمن مدیریت کردند و با تشکیل «کمیته امنیت ملی یمن» خلأ کنارهگیری رئیس جمهور را پر کردند.
بدون شک توطئهها همچنان ادامه خواهد داشت؛ اما تا زمانی که انقلابیون یمن از پشتوانه گسترده مردمی، رهبری شجاع و مرامنامهای اصولی برخوردارند، این انقلاب شکستخوردنی نیست. مرامنامهای که «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» در راس آن قرار دارد.
ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به مطلبی با عنوان«نامهای برای مغرب زمین»نوشته شده توسط دکتر سیامک باقری اختصاص یافت که در ادامه میخوانید:یک- نامهای که حضرت امام خامنهای رهبر بصیر انقلاب برای جوانان اروپا و آمریکای شمالی فرستادند، بیشتر به تحولات محیطی که ما با آن روبهرو هستیم بازمیگردد. اتفاقات رخ داده در جهان بویژه در درون جهان اسلام توسط کسانی که مخالف قدرتیابی جهان اسلام هستند، وجود نظام سلطه و نوع بهرهبرداری آنها از فضاهای موجود، افزایش اسلامستیزی و اسلامهراسی، معرفی گروههای ضدانسانی و ضداسلامی داعش، القاعده، طالبان، بوکوحرام و... - که همگی از آموزههای وهابیت تأثیر پذیرفتهاند و مغز آنها را با افکار وهابی شستوشو دادهاند - از سوی رسانههای امپریالیستی - صهیونیستی بهعنوان «اسلام» و طرحهای بسیار پیچیدهای که از سوی سران تحت تاثیر صهیونیسم غرب در حال اجراست، از ضرورتهای نگارش این نامه است.
دو- یکی از موضوعات مهم این است که اسلام در حال رشد در تمام جهان است بویژه در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی و با توجه به بحران معنویتی که آنها گرفتار آن هستند و نوع رویکرد به معنویت و دین و مسائل معرفتی که آنها پیدا کردهاند، ما یکی ـ دو دهه است شاهد رشد چشمگیر رویآوری به اسلام در جهان بویژه در نقاط مورد اشاره هستیم. این نکته بسیار مهمی به حساب میآید که بهرغم این همه تخریب اسلام از سوی رسانههای غربی، رویکرد به اسلام نه تنها کاسته نشده بلکه روزبهروز افزایش یافته است. این موضوع سرگیجه دشمنان اسلام را به دنبال داشته است. رویآوری جوانان غربی به اسلام بسیار مهم است و همه آمارها این رشد را نشان میدهد. هماکنون با یک رشد نرخ جمعیتی عجیب و شگفتانگیز تعداد مسلمانان در جهان روبهرو هستیم و این موضوع حتی در بین کشورهای غربی نیز قابل توجه است.
سه- باید به دقت نگاه کنیم افراد به کدام اسلام دلبسته و ایمان آوردهاند. به نظر میرسد یک کار بسیار ظریفی از سوی نظام سلطه در این موضوع در حال انجام است و حتی برخی کجاندیشان درون اسلام هم در این باره وارد شدهاند و میکوشند اسلامی را معرفی کنند که با مبانی اسلامی که حضرت امام خمینی(ره) از آن بهعنوان اسلام ناب محمدی یاد کردهاند متفاوت باشد. اسلام آمریکایی که نظام سلطه آن را طراحی کرده و به آن دامن میزند، یک رقیب اسلام ناب محمدی است و اسلام تحجر و اسلامی که خشونت را اصل خود قرار داده و از ریشههای وهابیت نشأت گرفته است - البته وهابیت هم طراحی انگلستان است - دیگر رقیب آن و البته هر دو هم تلاش میکنند اسلام ناب را از بین ببرند. پیام رهبر حکیم انقلاب در این زمان به این دلیل است که حقیقتطلبان غربی به اسلامی رجوع کنند که صحیح، واقعی و ناب است.
چهار- طبق برآوردهای پایگاههای غربی، سال 2025 یعنی دقیقاً 10 سال دیگر، اسلام اولین دین جهان بوده و جمعیت مسلمین بیشتر از مسیحیان خواهد بود و هرچند هماکنون جمعیت مسیحیان بیشتر است ولی در سال 2025 جمعیت مسلمانان به بالای 2 میلیارد نفر خواهد رسید. افزایش جمعیت مسلمین در جهان و پیشی گرفتن تعدادشان از مسیحیان موجب احساس خطر غرب و نظام سلطه شده است به همین دلیل به تحریف اسلام روی آوردهاند و سعی دارند اسلام را کج و منحرف معرفی کنند. نامه مقام معظم رهبری به جوانان غرب، از این دید نوشته شده که باید جوانان را به سمت اسلام صحیح راهنمایی و حقایق را برای آنها روشن کرد، زیرا اصولا وظیفه ولیامر نشان دادن راه و هدایت افراد است و این موضوع جزو رسالتهایی است که رهبران الهی جهان از جمله پیامبران، امامان و جانشینان آن بزرگواران، ولیفقیه زمان (حضرت امام خمینی و حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای) همین کار را دنبال کرده و میکنند. با توجه به رسالت خطیر هدایت به سمت اسلام راستین که عاری از انحراف و افراط و تفریط است، رهبر بزرگوار انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی چنین نامه مهمی را ارسال فرمودند.
پنج- امروز که جریانات تکفیری و خشونتطلب در جهان اسلام رشد کرده و مانند سلولهای سرطانی، خود را در جهان اسلام و غرب تکثیر کردهاند و با توجه به حضور تکفیریها در شبکههای اجتماعی و رویکرد جوانان اروپایی و آمریکایی به سمت آنان، این موضوع اهمیت فراوانی دارد که نامهای از سوی رهبری معنوی برای جوانان دنیا بویژه جوانانی که نسل آینده رهبران اروپا و آمریکای شمالی هستند، نگاشته شود تا توجه آنها را به سمت اسلام ناب محمدی معطوف کند.
شش- حرکات انحرافی جریانات تکفیری و افراطی مانند داعش، بوکوحرام و القاعده که عموما ریشه در گفتمان وهابیت دارند با هدف جذب افراد در دنیاست. عقل حکم میکند با رصد مسائل جهانی و موقعیتشناسی و همچنین پارادایمشناسی جهان، اقدامات مقتضی، بهموقع انجام گیرد. رهبر انقلاب در موقعیتی حساس که تحول پارادایمی در جهان در حال رخ دادن است پیام خودشان را به جوانان اروپا و آمریکای شمالی نوشتهاند و در این وضعیت باید گفتمان و ایدئولوژی جدیدی برای توجه همگان از جمله جوانان غربی به مصالح اسلام ناب مورد عنایت قرار گیرد.
هفت- نامههای حضرت امام و رهبر انقلاب به لحاظ بنیانهای معرفتی و مبانی مدیریتی و راهبردی دارای اشتراکات کامل هستند یعنی همان مبانی معرفتی و دغدغهای که حضرت امام خمینی(ره) برای فراخواندن میخائیل گورباچف به اسلام ناب داشتند تا او اسیر چراغ سبز غرب و همچنین نحلههای فکری مغرب عالم نشود، همانها را در نامه دلسوزانه رهبر معظم انقلاب مشاهده میکنیم.
نامه حضرت امام، تنها خطاب به گورباچف نبود، زیرا وی تنها نماد موضوع بود و همین مورد درباره نامه رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی نیز صدق میکند، زیرا جوانان نماد این موضوع بودند و حتما این نامه مشمول جوانان آفریقایی، آسیایی، استرالیایی و آمریکای لاتین نیز خواهد شد البته خطاب حضرت امام خمینی به گورباچف و شوروی با توجه به تحول پارادایمی در حوزه اقطاب قدرت بود لذا پیام نیز به قطب قدرت فرستاده شد ولی پیام رهبر معظم انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی به دلیل پارادایم تحول در حوزه اجتماع و جمعیتی در غرب صادر شده است.
هشت- مدیریت مبانی راهبردی از سوی حضرت امام خمینی و حضرت امام خامنهای این است که باید جهان به سمت اسلام ناب (واقعی) بگراید و اصولا رسالت همین است که تمدن اسلامی در کل جهان شکل گیرد و مهمتر از همه اینها هم بسترسازی برای ظهور ولیعصر حضرت مهدی موعود(عج) انجام شود؛ انشاءالله.
روزنامه حمایت در مطلبی که با عنوان«حق با حریف است!»در ستون یادداشت خود به قلم حسام الدین برومند به چاپ رساند اینگونه نوشت: موضوع این یادداشت درباره حضور انقلابی و معنادار ملت ایران در راهپیمایی چند ده میلیونی 22 بهمن که چند روز پیش برگزار شد، نیست چون آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است. این نوشته واکاوی یک مشکل اساسی غرب با انقلاب و جمهوری اسلامی است که سر بزنگاه های حساس رخ می نماید و بخصوص در سالهای اخیر مواجهه حریف با جمهوری اسلامی در بزنگاه هایی چون ؛ فتنه، تحریم های به اصطلاح فلج کننده، تهدیدات و فشارهای هسته ای قابل اعتناست. دقیقا در این موارد است که دشمن ابتدا دست به طراحی، نقشه و عملیات می زند و در انتها رسانه های نزدیک به آنها اذعان می کنند که دچار خطای محاسباتی شده اند و به عبارت روشن تر و صریح تر، نقشه های آنها نقش بر آب شده است. نمونه هایی قابل یاد آوری است تا به اصل بحث برسیم:
1-در دوره ای با بالاگرفتن فشارها علیه ایران بر سر مسایل هسته ای و توطئه آمریکا و اسراییل برای ساماندهی به اصطلاح یک ائتلاف جهانی علیه ایران ، خبرگزاری یونایتدپرس در خبری به اظهارات داني ياتوم رئيس پيشين موساد در شوراي روابط خارجي آلمان در برلين اشاره كرد كه در تحليل جمهوري اسلامي عجزآلود گفته بود: "ايران از يك خط تلفني مستقيم با خدا برخوردار است و...”
2- در فتنه سال 88 هم دشمن از همه پتانسیل خود استفاده کرد تا خروجی فتنه آمریکایی- صهیونیستی براندازی نظام جمهوری اسلامی باشد اما یکسال پس از فتنه 88،جرج سوروس میلیاردر سرشناس آمریكایی و از طراحان مشهور انقلاب های مخملی و رنگین به شبكه تلویزیونی «سی.ان.ان» آمد تا با فرید زكریا پیرامون نظام جمهوری اسلامی ایران به بحث و تحلیل بنشیند.هرچند جرج سوروس در برنامه «جی پی اس» این شبكه تلویزیونی آمریكا با ژست تحلیلگر و نظریه پرداز مسایل سیاسی حضور یافته بود اما آنچه كه این حضور و گفته های سوروس را بیشتر قابل توجه می كرد یكی نقش پیدا و پنهان وی در سطحی از مدیریت بیرونی فتنه بود و دیگر آنكه سوروس مدیرعامل بنیاد «جامعه باز» است كه به عنوان یكی از موسسات پوششی سازمان سیا- CIA- عمل می كند.در آن برنامه كه گویا در مقام واكاوی ناكامی و به ثمر نرسیدن فتنه 88 علیه جمهوری اسلامی بود؛ سوروس در برابر سؤالات فرید زكریا و بی آنكه شواهد و قرائنی ارائه كند یا دست كم تحلیلی را پیوست سخنانش كند می گوید: "من متقاعد شده ام كه رژیم [جمهوری اسلامی] ادامه حیات پیدا نخواهد كرد و بعید می دانم موفقیتی كسب كند.»جرج سوروس در نهایت به این استدلال دم دستی روی می آورد: "من حاضرم شرط ببندم كه رژیم جمهوری اسلامی ایران تا یك سال دیگر بیشتر سر كار نخواهد بود”.
3- در اواخر سال 89 و در شرایطی که قرار بود سال قبل از آن جمهوری اسلامی دچار براندازی شود، بیداری اسلامی در منطقه اوج گرفت و اینجا بود که فارین پالیسی به شرط بندی جرج سوروس و ادعای او برای براندازی ایران تا سال آینده واکنش نشان داد و در تحلیلی نوشت: مشکل اینجاست که ما نمی توانیم ایران را تحلیل کنیم.در همین ایام بود که دانیل ال. بایمن پژوهشگر ارشد در مرکز مطالعات خاورمیانه سابان در وبسایت بروکینگز می نویسد: "واقعیت آن است که براندازی در ایران ممکن نیست.”
4- از سال 90 به بعد و در شرایطی که تحریم های به اصطلاح فلج کننده، در دستور کار قرار گرفته بود، رسانه های غربی در لایه تحلیلی خود این مسئله را زمزمه می کردند که راهبرد مواجهه با ایران اسلامی، اول "تغییر محاسبات مسئولان ارشد نظام” و دوم "خط جدایی مردم از نظام” است. بازهم جالب اینجاست که بهمن 91، موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک در مقالهای تحلیلی به قلم جیمز جفری اعتراف میکند؛ "فشارهای اقتصادی - بخوانید تحریمها - برای واداشتن مردم ایران به رویارویی با نظام شکست خورده است.»”و مهم تر از آن واشنگتنپست نیز اسفند 91 به صراحت مینویسد؛ "تحریمها نتوانست ناآرامیهای اجتماعی ایجاد کند و رهبران ایران را مجبور به تغییر محاسباتشان کند.” و در ارزیابی ناکامی دشمن از نقشههایی که برای ایران اسلامی کشیده ، اذعان اندیشکده بروکینگز خواندنی است: "واشنگتن آنجا که باید کم آورده است وآن ایجاد تغییرات اساسی در رفتار ایران است.”
5- اما فقره اصلی این یادداشت به این موضوع باز می گردد که سالهاست فقر تحلیل دشمن در مواجهه با ایران اسلامی عیان و نمایان شده است، همچنانکه به تازگی و بار دیگر، تیر تحرکات و دسیسه های غرب در موضوع هسته ای و تحریم ها به سنگ خورد. در هفته های اخیر در حالی که پیچ مذاکرات هسته ای به شرایط حساسی رسیده بود؛ حریف تلاش داشت که "توافق دو مرحله ای” را به ایران اسلامی تحمیل نماید با این سناریو که ابتدا یک توافق کلی و سیاسی شکل بگیرد و بعد بر جزییات و نقاط اختلاف برانگیز به اصطلاح توافق صورت بگیرد.! این سناریو دست غرب برای بهانه گیری و باج خواهی را باز می کرد و اینجا بود که رهبر بصیر انقلاب از این حیله و خدعه طرف مقابل پرده برداشتند و 19 بهمن طی سخنانی بر" توافق یک مرحله ای”، "واضح” و "غیرقابل تفسیر” تاکید نمودند.طرفه آنکه ، پس از آن بود که کارشناس شبکه ان بی سی امریکا با اشاره به اینکه کاخ سفید مسیر دلخواه خود در مذاکرات هسته ای را دنبال می کرد اذعان کرد که؛”یکبار دیگر طبق معمول این رهبر تیزبین ایران بود که سر بزنگاه رسید و تمام رشته های ما را پنبه کرد”و بالاخره حضور مقتدرانه و معنادار مردم با شعارهایی جدید در راهپیمایی 22 بهمن امسال( "نه تحریم نه ذلت، مذاکره با عزت”... "توافقات ننگین مایه ذلت ماست”... "توافق دو مرحله ای تله راهبردی است "و...) در لبیک با رهبری و نظام جمهوری اسلامی، باردیگر ثابت کرد که حریف نتوانسته جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران را تحلیل کند، اما پیام روشن مردم انقلابی برای دشمن آنچنان رسا بوده است که نیویورکتایمز 23 بهمن 93 می نویسد:” حامیان تحریم و برچیدن برنامه هستهای ایران دچار توهم هستند ...ایران از برنامه هستهای خود که منشأ غرور ملی است صرفنظر نخواهد کرد.» بنابراین حق با حریف است هم در اینکه نمی تواند جمهوری اسلامی را تحلیل نماید و هم در اینکه گرفتار توهم هستند چراکه ملت ایران از حقوق مسلم خودش عقب نشینی نخواهد کرد.
حسین صادقی در ستون اول دفتر روزنامه ایران مطلبی را با عنوان «ضرورت تعامل تهران - ریاض» آورده است که در ادامه آن را مطالعه می فرمایید:درگذشت پادشاه فقید عربستان ملک عبدالله بن عبدالعزیز و آغاز بهکار ملک سلمان بن عبدالعزیز با هیأت حاکمه جدید شرایط و بستر نوینی را برای ایجاد افقهای تازه در حوزههای مختلف حکومتی بویژه سیاستهای منطقهای و بینالمللی عربستان ایجاد کرده است که باید به فال نیک گرفته شود تا امیدبخش تحولات ایجابی و مثبت در عرصه تحولات منطقهای و نیز روابط دو کشور ایران و عربستان باشد، بویژه آنکه انتظارات از پادشاه جدید عربستان که توانست در یک جریان بسیار آرام و بدون هیچ تنشی تغییرات گستردهای را در حوزه سیاسی داخلی این کشور در یک مدت کوتاه اعمال کند برای ظهور و بروز سیاست خارجی واقع بینانه بر اساس شرایط متغیر و بحرانی منطقه به طور مضاعفی افزایش یافته است.
منطقه خلیج فارس به طور اخص و خاورمیانه به طور اعم آبستن تحولاتی با تأثیرات شگرف است. این وضعیت جدید معلول نبود همنوایی و همسویی کشورهای بزرگ منطقه و فراهم شدن بستر و زمینه مساعد برای گروههای افراطی و تندرو جهت بروز منویات خاص خود است. در سایه تفرقه و اختلاف کشورهای بزرگ منطقه زمینه برای رفتارهای نابهنجار گروههای افراطی و همچنین بهرهبرداری عناصر خارجی در راستای منافع خود در قالب تشدید و دامن زدن به اختلافات از طریق بزرگنمایی تفاوت نظرها فراهم میشود، به طوری که گروههای افراطی با بهرهگیری از این فرصتها با ایجاد ناامنیهای گسترده که در قالب فعالیتهای داعش تبلور یافته است ضمن مشوه کردن چهره رحمانی دین اسلام در عین حال ناامنی و بیثباتیهای گستردهای را متوجه منطقه کردهاند که تأثیرات منفی گستردهای بر جایگاه و موقعیت بینالمللی این منطقه و جهان اسلام داشته است.
عناصر خارجی نیز به واسطه جریانات حاکم بر منطقه منافع خاص خود را در قالبهای مختلف دنبال کردهاند که بدیهیترین آن وضعیت ایجاد شده در خصوص قیمت جهانی نفت است.
در چنین شرایط بحرانی و ناپایدار ناشی از فعالیتهای تخریبی گروههای تروریستی ضرورت تعامل و رایزنی ایران و عربستان بهعنوان دو کشور بزرگ منطقه خلیج فارس و خاورمیانه برای ایجاد ثبات و امنیت پایدار و نیز انتفاع از منافع مشترک اقتصادی در قالب تنظیم بازار بینالمللی نفت بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافته است.
دامنه و موج خسارات و تلفات بحرانهای منطقهای در سایه فعالیت گروههای افراطی هر روز نسبت به گذشته فزونی یافته است و اثرات سوء آنها در دو بخش امنیتی و معنوی غیر قابل انکار است، لذا تنها و در صورت تعامل سازنده ایـــران و عربستان است که میتوان امیدوار بود تا با هماهنگی سایر کشورهای منطقه و بهرهگیری از تمامی ظرفیتهای موجود این دو قـــــــطب و پایه اصلی قدرت بتوانند با دنبال کردن راهبرد توسعه روابط منطقهای برای خروج از وضعیت موجود چارهیابی کنند.
بنابراین درک واقعبینانه طرفین موضوع ایران و عربستان از موقعیت و جایگاه یکدیگر و شناسایی نقش و اهمیت یکدیگر نقش ایجابی در عبور از بحرانهای موجود دارد و در مقابل نگاه یکسو گرایانه هریک از طرفین موضوع نمیتوان علاجی برای درمان نابسامانیهای موجود باشد که هر روز هزینههای آن افزایش یافته و عناصر خارجی از وضعیت موجود بهرههای خاص خود را از چنین وضعیتی میبرد.
باید اذعان داشت، آیتالله هاشمی رفسنجانی از طرف جمهوری اسلامی ایران و پادشاه فقید ملک عبدالله بن عبدالعزیز از طرف عربستان بهعنوان مبدعان و مبتکران روابط نوین ایران و عربستان تلاشهای زیادی را برای توسعه و تقویت روابط دو کشور انجام دادهاند که این مساعی در بخشهای متعدد منجر به نتایج مثبت شد و علاوه بر دو کشورجهان اسلام نیز از وضعیت روابط مثبت دو کشور بهره برد.
این روند با سرعت بیشتر در دوران دولت اصلاحات تداوم یافت، دورهای که میتوان آن را «دوره طلایی» مناسبات دو جانبه دانست. حال انتظار میرود تا ملک سلمان بن عبدالعزیز پادشاه جدید اما مجرب عربستان که سابقه درخشانی در رویکردهای دیپلماتیک بویژه در دوران طولانی امارت ریاض و سپس در مقام ولیعهدی داشتهاند و با تداوم این رویکردها ابتکارات نوینی را برای توسعه روابط دو کشور در شرایط جدید طراحی و عملی کنند تا دو کشور بتوانند با کنار گذاشتن ابرهای تیره روابط وارد دوران جدید هماهنگی و همسویی در زمینههای مختلف شوند.
چنین ابتکارات پایداری منافع کلان حاکمیتی دو کشور را در قالب هماهنگی و همسویی تأمین خواهد کرد و در نتیجه؛ حرکتها و جریانی که ممکن است تحتالشعاع مسائل جانبی صورت گیرد، دچار خلل و تزلزل نخواهند شد.
مطلبی که دکتر حامد حاجيحيدري در ستون سرمقاله روزنامه رسالت با عنوان«فرمول انقلابي مردم هميشه در صحنه»به چاپ رساند به شرح زیر است:تز اول
انقلابها، استثناءهايي در طول تاريخ ملتها هستند، و بي گمان يکي از آنها در سال 1357 ه . ش. / 1979 م. روي داده است. مطابق تعريف، «انقلاب»، دگرگوني ريشه اي نهادهاي اجتماعي است، و معمولاً، با همراهي نخبگان و مردم و نتيجتاً رها شدن «ظرفيت»هاي مردم ميسر ميشود. ولي، اغلب، نخبگان انقلابي بر مبناي الگوهاي روشنفکرانه اقتباس شده از تاريخ انقلابهاي انگلستان (1668) و آمريکا (1776) و فرانسه (1789)، در مواجهه با مسائل پس از انقلاب، به اين نتيجه ميرسند که بايد از سر «مصلحت» و با منطقي که معمولاً خود ميفهمند، راه تحولات اجتماعي و سياسي را باز کنند. اين در حالي است که مردم، با توجه به حقيقتهاي تاريخي و اجتماعي جامعه خود، زبان «حقيقت» را درک ميکنند، نه «مصلحت» را و اگر نخبگان نکوشند به شيوه اي فکر و عمل کنند که از سوي هر ناظر مردمي منطقي به نظر برسد، طبيعتاً بايد انتظار جدا شدن صف مردم از نخبگان را داشت.
نخبگان روشنفکر، در حصر نيروهاي بيروني و دروني که منافعي در نظم پيشين داشتهاند، ميکوشند تا دست به موازنه منفي بزنند (چيزي شبيه به آن چه در منطق عملکرد دولت يازدهم در اتکاء مفرط به نتيجه مذاکرات نمود پر رنگي يافته است).
در اين موازنه منفي، اغلب، برخي آرمانها و حقيقتهاي مقوم منطق انقلاب آسيب ببينند، و از آنجا که مفاهمه روشنفکران با ظرفيتهاي توده به وساطت گفتار «حقيقت» بوده است و نه «مصلحت»، با اتخاذ مصلحت موازنه منفي، تفاهم ميان مردم و نخبگان آسيب خواهد ديد. در اين شرايط، ميراث انقلابهاي روشنفکر مآب به خطر خواهد افتاد، چرا که اين امکان هست که مردم پشت رهبران انقلابي را خالي کنند. براي استمرار خط و انرژي انقلاب، و مآلاً، استمرار همراهي تنگاتنگ «ظرفيت»هاي مردم با نخبگان، نخبگان بايد از منطق اغلب غامض «مصلحت» اجتناب کنند و از «حقيقت» حرف بزنند. در واقع، استفاده مفرط نخبگان از «مصلحت»، مردم را از سياست بيگانه ميکند، و حتي نخبگان را نسبت به يکديگر اسير سوء تفاهم مينمايد.
البته حساب انقلاب اسلامي ايران به طرز اسرارآميزي جداست، چرا که جمعيتهاي انقلابي در انقلاب اسلامي، شامل «مردم هميشه در صحنه» بودند که حول «ولايت فقيه» تاب ميخوردند. توضيح اينکه ...
تز دوم
ثقل توضيح ما در باب انقلاب اسلامي بايد به بررسي نقش منحصر به فرد «مردم هميشه در صحنه» معطوف گردد. انقلاب اسلامي، به طور کلي، توجه خود را معطوف به نماياندن ابعاد حضور و نقش آفريني «مردم» نموده، و بهاي بسيار ناچيزي براي نقش آفريني گروههاي نخبه و بويژه روشنفکران قائل بود.
رويدادهاي انقلاب اسلامي، در مقطع انقلاب و در مقاطع بعدي، در حوادثي مانند تسخير خانه خبر چيني ايالات متحده، جنگ، انتخاباتها، و...، نشان از آن داشت که مفاهمه مردم با نخبگان بر مبناي منطق محوري «ولايت فقيه» چرخ ميخورده است، و فعالانه در پي نفي هر گونه نقش نخبه گرايي حزبي و گروهي بوده است. «مردم هميشه در صحنه» در راستاي «اشارات مقام ولايت فقيه» ماهيت اين انقلاب را تعيين ميکردهاند.
تز سوم
اين انقلاب، به نقطه پاياني براي نفوذ روشنفکري غربزده ايراني بدل شده است.
ما، از وقتي که در ايران، کساني پيدا شدند تا نسبت به اروپاييها احساس حقارت کنند، «روشنفکر» داشتهايم. ما، از زمان شکست در جنگ چالدران، و نهايتاً و بويژه، از زمان شکست از روسها، درست وقتي که ژاپنيها آنها را شکست دادند، «روشنفکر» داريم. و جالب اينکه، روشنفکران ما،
هيچ گاه خواهان شبيه شدن به ژاپن نبودند و حتي هم اکنون هم نيستند. آنها غرب مدرن را دوست دارند و نه حتي شرق مدرن را.
به هر تقدير، روشنفکران، به عنوان افراد تک افتادهاي از يک جامعه، از جامعهاي که حق دارد با تأمل مسير زندگي خود را در راستاي تجربيات خويش انتخاب کند، علاوه بر خصيصههاي فعاليت فکري و حمايت از تغيير وضع موجود، حافظ ارزشهاي مدرن در زمينههاي سياست، عدالت و حقيقت تصور ميشود. پس، روشنفکر، به رغم آن چه وانمود ميکند، هوادار بي طرف حقيقت نيست، و همين باعث ميشود که در متن يک ملت بسيار با تجربه، هنوز و پس از قريب صد و پنجاه سال به رسميت شناخته نشود و تک افتاده باشد.
روشنفکران، به نام غرب مدرن، مدعي هستند تمام زواياي حقيقت براي آنان آشکار است و تنها آنان هستند که کليد گنج سياست و عدالت و حقيقت را در دست داشته و سخنگوي «مردم باشرف» (اشراف) هستند.
روشنفکران خود را کليددار خزانه حقيقت ميدانند و در پي جمع کردن مريد براي خود هستند و ميکوشند تا سرشت حقيقت قدرت و امتيازهاي ويژه را پنهان سازند. چنين روشنفکراني اغلب از مدرنيت غرب به عنوان حقايق طبيعي و انکارناپذير سخن ميگويند، و پژوهشهاي خود را در چارچوب حوزه مشخص و تخصصي بيان نميکنند، چرا که در اين صورت زواياي پنهان ساز و کار قدرت و بخصوص استفاده قدرت از دانش مدرن براي به انقياد در آوردن مردم، معلوم خواهد شد.
تز آخر
چرخش «مردم هميشه در صحنه»، حول پديده اجتماعي ويژهاي به نام «ولايت فقيه»، وضعيتي را به وجود آورد که هم در ابتداي انقلاب، بازتاب رويگرداني گسترده به اين سنخ از روشنفکري بود، و هم در ادامه، به نوبه خود، نسلهاي جديدي پرورد که بيش از پيش نسبت به روشنفکر مدرنيست، بد گمان بود و ترجيح ميداد تا با پا سفت کردن بر پايههاي مستحکم بنيادهاي ديني، راه خود را از مسيرهاي دشوار دنياي جديد باز کند.
از اين قرار، فهم منطق «مردم هميشه در صحنه»، براي اغلب روشنفکران دشوار است. آنها به تأسي از ميراث نظري جامعه شناسي مدرن، ميخواهند جامعه انقلابي ايران که مشحون از «مردم هميشه در صحنه» است را نحوي جامعه تودهاي و بي منطق و نخبه ستيز بنامند، ولي در تعارضي آشکار، آنها را مردمي با ايمان، راسخ، مطمئن، معتقد، پر از تأمل، تحليلگر، منتقد، و فعال ميبينند. اين مردم به روشنفکر که ادعاي انحصاري حقيقت را دارد وابسته نيستند، ولي در عين حال، نحوه بالغي از ايمان و اطمينان و عمل را از خود نشان ميدهند، و روشنفکر در حالي که با معيارهاي خود، مردم را جاهل و مبتذل ميپندارد، در عجب است که اين ايمان و اطمينان و عمل مؤثر از کجا ميآيد؟ راز اصلي مطلب، باز ميگردد به اين که «مردم هميشه در صحنه»، حول حکيم کارآمد و مستظهر به تأييدات الهي، همان «ولايت فقيه»، تاب ميخورد، و اين پيچ و تاب را روشنفکر درک نميکند.
از اين تعبير، ميتوان دريافت که نخبگان روشنفکر، ديگر نميتوانند رهبري حرکتهاي مردم ايران را بر عهده گيرند، و اين چيزي است که آنها را عصباني ميکند. اين باعث ميشود که يکي از اين روشنفکران، اخيراً با خشم پنجه بر صورت جوان تازه گذشته اي بکشد که ميتوان او را «طيب حاج رضايي» نسل جديد دانست. او کسي است که پس از عبور از کوره راههايي که نسل جديد در برخورد با غرب مدرن به آن گرفتار است، به «سمت خدا» رو ميکند، و پرده آخر موسيقي خود را چنين به پايان ميبرد: مگه ميشه باشي و تنها بمونم ... محاله بزاري محاله بتونم . دلم ديگه دلتنگياش بيشماره ... هنوزم به جز تو کسي رو نداره . عوض ميکني زندگيمو ... تو يادم دادي عاشقيمو . تو رو تا ته ِ خاطراتم کشيدم ... به زيبايي تو کسيو نديدم . نگو ديگه آب از سر ِ من گذشته ... مگه جز تو کي سرنوشتو نوشته؟ .
تحمل نداره نباشي ... دلي که تو تنها خداشي...
به قول ژان فرانسوا ليوتار، مردم «مقبره روشنفکر» را بنا کردهاند و ديگر نميپذيرند روشنفکر مدعي برتري خود بر آنان شود، آن هم به نام تشابه با غرب؛ اين مردم، اعتماد به نفس و عبور کامل فرهنگي از استعمار غرب مدرن را در سايه پديدهاي حکيم و فرهيخته و باتقوا به نام ولايت فقيه به دست آوردهاند. رابطه عقلي و قلبي و سازماني «مردم هميشه در صحنه» با پديده «ولايت فقيه» تمايز اساسي اين جامعه با يک جامعه تودهاي منفعل است. در اين فضا، مفاهيم معياري چون، خدا، ايمان، عدالت، نبوت، نص قرآن کريم، جهاد، امر به معروف و نهي از منکر، نماز، روزه، خمس، زکات، و ... ميانجي ميان مردم متحد هميشه در صحنه و مردم و ولايت فقيه هستند، و اين، چيزي است که روشنفکران به خوبي درک نميکنند.
حميد قاسمي فيض آباد ستون سرمقاله روزنامه ابتکار را به مطلبی با عنوان«آيا همه آمريکا همچنان دشمن ماست؟»اختصاص داد که در زیر میخوانید:آيا در ميان سياسيون ايران کسي شجاعت گفتن سجايا و خوبي هاي دشمن را دارد؟ چند روزي است که در و ديوار شهر تاريخ دشمني آمريکا را به رخ ميکشند. آري آمريکا در کودتاي 28 مرداد به بهانه ي مقابله با کمونيسم، رفيق شاه شد و دشمن بخش زيادي از مردم ايران و مليون گرديد و در تاريخ معاصر ايران نقطه سياهي شد که باعث استمرار25 ساله استبداد شاهي تا پيروزي انقلاب گرديد. بخشي از دولت مردان آمريکا پس از انقلاب هنوز از شاه حمايت ميکردند و بخشي از قراردادها ومعاهدات با ايران را يک طرفه مسدود کردند و اين موضوع باعث شد فرزندان انقلابي ايران دو بار به سفارت آمريکا حمله کنند که بار دوم خواسته يا ناخواسته تعداد 66 نفر از ديپلمات ها و کارمندان سفارت آمريکا در تهران را گروگان گرفتند. کارتر سعي داشت مشکل گروگان ها را به طرق مختلف حل کند. او ناشيانه در ارديبهشت 1359 به طبس حمله کرد و نتيجه آن شکست آمريکا به مدد طوفان شني بود که سربازان خدا شدند و بدون اينکه ايرانيان با خبر شوند هواپيماها و هلي کوپترهاي آمريکائيان را در طبس زمين گير کردند. کماندوهاي آمريکائي حتي نتوانستند جنازه هاي سربازان خود را از طبس خارج کنند.با شروع جنگ، آمريکا با صدام همراهي کرد. در حالت جنگ سرد و قطع رابطه با ايران هر اتفاقي در هر گوشه عليه آمريکايي ها ميافتاد انگشت اتهام به سوي ايران دراز ميشد. در سال 1364 لابي گري باعث شد که مک فارلين همراه با انجيل و اسلحه به ايران بيايد. دولت آمريکا در اواخر جنگ در عمل، در فاو و خليج فارس وارد جنگ با ايران شد و در 12 تير 1367 هواپيماي مسافربري ايران را در آبهاي خليج فارس ساقط کرد. جنگ سرد بين ايران و آمريکا ادامه داشت تا در دولت اصلاحات و در سال 1379 مادلين آلبرايت بابت کمک به شاه در 28 مرداد 1332 عذر خواهي کرد. ايران با دولت بوش در حمله به افغانستان و عراق همراهي هاي موثري نمود به شکلي که ميتوان گفت موفقيت هاي اوليه آمريکا بدون ياري ايران ممکن نبود. هرچند که بوش نمک نشناسي کرد و در جواب آن همه کمک در سخنراني سالانه خود در ژانويه 2002 ايران را محور شرارت ناميد. در حال حاضر ايران در مذاکره 1+5 در آستانه توافق قرار گرفته است. در اين گيرودار بخشي از نهادها و سياسيون به جاي آنکه نسخه اوباما و بخشي از نمايندگان کنگره، اعم از مجلس و سنا، را با ديگر دولت مردان آمريکايي که با دولت و مردم ايران غير دوستانه عمل ميکنند جداگانه بپيچند، بي موقع به ياد تاريخ دشمني هاي آمريکا با ايران افتاده اند و در جاي جاي شهر بنر هايي با مضمون دشمني امريکا با ايران بر پا کرده اند.هر هوشمندي ميداند آمريکاي اوباما، با آمريکاي بوش و حتي آمريکاي کارتر متفاوت است. در اين برهه قرار هم نيست که همه مشکلات ايران و آمريکا فورا حل شود. ا گر بعضي از اين آقايان که در دوستي با روسيه گاهي غش و ريسه ميروند نگاهي به تاريخ روابط ايران و روسيه کرده باشند به طور قطع ميبينند که روس ها در گذشته با ايرا ن چه کرده اند. مگر اين عزيزان فراموش کرده اند که ابتداي انقلاب، مردم انقلابي روس ها را نيز کنار آمريکايي ها مينشاندند؟ دوستاني که اين اعلان ها را در سطح شهر زده اند بهتر است کمي سياستمدارانه به اين موضوع نگاه کنند. امروز بايد همه دلسوزان کشور اين هنر را داشته باشند و تلاش کنند تا توافق هسته اي با بيشترين منافع و به تعبير رهبري معظّم بهترين توافق صورت بگيرد نه آنکه کاري کنند که ناخواسته اتفاقات ديگري بيفتد. آنچه ما از تني چند از چهره هاي سياسي سراغ داشتيم انديشمندانه و هنرمندانه عمل کردن و از اين دو مهمتر به موقع عمل کردن است.
به مصلحت کشور نيست در حال حاضر تاريخ رابطه ايران و آمريکا بر در و ديوار نشانده شود. هنر اين است که امروز اگر در آمريکا مردمي پيدا ميشوند که در عين آمريکايي بودن به بخشي از حقوق ما اذعان ميکنند ما با آن ها کريمانه برخورد کنيم و ديگر آن ها را در جرگه دشمنان ابدي خود ننشانيم، بسيار روشن است در آمريکاي امروز اگر چه لابي هاي نژادپرستي با شدت به نفع صهيونيزم عمل ميکنند اما حتي در اين صورت نيز آمريکاي امروز نسبت به آمريکاي گذشته کمتر دشمن است. سياسيون ايران بايد اين شجاعت را داشته باشند که اگر دشمن ديروز تغيير کرده است به اين تغيير با توجه به منافع ملي نگاه کنند و از اين موضوع در مذاکرات براي رسيدن به توافق خوب استفاده نمايند. در آموزه هاي ديني ما موارد متعددي درباره چگونگي رفتار با ديگران و حتي دشمنان يافت ميشود. مهارت سياست ورزي نيز در اين است که ما به همه جوانب و گوشه هاي موفقيت در مذاکره توجه کنيم. ما بايد از هر فرصتي به نيکي در جهت همراهي کساني که آن طرف ميز نشسته اند استفاده کنيم تا به آنچه که حق ماست برسيم. ما بايد موضع اوباما در برخورد با نخست وزير اسرائيل را ارج نهيم. ما بايد از همه ي کساني که در کنگره آمريکا به ادامه ي تحريم ها راي نداده اند تشکر کنيم. ما بايد شجاعت اين را داشته باشيم که بگوييم اوباما با بوش تفاوت دارد. ما بايد در رفتار فرهنگي با ديگران به گونه اي عمل کنيم که آن ها براي حقايق مرتبط با ما ارزش قائل شوند و رغبت بيشتري پيدا کنند که به منافع ما توجه نمايند. متاسفانه جاي اين گونه ديپلماسي در کشور خالي است و تاکنون کمتر سياستمداري به خود اجازه داده است تا آنچه را در خفا ميگويد همان را در رسانه ها و فضاي عمومي اعلام نمايد. صراحت در مواضع با توجه به منافع ملي ثمرات زيادي دارد که به آن اشاره نميکنم اما لزوم به موقع سخن گفتن در هر امري به خصوص در امور مهم بر کسي پوشيده نيست. امروز وقت آن است که همه براي رسيدن به توافق هسته اي دقيق عمل کنيم و شجاعانه از هرکس که ما را در اين جهت مدد ميرساند تشکر کنيم.
مطلبی که دکترحجت ميان آبادی در ستون سرمقاله روزنامه خراسان با عنوان«نکات حقوقی و سياسی بحران گرد و غبار در غرب کشور»به چاپ رساند به شرح زیر است:بدون شک، مشکلات گرد و غبار در خوزستان يک شبه به وجود نيامده است که بتوان بخش عظيمي از آن را يک شبه حل نمود. بنابر مطالعات صورت گرفته، بخش اعظمي از گرد و غبار در خوزستان ناشي از خشک شدن درياچه ها و تالاب ها در جنوب عراق و همچنين زمين هاي بادية الشام در جنوب شرق سوريه است. اما مسئله مهم علت خشک شدن اين تالاب ها و درياچه هاست به گونه اي که در گذشته شاهد اين مشکلات در خوزستان نبوده ايم.
يکي از علل مهم خشک شدن درياچه ها و تالاب ها در عراق و سوريه، ناشي از پروژه عظيم آناتولي يا GAP با عنوان کامل the South-East Anatolian Development Project
(Guneydogu Anadolu Projesi: GAP) در ترکيه است. بر اساس اهداف تعريف شده در اين پروژه، بيش از 1.8 ميليون هکتار از زمين هاي کشاورزي ترکيه زيرکشت رفته و بيش از 27 هزار گيگا وات ساعت برق توليد خواهد شد. بر اساس اصلاحات صورت گرفته در اين پروژه در سال 2005، ساخت بيش از 22 سد و 19 طرح برقابي و توسعه سيستم کشاورزي در حوضه هاي دجله و فرات تا سال 2023 در دستور کار دولت ترکيه قرار گرفته است. تا کنون، نزديک به 21 درصد از پروژه آبياري و 74 درصد از طرح هاي برقابي ترکيه در اين حوضه تکميل شده است. بنابر اسناد و مدارک موجود، ظرفيت مخازن سدهاي موجود و احداث شده ترکيه بر رودخانه فرات، نزديک به يک و نيم برابر (150درصد) کل حجم آورد اين رودخانه مي باشد. اين در حالي است که بيش از 98 درصد آب کشور عراق وابسته به رودخانه هاي دجله و فرات مي باشد و اين ميزان براي سوريه بيش از 86 درصد مي باشد.
احداث اين پروژه ها در بالادست اين حوضه، تنش هاي سياسي، نظامي و ديپلماتيک بسياري بين کشورهاي ساحلي اين حوضه ايجاد کرده است که از آن جمله مي توان به تنش ترکيه و سوريه و همچنين تنش سوريه و عراق در احداث سد الثوره اشاره کرد. براي نمونه، سوريه براي گرفتن حقابه مورد نظر خود از ترکيه به حمايت سياسي از گروه جدايي طلب P.K.K اقدام نمود تا اينکه براساس پروتکل امنيتي سال 1987 بين سوريه و ترکيه در حوضه آبريز فرات، ترکيه متعهد گرديد تا حداقل جريان متوسط ساليانه 500 مترمکعب بر ثانيه را براي سوريه تأمين نمايد و به ازاي آن، سوريه متعهد گرديد که در عدم حمايت از گروه جدايي طلبان ترک P.K.K با ترکيه همکاري نمايد.
از سوي ديگر، تنش بين عراق و سوريه در سال 1975 در بهرهبرداري سوريه از سد الثوره و کاهش دبي رودخانه فرات تا مرز يک جنگ تمام عيار نظامي پيش رفت و عراق، سوريه را تهديد به بمباران سد الثوره کرد. اين اختلاف باعث شد که دو کشور نيروهاي مرزي خود را در مرزهاي يکديگر مستقر نمايند. اين مسئله در نهايت با ميانجيگري عربستان و شوروي سابق خاتمه يافت.
علاوه بر موارد ذکر شده، کشور ايران در بيش از ده درصد کل آورد رودخانه دجله نقش دارد که برخي اقدامات و سياست گذاري هاي صورت گرفته براي مسدود کردن تمام اين آب هاي مرزي به کشور عراق نيز به نوبه خود بر خشکسالي تالاب ها و درياچه ها در عراق تأثير بسزايي داشته است. گرچه اين تاثير به اندازه اثرات پروژه آناتولي ترکيه نبوده و قابل قياس با آن نمي باشد ولي بدون شک، يکي از عوامل اثرگذار بر خشکي درياچه ها و تالاب ها مي باشد. تصويب طرح ممانعت از خروج آب هاي مرزي غرب کشور در چشم اندازهاي سياست گذاري کشور در مجمع تشخيص مصلحت نظام و ساير نهادهاي تصميم گيري و سياست گذاري در مجلس و دولت، تبعات زيست محيطي بسيار متعددي در پي داشته و پاسخ طبيعت به اين تصميم نادرست را به همراه خواهد داشت. چرا که دخالت بي جا و افراطي در طبيعت هيچ گاه بدون پاسخ نخواهد بود.
در پايان بايد بر اين نکته تأکيد نمود که بر اساس مواد پنج، شش و هفت "کنوانسيون حقوق استفاده هاي غير کشتيراني از آبراه هاي بين المللي 1997سازمان ملل” که در سال 2014 وارد مرحله اجرايي شد، کشورهاي بالادست حق احداث و اجراي پروژه هاي زيربنايي آبي را در بالادست رودخانه، به طوري که سبب بروز مشکلات و آسيب هاي جدي به کشورهاي پايين دست شوند، ندارند. لذا ريشه بحران گرد و غبار در خوزستان و غرب کشور را نبايد در غرب کشور و خوزستان، بلکه بايد در ترکيه و مذاکرات جدي با اين کشور جستجو و پيگيري نمود. در غير اين صورت، با توجه به اينکه تا کنون تنها نزديک به 21 درصد از پروژه آبياري و 74 درصد از طرح هاي برقابي ترکيه در اين حوضه تکميل شده است، بدون شک، با تکميل ساير بخش هاي اين پروژه عظيم، مشکلات و چالش هاي زيست محيطي حاصل از آن بيشتر دامان کشور به ويژه غرب کشور را خواهد گرفت.
« چرا درس نمیگیرند؟ »عنوانی است که به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی اختصاص یافت:سخنرانی اوباما درباره مقابله با تروریستهای داعش در عراق و سوریه که روز پنجشنبه به بهانه درخواست مجوز از کنگره آمریکا برای حمله زمینی به آنها ایراد شد، نشان میدهد دولت آمریکا درصدد به دست آوردن بهانهای برای حضور مجدد نظامی در عراق و اعزام نیروی زمینی خود به این کشور و سوریه است.
رئیس جمهور آمریکا در نطق رادیو تلویزیونی خود گفت: «اکنون 2600 نظامی آمریکائی در عراق حضور دارند که به میزان زیادی در پایگاههای خود فعالیت میکنند. به عنوان بخشی از فعالیت در هر محیط خطرناک، آنها با خطرهائی مواجه میشوند اما در ماموریت رزمی نیستند.» وی این را هم گفت که: «به دنبال دریافت مجوز کنگره هستیم تا در صورت نیاز و ضرورت از نیروی نظامی زمینی ارتش آمریکا علیه داعش استفاده کنیم.»
هر چند سخنان دو پهلوی اوباما، نگرانی وی از واکنش منفی دولتمردان عراقی و سوری در برابر حضور نیروی نظامی آمریکا در خاک این دو کشور را نشان میدهد، با اینحال وی به عنوان نمونهای از ضرورت حمله زمینی، در همین سخنرانی افزود: «اگر رهبران داعش را در منطقهای بیابیم و از طریق ارتشهای هم پیمان نتوانیم به آنها حمله کنیم، در این صورت من میتوانم دستور حمله را صادر کنم.» رئیسجمهور آمریکا در عین حال که این قبیل حملات را «حملات محدود» میداند، در سخنرانی خود گفت از کنگره خواسته است مجوز سه ساله برای حضور نیروی زمینی ارتش آمریکا در عراق و سوریه صادر کند.
اظهارات اوباما و درخواست مجوز سه ساله حمله زمینی به داعش در عراق و سوریه، قبل از هر چیز به معنای شکست ائتلاف ابتکاری آمریکا برای مبارزه با داعش از طریق حملات هوائی در این دو کشور است. این ائتلاف از همان زمان اعلام مشخص بود که دروغی بیش نیست و آمریکا قصد دارد به بهانه حمله هوائی به داعش، اهداف دیگری را دنبال کند. این واقعیت، در عمل نیز آشکار شد و اطلاعاتی از مناطق تحت اشغال داعش در سوریه و عراق رسید که نشان میداد هواپیماهای آمریکائی به بهانه حمله به داعش، به آنها سلاح میرساندند!
علاوه بر این، دلایل روشنی وجود دارند که ثابت میکنند دولت آمریکا در ماههای گذشته فقط درصدد وقت کشی بوده تا بتواند به تدریج تهدیدهائی که در خود منطقه علیه داعش وجود دارد را خنثی کند و از این گروه تروریستی برای بهرهبرداریهای بعدی حفاظت نماید. بدیهی است آمریکا اگر برای نابودی داعش ارادهای جدی داشت به راحتی میتوانست حتی بدون همراهی حدود یکصد و پنجاه کشور که نام آنها را در فهرست ائتلاف علیه داعش قرار داده بود، در مدت کوتاهی این هدف را محقق سازد، ولی همه میدانند که داعش در این مدت از ناحیه ائتلاف صدمهای ندیده و هر ضربهای به این گروه تروریستی وارد شده نتیجه همکاری عراق و ایران است. این، واقعیتی است که بارها مسئولان عراقی به زبان آوردهاند و بیتفاوت بودن آمریکا در برابر داعش را به رخ دولتمردان آمریکائی کشیدهاند و اکنون مردم عراق با این واقعیت آشنا هستند.
نه تنها مردم عراق بلکه حتی خود دولتمردان آمریکائی نیز به خوبی میدانند که کمر داعش را در عراق، فتوای آیتالله سیستانی و اقدامات جدی ایران شکسته و اگر این دو عامل تعیین کننده نبودند، داعش اکنون بر عراق مسلط بود. از این پس نیز پشتوانه مرجعیت و حمایتهای همه جانبه جمهوری اسلامی ایران است که میتواند داعش را در عراق زمین گیر کند و این کشور را به امنیت کامل برساند.
در سوریه نیز آمریکا به کمک رژیم صهیونیستی، ترکیه، عربستان، قطر و چند کشور اروپائی هرچه توانست از تروریستها، از جمله داعش، حمایت کرد و آنها را به سلاح و پول و امکانات مختلف مجهز نمود تا بلکه حکومت بشار اسد را ساقط کند ولی نه تنها به هدف خود نرسید بلکه اکنون بعد از چهار سال که از شروع شورش در سوریه میگذرد، دولت سوریه در موضع قدرت است و مخالفان و معارضان و تروریستها در موضع ضعف قرار دارند. حمله هوائی به داعش در سوریه نیز یک دروغ بزرگ بود. تروریستهای داعش و هسته مرکزی و اصلی آنها از مدتها قبل در منطقه «رقه» حضور داشته و دارند و آمریکا و نیروهای ائتلافی اگر میخواستند میتوانستند آنها را ظرف چند روز نابود کنند، ولی نه تنها چنین نشد بلکه آنها همچنان به توطئه ادامه میدهند و از حمایتهای غربی و عربی نیز برخوردار هستند.
نمونه روشن خیانت آمریکا و ائتلاف دروغین ضد داعش آمریکا، وقایعی است که در «کوبانی» رخ داد. کوبانی، شهری کردنشین است که در خاک سوریه و در نزدیکی مرز ترکیه قرار دارد. تروریستهای داعش در تمام مدتی که آمریکا تحت عنوان ائتلاف ضد داعش ادعای حملات هوائی به داعش را مطرح میکرد شهر کوبانی را در محاصره خود داشتند و به آن حمله میکردند. مردم کوبانی جوانمردانه درحالی از خود دفاع کردند که دولت ترکیه حاضر نشد به آنها کمک کند و ائتلاف مورد ادعای آمریکا نیز نه تنها کمکی به آنها نکرد بلکه به شکلهای مختلف از تروریستهای داعش حمایت کرد. کوبانی، سرانجام با مقاومت مردم آزاد شد ولی این ننگ در پرونده آمریکا و سایر مدعیان مبارزه با تروریسم به ثبت رسید که تروریستهای داعش درحالی که از حمایتهای همه جانبه آنها برخوردار بودند در برابر اراده مردم کوبانی به زانو در آمدند.
در مرحله جدید که رئیسجمهور آمریکا درصدد اعزام نیروی زمینی ارتش این کشور به عراق و سوریه برآمده است نیز همه میدانند که هدف، مبارزه با داعش نیست. آمریکا درصدد است اهداف محقق نشده خود در عراق را با حضور مجدد نیروی زمینی تحقق بخشد و در سوریه نیز میخواهد شکست تحقیر کنندهای که در چهار سال گذشته متحمل شده است را جبران نماید و البته اهداف دیگری را نیز دنبال کند. تردیدی نیست که اینبار نیز چیزی غیر از شکست در انتظار رئیسجمهور آمریکا نخواهد بود ولی آنچه مایه تعجب است اینست که دولتمردان آمریکائی چرا از اینهمه شکست و ناکامی درس نمیگیرند؟