سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

جشنواره فجر /

از تبدیل کنایه‌ها به فحاشی و استهزاء تا تلقیح روح سینمای فرانسه در بدنه سینمای ایران!؟

روزهای پنجم و ششم جشنواره را شاید بتوان مبتنی بر اکران های صورت گرفته، روز تجلی سینمای فرانسوی شده ایران و روز نمایش دستاوردهای استراتژیک مسئولان سینمایی دولت تدبیر و امید در تلقیح روح سینمای فرانسه به سینمای ایران دانست.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، روزهای جشنواره سی و سوم چه به سرعت در حال گذر است و محصولات سینمای ایران در سال گذشته، یکی پس از دیگری بر پرده ی نقره ای کاخ جشنواره حاضر شده و ابعاد طرح ریزی و ماهیت استراتژی فرهنگی و هنری مدیران مدبر حال حاضر سینمای ایران را به معرض دید عموم اصحاب رسانه می‌گذارد.

گذران جشنواره در روز پنجم قرعه ی اکران ها را به نام ابوالحسن داودی با فیلم رخ دیوانه اش انداخت؛ فیلمی که تا به امروز در صدر آرای مردمی قرار داشت، آمارهایی که کاملاً واقعی اخذ شده و همچون سایر آمارهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی این روزها مغشوش و مجهول نمی باشد؛ آمارهایی که زحمت اصلی جمع آوری و استخراج آن بر عهده ی خانه ی محترم سینما و روسای معرف حضور این خانه می باشد.

رخ دیوانه به سیاق اکثر آثار این دوره جشنواره، از قالب داستانی مُدور برخوردار است؛ با این تفاوت که تمام این گردش، با روایت واحد انسان نیمه سایبری پدر از دست داده و ساکن در جنوب شهر آغاز شده و با روایت هشت نقش هشت فرد دخیل در خود و البته با پایانی جذاب و غیر منتظره به پایان می رسد.

با این همه رخ دیوانه رسماً فیلمی دروغ گو است؛ دروغ گو نه از این جهت که از تعلیق های متعارف در سینما بهره برده است، بلکه دروغ گو است از این جهت که دروغ در روایت را به سطح دروغ در فیلم‌نامه ارتقاء داده و بیننده فریب دروغ روایتی را می خورد که توسط راوی اصلی داستان می شنود و به این ترتیب راوی ای که اخلاق سینمایی حکم بر صداقت آن می نماید، اصالتا دروغی را روایت می کند که توسط خود او و برای فریب کاراکترهای دیگر طراحی شده است.

بر این اساس رخ دیوانه دروغ کارگردان و نویسنده و فیلم‌نامه و فیلم است که با شعار وقتی رخ تنها میشه و دیگه هیچ مهره ای نیست که کمکش کنه، آخرین راه حل رو انتخاب می کنه، خودش رو نابود میکنه تا بازی مساوی بشه، با ادعای پس از شش سال تلاش، به جشنواره سی و سوم راه یافته؛ دروغی منسجم که از منظر کارگردان آن نه تنها غیر اخلاقی نیست، بلکه نشانه ای از حرفه ای بودن را در عالم سینما یدک می کشد، زیرا داودی بر این باور است که همه سینما دروغ است، شما در کنار قصه خود باید یکسری دروغ را مطرح کنید، چون سینما رابطه‌ای است که ما خلق می‌کنیم تا با مخاطب ارتباط برقرار کنیم.

البته نباید از حق گذشت که کارگردان دروغ‌گوی رخ دیوانه با تلاشی قابل تحسین، ضمن نورپردازی، فیلم‌برداری و کادربندی خوب خود، برخلاف دیگر فیلم‌های اپیزودیک، در فیلم خود شخصیت پردازی مناسبی نیز صورت داده و ضمن ادای دین خود به فتنه ی ۸۸ و ترسیم ایرانیان بی پدر و مادر، به نوعی ویژه دین را در قاعده ی افیون توده ها متصور ساخته است؛ افیونی که در کوچه سنتی و با ریسه ی کشی مناسبتی و پرچم کوبی مذهبی، یافت شده و کوکائین دختر تجاوز شده و بامعرفت فیلم را تامین می سازد و مادر راوی دروغ‌گوی داستان در آن کوچه، از خانه ای اجاره  ای برخوردار است.

شروع و پایان جذاب و قابل قبول رخ دیوانه در حالی است که حضور طناز طباطبایی در این اثر به عنوان دختری که بار دیگر همچون هیس، در کودکی به او تجاوز شده، به همراه ارایه ی پاسخ کارگردان به چرایی وقوع این تجاوز و علت یابی آن در کثافت کاری های مادر در زمان حیات پدر و کم توجهی های مادر پس از تصادف و مرگ پدری که تنها عکس با کروات او همچون عکس محمدرضا پهلوی بر دیوار خانه نشان داده می شود؛ در جنب حکم محکومیت مادر با دیالوگ سخیف وقتی مادر نباشه به سراغ دختر می روند، هم از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و هم از جهت معنی و مفهوم سیاسی، جای بسی تامل دارد.

اما دو دومین اکران سینمایی روز پنجمین جشنواره ی سی و سوم، اثری پراکنده بود که شاید جُز ترسیم زندگی موش و گربه ای انسان بر بستر داروینیسم اجتماعی و خورده شدن و نابودی ضعیفان توسط قوی ترها، موضوع دیگری را پیگیری نمی نمود.

اگر چه تا به امروز فیلم های زیادی با پسوند و پیشوند دو در سینمای ایران به نمایش درآمده، اما در این میان دو خالی را می توان به یقین اثری درجه سه در سبک سینمای فرانسه دانست؛ اثری ضعیف با محوریت فلاکت و بدبختی زن ایرانی که البته با تدابیر استراتژیک سکان‌داران امروز سینمای کشور، توانسته بود با قدرتی هر چه تمام، پای حاج کاظم سینمای ایران را نیز به جرگه ی مردان متجاوزان ایران باز نموده و دختر مدرسه  ای و رخت خواب خونی و ... حاج کاظم را نیز بر پرده ی نقره ای سینمای ایران به تصویر درآورد.

سومین اثر اکران شده ی امروز بهمن بود؛ فیلمی که همچون بهمن بر سر مخاطب فرو می ریخت و در صورت عدم تحمل مناسب و شناخت سبک فیلم سازی فرانسوی، موجب فرار او از زجر دیدن و پیگیری آن تا به انتها می شد.

بهمن فیلمی منطبق بر گونه فیلم‌سازی فرانسوی است که اتفاقا سناریوی آن نیز در فرانسه نوشته شده و اتفاقا رییس فرانسوی تحصیل کرده ی فرانسوی رایزن سازمان سینمایی نیز با شور و شعف و علاقه ی هر چه تمام از پشت صحنه آن بازدید کرده است.

بهمن فیلمی است که ظاهرا تمرکز اصلی خود را بر روی بحران میان‌سالی زنان ایرانی نهاده است؛ البته با این ضعف و کاستی عظیم که نویسنده ی دغدغه مند آن هیچ گونه قیود اسلامی و ایرانی برای این زن متصور نمی باشد؛ زنی که پسرش را به غرب فرستاده و اکنون پذیرای سگ او است؛ سگی که همچون مادر پسر، از طریق فضای مجازی با او در ارتباط است و با نام تُنی خوانده می شود؛ نامی که نوع گویش و تلفظ آن در فیلم، تو هستی را (در لهجه ی مردم بسیاری از مناطق ایران، به‌ویژه مردمان خطه ی شمال کشور) به ذهن مخاطبان خود نزدیک می سازد.

در مجموع بهمن فیلمی است روشنفکری مبتنی بر استراتژی فرانسویزاسیون سینمای ایران که علاوه بر حضور همه جایی شخصیت هما به عنوان زن جویای آرامشی که آرامش اش ضایع شده، چه در فیلم و چه در پشت صحنه ی آن، فیلم از شخصیت ثابت دیگری با عنوان برف پاک کن نیز برخوردار است که به همراه حضور پُررنگ سگ، همراه با شعار شبه تبشری و می دانست آنگاه چون بهمنی فرو می ریخت، مترصد آن است تا سبک زندگی غربی را با ادبیات، صدا و تصویری کاملا منورالفکرانه، به خورد تماشاگر ایرانی داده و این همه در حالی است که حضور این فیلم در جشنواره های جهانی موضوعی بعید نمی باشد.

چهارمین اثر اکران شده امروز اعترافات ذهن خطرناک من بود؛ اثری روشنفکری دیگری مبتنی بر استراتژی فرانسویزاسیون سینمای ایران؛ اثری که پس از معرفی حالت و وضعیت برزخی موجود، با سوارشدن فرهاد به ماشین سیاه با پلاک ب ۵۷ به عنوان بد بو ترین ماشین، آغاز شده و انبوهی از دیالوگ های شبه فلسفی را با چاشنی بسیار بسیار رقیق طنز به خورد مخاطبان خود می دهد.

اعترافات ذهن خطرناک من اثری روشنفکری است که مدرنیسم (Modernism) و پُست مدرنیسم (Postmodernism) را پشت سر گذاشته و اکنون در فضای ترنس مدرن (Trance Modern) به ترسیم این دنیا می پردازد و این در حالی است که بیش از هر چیز این اثر را باید در حد و قواره ی بازیگری چون جناب آقای هومن سیدی دانست و نه متفکری فیلسوف، با اندیشه هایی قابل تامل زیرا که هیچ فیلسوفی با وام گیری و چینش تفلسف این و آن در اثری شبه رادیویی، داستان خود را روایت نمی کند.

یحیی سکوت نکرد پایان بخش اکران های روز پنجم برج میلاد بود؛ فیلمی که برای دومین بار در این روز، پای معتمد آریا را به کاخ جشنواره کشید و نام یحیی را همچنان رکورد دارد اسامی نقش اصلی مرد فیلم های امسال نمود.

یحیی سکوت نکرد فیلمی است با القای حس آرزوی فلاش بک به مخاطب؛ فیلمی که علاوه بر عنصر زن مفلوک و صیغه و تجاوز و ... ، موضوع سقط جنین را پیگیری می نماید؛ موضوعی که جای خالی و عدم پرداخت به آن در این دوره از جشنواره، سوالات بسیاری را ذهن ایجاد می نمود.

یحیی سکوت نکرد فیلمی با موضوع سقط جنین است؛ فیلمی که عمه ی بچه مرده ای که معلوم نیست پدرش چه کسی است را وارث دکتری مجهول الطبابه می سازد و موجب می شود تا وی پس از مرگ دکتر، به سقط جنین همت گماشته و در این مسیر شهره ی خاص و عام محله شود.

بر این اساس روزی برادر این عمه که تنها سقط های جنین شرعی و قانونی انجام می دهد، به نزد او امده و پسر مجهول المادر خود را پیش او می گذارد؛ پسری با نام یحیی که از منظر بچه دیگر محل، عمه اش متهم به بچه خواری و مادر کُشی است؛ پسری که در نهایت به ۱۱۰ تلفن می زند تا پلیس عمه‌اش را به دلیل کشتن دختر جوان صیغه ای مهندس پنجاه ساله ی دوست دکتر دستگیر نماید؛ دختر صیغه ای بسیار جوانی که اتفاقا در حال واحد دوست پسری دیگر داشت و از یحیی خُردسال نیز دلبرده بود.

یحیی سکوت نکرد در مجموع فیلمی نسبتا خوش ساخت است که در نهایت با آگاهی یحیی نسبت به عدم بچه خواری و مادر خواری عمه و همچنین علم او به عدم کشته شدن دختر صیغه ای مهندس توسط عمه و علت یابی کشته شدن او به واسطه قرص برنج، با آرزوی بازگشت به گذشته خوش و شیرین و فعالیت طبیبانه ی عمه به پایان می رسد.

در نهایت روز پنجم از جشن و دوره همی سی و سوم با موجی از امید و آرزو از برای پنج روز پیش رو، همراه با کاهش چشمگیر نمایش عنصر لاینفک سینمای این سال‌ها، یعنی سیگارکشی های زنانه و مردانه، البته به واسطه ی اعمال استراتژی قابل تقدیر سازمان محترم سینمایی در پخش تیزر ضد سیگار رامبد جوان به  پایان رسد؛ روزی که تثبیت ورود عنصر لاینفک جدیدی، با عنوان خیانت و تجاوز را به عنوان عنصری ثابت در تمام آثار سینمایی (البته به واسطه ی اعمال استراتژی)   بشارت می دهد؛ روزی که شاید بتوان آن را مبتنی بر اکران های صورت گرفته، روز تجلی سینمای فرانسوی شده ی ایران ارزیابی نمود؛ روزی که (مبتنی بر قاعده ی منطقی تُره به بذر خود شبیه است و شخصیت غلام نیز از خصوصیات وراثتی و اخلاقی پدر خود برخوردار است) می توان آن را روز نمایش دستاوردهای استراتژیک مسئولان سینمایی دولت تدبیر و امید در تلقیح روح سینمای فرانسه به سینمای ایران دانست و با این تصویر های روز پنجمی، روز ششم جشنواره به احترام نماز جمعه با اکران بعد از ظهری ماهی سیاه کوچولو آغاز گردید.

ماهی سیاه کوچولو که به گونه ای نا خودآگاه هر شنونده ای را به یاد داستانی با همین عنوان می اندازد، داستان دختر سرهنگی است که شوهر عضو اتحادیه کمونیست‌های ایران خود را در قبل از انقلاب از دست داده و اکنون به دنبال پیدا نمودن خائنی که او را لو داده، به آمل و کمپ ایشان جهت حمله به شهر وارد می شود.

در هنگام خوانده شدن متن ابتدایی ماهی سیاه کوچولو، فرض مخاطب بر آشنایی با یکی از وقایع قابل بررسی دهه ی شصت ایران سمت و سو می یابد؛ اما چندی نمی گذر که قصه گویی اثر محدود به شخصیت دختر سرهنگ با نام ماهی سیاه کوچولو می شود؛ پس در ادامه اگر چه نکاتی پیرامون انقلاب و انقلابی گری گفته می شود اما در نهایت مخاطب را چیزی جُز کشته شدن تمام افراد و فاش شدن خیانت ماهی سیاه کوچولو به شوهر و لو دادن او حاصل نمی شود.

در مجموع می توان ماهی سیاه کوچولو را اثری شبیه به آثار سفارشی دانست که مجبور است به جهت جلب نظر سفارش  دهندگان، اشاره ای به ماجرای آمل و به تبع آن انتخاب لوکیشن در فضای جنگلی پیرامونی این شهر داشته باشد؛ اثری که غایت پرداخت آن به اصل واقعه آمل و ارایه ی اطلاعات پیرامونی آن به مخاطب، نهایتا در حد نوشتار خوانی  های مکتوب ابتدایی و انتهایی باقی می ماند.

پس اگر چه نمی توان قوت فیلم برداری و تدوین ماهی سیاه کوچولو را به همراه بازی روان و منطقی مریلا زارعی را در این اثر نادیده گرفت؛ اما باید دانست که منطق داستان از غلط های سیمبلیک بسیاری برخوردار است؛ از غلط ها و نادانی های فراوانی چون کُشتن دختر محجبه به عنوان نماد سرزمین و عقیده ی مذهبی حاکم بر جمهوری اسلامی و کُشتن مرد کمیته ای در جستجوی ماهی، به عنوان نماد حاکمیت نظام، تا کشته شدن پیشکار سرهنگ به عنوان تجاوز کار به ماهی سیاه کوچولو که از شب تولد چهارده سالگی با او رابطه داشته و حالا با کیسه خواب دونفره قرار بود مکان اختفای جعبه سیگار را به او نشان دهد، توسط جوان دیده  بان مائوئیست حضرت عباسی فیلم.

با این همه ماهی سیاه کوچولو را می توان به خوبی نماینده ی دیدگاه و نظریات جریانات چپ مسلمان، همچون نظرات پیروان مجید شریف واقفی، در باب روند اختلال و التقاط مبارزات ایشان برای خلق دانست؛ مبارزاتی که از منظر ایشان، توسط ماهی سیاه کوچولوی خائن و منافق، به بیراهه کشیده و با حذف مذهب و دلسوزان واقعی خلق همراه بود.

دیگر فیلم امروز من دیه گو مارادونا هستم بود؛ فیلمی شلوغ با ریتمی تند و سراسر دیالوگ؛ فیلمی با طرح یک دسته معضلات اجتماعی و یک مشت پیام های اخلاقی خام که بیشتر مخاطب را به خنده وا می دارد؛ فیلمی با قاب بندی های خوب که طی قرائت بیانه ای توسط فرناز چهار شوهره  در اواسط فیلم، رسما وظیفه ی خود را طرح سوال اعلام می  نماید و به هیچ عنوان مسئولیتی در قبال پاسخ به سوالات ندارد.

من دیه گو مارادونا هستم اثری است که اهتمام ویژه ای بر تصویر گری و معرفی جامعه ی ایران به عنوان جامعه ای شلوغ، با تراکم بالای جمعیتی دارد؛ جامعه ای که بر بستر آن همه به نوعی یا دیوانه اند و یا روانی؛ جامعه ای به هم ریخته با عقایدی مختلف و سلایقی گوناگون که وجه مشترک آنها عدم مفاهمه یکدیگر است.

من دیه گو مارادونا هستم اثری با کنایه های سیاسی فراوان که حتی در مواقعی پا را از حدود متعارف تیکه پرانی های رایج آثار این روزهای سینما فراتر نهاده و بالاخص در فصل انتهایی به همت و مدد تهیه کننده روزی روزگاری خود و همچنین مشاور هنری توانمند بورسیه ی هندی خویش، رسما به مرحله ی نزاع سیاسی کشیده می شود؛ نزاعی که در فحوای استعاره گونه ی خویش به قرائت بیانیه ای رسمی در باب تقلب دیه گو مارادونا، در زدن گل به واسطه ی دستش و فرایند نامیده شدن آن دست به دست خدا می پردازد؛ بیانیه ای که بر پرده ی سینما با نمایش تصاویری مستند از این تقلب، پایان بخش دومین اکران سینمایی روز ششم جشنواره می گردد.

اما پایان بخش جمعه شب جشنواره ی سی و سوم، اثری با کوچه بی نام بود؛ اثری که در سومین سئانس سینمایی به نمایش درآمد و با مضمون انتظار فروغ به آمدن حمید مفقود الجسد در سانحه ی هوایی لُرستان، خاتمه بخش اکران ها ی روز ششم کاخ جشنواره گردید.

کوچه بی نام اثری خوش فُرم، با بازی های روان و دل نشین است که در قاعده ی محتوی به نوعی ویژه، قِی و برگردان فکری و ذهنی ناشی از خودیافته های مذهبی نویسنده و کارگردان را به خورد مخاطب داده و ایشان را در سرگشتگی کلوزاپ های کوچه ی شهید علیرضا بی نام و در بستر کششی پسر مفقود الجسد، با ابعاد وجودی عمو مهدی، بیش از پیش آشنا می نماید.

عمو مهدی میوه فروش روزی رسان خانه ی سنتی دو طبقه ای بر پایه ی تصویری مسجد است؛ او انسان قوی الجثه‌ی مریضی است که با لباس همیشه مشکی و عرق چین سیاه اش، از زن سنتی و مذهبی  ترکش خورده ی بدون پایی، به نام احترام و سه دختر سنتی-مذهبی، مدرن و سنتی-مدرن، با نام های فاطمه، محدثه و نسیبه برخوردار است؛ انسان فربه و زحمت کشی که تروال ها را خودش برداشته و پول های خورد را روزانه به خانواده ی خود اعطا می نماید.

عمو مهدی عرق چین مشکی برادر زاده ی نجیب و دوست داشتنی ای به نام مجید دارد که به همراه مادرش فروغ و خواهرش نگار در طبقه ی زیرین خانه و در تحت سرپرستی او جای گرفته که پس از مفقود الاثر شدن او در سانحه ی هوایی و پیدا شدن نامه ی آخرش معلوم می شود که فرزند عمو مهدی است.

در مجموع کوچه بی نام را می توان اثری سراسر کلام در مذمت مذهب دانست؛ اثری تعمیم داده شده به عام سبک زندگی اسلامی و ایرانی که به شدت تفکرات منجی گرایانه ی انسان شیعی را به سخره می گیرد؛ انسانی که معاد محور است؛ انسانی که پناهی جُز خانه ی خدا ندارد و از برای تعجیل در امر ظهور، به مسجد پناه می برد. 

کوچه بی نام اثری مجعول است که نه سنت را بر می تابد و نه فرار از سنت به مدرنیته را مطلوب می انگارد؛که البته با تصویری پُر انرژی، از راه رفتن عمو مهدی در محیط شاد و سرسبز منتج به رودخانه به پایان می رسد؛ محیطی که با سرگشتگی و تلفن های رویایی و عدم قبول مرگ حمید توسط فروغ در طبقه ی اول و مرگ عمو مهدی در حال شنیدن شهادتین اذان پیرمرد بد صدای سحرگاهی مسجد به پایان می رسد.

و در نهایت روز ششم جشن و دوره همی سی و سوم نیز با موجی از امید و آرزو از برای چهار روز پیش رو و البته با تثبیت حضور عناصر جدید خیانت و تجاوز به عنوان عناصر لاینفک سینمایی، بر عرصه ی سینمای کشور به پایان رسید؛ عناصری که به شکل وسیع و گسترده، تقریبا اکثر آثار این دوره از جشنواره را در بر گرفته و به نوعی هویدای بخشی از استراتژی عملِ استراتژیست های تدبیر و امید در عرصه ی سینمای کشور می باشد؛ با این همه شاید بتوان دیروز را روز ویژه ی جشنواره نیز لقب داد؛ روزی ویژه البته نه به جهت اکران های محدود و جمعیت  کثیر همراه با خانواده در کاخ جشنواره؛ بلکه ویژه از این حیث که آثار ی همچون من دیه گو مارادونا هستم و کوچه بی نام، پُر انرژی و با نشاط و البته مبتنی بر طرحی استراتژیک، سطح تیکه اندازی های رایج فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را به فحاشی ارتقای کمی و کیفی داد؛ روزی ویژه که فیلم های پُرجاذبه و با کیفیت حاصل دسترنج استراتژیست های فرانسوی سینمای کشور، امیدوار به آینده، رسما حضور دین در سبک زندگی اسلامی را مورد هجمه و استهزا قرار داد و به شکلی زننده در عصر روز جمعه مفهوم انتظار در جامعه ی شیعی را تصویرگری نمود.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.