سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

پرونده سیاه این جنایت پای چوبه دار با رضایت مادر بسته شد

بامداد چهارشنبه هفته گذشته همه نگاه‌ها به محوطه زندان شهر یزد دوخته شده بود. جایی که جوان 21 ساله‌ای پس از چهار سال باید تاوان جنایتی را که مرتکب شده بود می‌داد، اما زهرا دهقان و حسین فتوحی پدر و مادری که او تنها پسرشان را از آنها گرفته بود وی را بخشیدند.

 به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  جوان محکوم به قصاص نفس (اعدام) وقتی به چوبه دار درمحوطه زندان یزد نزدیک می‌شد، باور نمی‌کرد مادری که چهار سال رخت سیاه به تن کرده است او را به امام هشتم(ع) ببخشد. پاهای پسر جوان توان نداشت، به پای زنی افتاد که چهار سال قبل تنها پسر او را به جای حجله دامادی زیر خروارها خاک فرستاد.

 بامداد چهارشنبه هفته گذشته همه نگاه‌ها به محوطه زندان شهر یزد دوخته شده بود. جایی که جوان 21 ساله‌ای پس از چهار سال باید تاوان جنایتی را که مرتکب شده بود می‌داد، اما زهرا دهقان و حسین فتوحی پدر و مادری که او تنها پسرشان را از آنها گرفته بود وی را بخشیدند.

شیرین‌ترین بخشش

هوای سرد زمستانی، شهر کویری یزد را فرا گرفته  بود. نیمه‌های شب در سلول انفرادی زندان باز شد. جوان محکوم به اعدام که در گوشه‌ای با خدا نجوا می‌کرد همراه با مأمور زندان برای اجرای حکم آماده شد. نمی‌خواست باور کند به آخر خط رسیده است. همه آن روزها مثل یک فیلم مقابل چشمانش قرار گرفتند. فیلمی که باید با قصاص او پایان می‌گرفت. همه بدنش می‌لرزید و پاهایش توان حرکت نداشت. با خود می‌گفت کاش آن روز به محل قرار نرفته بودم و کاش سلاح سرد همراهم نمی‌بردم. مأموران زندان او را داخل حیاط بردند. سکوت همه محوطه را فرا گرفته بود. خوب می‌دانست داغ فرزند کمر یک پدر را خم می‌کند و دوست نداشت امروز یک پدر دیگر قدش خمیده شود.

خاطرات تلخ

مرد این بار آرامتر از همیشه به عکس پسرش نگاه می‌کرد. حسین فتوحی 56 بهار را پشت سر گذاشته است، اما مرگ تنها پسر گرد پیری را بر چهره‌اش نشانده است. دستان پینه بسته‌اش را با افتخار به دیگران نشان می‌دهد و می‌گوید: با بنایی و کارگری لقمه حلال بر سفره خانواده برده‌ام و چهار فرزند را با زحمت زیاد بزرگ کردم. محمد تنها پسر و فرزند چهارم من بود. مرد وقتی می‌خواست خاطره روز تلخی را که با مرگ پسرش به پایان رسید، مرور کند کمی مکث کرد و ادامه داد: ما در خیابان صفائیه یزد زندگی می‌کردیم.

 محمد پس از گرفتن مدرک دیپلم گفت می‌خواهد کار کند و روی پای خودش بایستد. برای او وام گرفتم و با شراکت یکی از دوستانش مغازه‌ای خریدند و فروشگاه تلفن همراه به راه انداختند. روز حادثه یک مرد میانسال اهل زاهدان به مغازه پسرم رفته و سیم کارتی را فروخته بود. پس از رفتن او وقتی پسرم این سیم کارت را داخل گوشی تلفن همراهش قرار می‌دهد پسر ناشناسی تماس می‌گیرد و ادعا می‌کند از این شماره مزاحم خانواده‌اش شده‌اند. محمد به او می‌گوید این سیم کارت را یک ساعت قبل خریده و فروشنده آن نیز مشخصاتی از خود ارائه نداده است.



اما تماس گیرنده حرف محمد را باور نمی‌کند و از او می‌خواهد به پارک پهلوان یزدی بروند تا همه چیز مشخص شود. این مرد ادامه داد: زمان وقوع این حادثه در ساختمانی خارج از شهر مشغول بنایی بودم. محمد وقتی به پارک می‌رود با پسر جوانی که ادعا می‌کرده محمد مزاحم خانواده آنها شده است، درگیر می‌شود این در حالی بود که این پسر قبل از درگیری با برادرش که عامل جنایت است تماس گرفته و از او خواسته بود برای ادب کردن کسی که مزاحم خانواده شده است، برود. با وساطت درگیری پایان می‌گیرد و محمد با نشان دادن مدارک خرید سیم کارت ثابت می‌کند دو ساعت قبل سیم کارت را خریده و هیچ اطلاعی از ماجرای مزاحمت نداشته است.

 سرانجام آنها از هم جدا می‌شوند و پسرم همراه با یکی از دوستانش به طرف خانه حرکت می‌کنند در حالی که برادر آن پسر سوار بر موتور در کوچه به کمین نشسته بوده است. وقتی محمد وارد کوچه می‌شود راه را سد می‌کنند و قبل از اینکه اجازه حرف زدن به محمد بدهند با قیچی آرایشگری ضربه‌ای به سینه پسرم می‌زنند. اما همین جا خاتمه نمی‌یابد و متهم با کارد دو ضربه از پشت به پسرم زده و فرار می‌کند. یکی از همسایه‌ها که متوجه فریادهای دوست محمد شده بود با اورژانس تماس می‌گیرد و محمد را به بیمارستان منتقل می‌کنند.

وقتی ماجرا را به من اطلاع دادند، سراسیمه خود را به بیمارستان رساندم، اما پزشکان گفتند به خاطر خونریزی زیاد محمد فوت کرده است. با شنیدن این خبر دنیا روی سرم خراب شد.

نمی‌توانستم این خبر را به مادرش بدهم. محمد تنها پسر ما بود و مادرش آرزوهای زیادی برای او داشت؛ آرزوی ما دیدن او در لباس دامادی بود.

این پدر که بعد از 4 سال هنوز چشمه اشک چشمانش خشک نشده است، ادامه داد: این جنایت به قدری تکان دهنده بود که رئیس پلیس آگاهی دستور داد در کمتر از 24 ساعت قاتل دستگیر شود و صبح روز بعد متهم که فقط 17 سال داشت، دستگیر شد.

 بعد از اینکه قاتل پسرم دستگیر شد در پلیس آگاهی فقط یک سؤال از او کردم. پرسیدم چرا و به چه جرمی تنها پسرم را به قتل رساندی.

 او که متوجه اشتباه خود شده بود سرش را پایین انداخت و گفت: نمی‌دانم چطور این جنایت را انجام دادم. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد.

لحظه های سبز

پس از 4 سال سرانجام قضات دادگاه کیفری استان یزد عامل جنایت را به قصاص محکوم کردند و این حکم پس از تأیید در دیوانعالی کشور برای اجرا به دایره اجرای احکام فرستاده شد. همه شرایط برای اجرای حکم اعدام آماده شده بود. حسین فتوحی از تلاش مسئولان دادگستری و همچنین افراد خیر برای گرفتن رضایت از آنها این‌گونه گفت: پس از 4 سال سرانجام روزی که منتظر آن بودیم، فرا رسید. اما قدرت انجام این کار را در خود حس نمی‌کردم.

 امام جمعه یکی از شهرهای استان یزد به خانه ما‌ آمد و از من خواست تا از قصاص گذشت کنم. او گفت اگر این کار را انجام دهم علاوه بر اینکه زندگی انسانی را نجات داده‌ام از کشته شدن یک مسلمان شیعه جلوگیری کرده‌ام. حس می‌کردم نمی‌توانم جان انسان دیگری را بگیرم. این پدر از خوابی که او را متحول کرد گفت و ادامه داد: یکی از شب‌ها خواب دیدم پسرم خیلی ناراحت است و در مکانی قرار دارد و نمی‌تواند از آنجا خارج شود. می‌خواستم برای او غذا ببرم، اما به من اجازه ندادند.

این خواب ذهنم را بشدت مشغول کرده بود و دو بار اجرای حکم اعدام را عقب انداختم تا شاید بتوانم خود و همسرم را برای دادن رضایت مجاب کنم. چند هفته بعد وقتی از مسئولان زندان شنیدم که این پسر در زندان رفتار بسیار خوبی داشته و قرآن می‌خواند تصمیم گرفتم او را ببخشم، اما همسرم تصمیم نداشت من را همراهی کند.

 او فقط قصاص می‌خواست و می‌گفت باید قاتل پسرم اعدام شود. با مسئولان زندان هماهنگ کردم و از آنها خواستم این پسر را تا پای چوبه دار بیاورند و در آنجا از همسرم درخواست کنم او را ببخشد. سرانجام زمان اعدام فرا رسید. نیمه شب از زندان دنبال من و همسرم آمدند و ما را برای اجرای حکم به زندان بردند. وقتی قاتل پسرم را آوردند او با دیدن ما روی پاهای همسرم افتاد و با گریه خواست او را ببخشیم.

 همه منتظر تصمیم همسرم بودند. او درحالی که گریه می‌کرد دست روی شانه پسر گذاشت و گفت تو را بخشیدم. از خدا طلب کن تا تو را ببخشد. همه گریه می‌کردند. بسیاری از زندانیان برای نجات این پسر دعای کمیل می‌خواندند وقتی به آنها خبر دادند گذشت کرده‌ایم، صدای صلوات آنها فضای زندان را پر کرده بود. یکی از مسئولان دادگستری به ما گفت فرد خیری مبلغ 60 میلیون تومان برای گرفتن رضایت شما اختصاص داده است. همسرم با شنیدن این جمله با صدای بلند گفت ما هیچ دیه‌ای نمی‌خواهیم و این پول را صرف آزادی زندانیان بدهکار کنید.

با درخواست همسرم قرار شد 24 زندانی بدهکار با این پول از زندان آزاد شوند. این مادر با یادآوری آن لحظه می‌گوید: وقتی او به پای من افتاد یک لحظه احساس کردم محمد خودم اشک می‌ریزد. من مادر هستم و نمی‌توانم داغ مادر دیگری را ببینم. در آن لحظه از خدا کمک خواستم به من توان بدهد تا بتوانم او را ببخشم. به او گفتم تو را بخشیدم و به خدا التماس کن تا تو را ببخشد. خورشید صبح روز پنجشنبه از بالای زندان در حال طلوع بود. مرد و زن در حالی که لبخند رضایتی بر لب داشتند عکس محمد را در آغوش گرفته و از زندان خارج شدند./ایران
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.