سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

5 سکانس زندگی یک مرد پس از ابتلا به سرطان پانکراس

روزی که سایه مرگ، بی‌پروا گوشم را می‌کشید و رها نمی‌کرد و ترس از تنهایی نفس‌ام را به یغما می‌بـــرد، بهت زده به نتیجه آزمایش خیره شدم، در آن شب زمستانی امید در سربالایی تردید قندیل بسته بود و ناامیدی‌ام وقتی بیشتر شد که متخصصان هرگونه مداخلات پزشکی را بی‌فایده اعلام کردند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  از آسمان برف می‌بارد و همه جا سفید پوش شده ‌است. غبار خاکستری پشت پنجره، مرا به روزهایی از جنس امید و ترس می‌برد، همان روزهایی که امید میهمان همیشگی سفره بود و‌ عطر نذری و بوی اسپند و لبخندی که وقت دعا بر لب مادر نقش می‌بست، تنها دلخوشی‌ام می‌شد. فکرش را بکنید یک سال پیش، مثل همین آخرین دانه برف کـــــــه کوله بارش را بسته و برای آسمان دست تکان می‌دهد، بین آسمان و زمین سردرگم بودم و نمی‌دانستم دست تقدیر مرا به کدام سو می‌برد.

روزی که سایه مرگ، بی‌پروا گوشم را می‌کشید و رها نمی‌کرد و ترس از تنهایی نفس‌ام را به یغما می‌بـــرد، بهت زده به نتیجه آزمایش خیره شدم، در آن شب زمستانی امید در سربالایی تردید قندیل بسته بود و ناامیدی‌ام وقتی بیشتر شد که متخصصان هرگونه مداخلات پزشکی را بی‌فایده اعلام کردند. درد پانکراس، امانم را بریده بود بیشتر از هروقت احساس تنهایی و ترس می‌کردم. دلم می‌خواست زندگی کنم، گفته بودند تقریباً، احتمال بهبودی وجود ندارد و تنها یک معجزه می‌تواند این هوای سرد و تاریک را افروخته کند.

ماه اول

یک ماه از تشخیص اولیه بیماری گذشته بود دچار کاهش وزن شدید شده بودم. شرایط برای خانواده‌ام غیر قابل تحمل شده بود، ولی به قول پزشکان باید وضعیت را می‌پذیرفتیم. گاهی وقت‌ها درد به سراغم می‌آمد، با پیشرفت بیماری و تشدید دردها، پزشکان رادیوتراپی پیشنهاد کردند تا از یک طرف به کوچک شدن تومور کمک کنند و از طرف دیگر درد را کاهش دهند، نخستین تصویر‌برداری در ماه اول پس از تشخیص بیماری انجام شد و سیاهرگ بزرگ زیرین با تومور درگیر شده بود و امکان عمل جراحی تقریباً وجود نداشت، اما عمل جراحی، تنها فرصت بود.

دنیا برایم زندان شده بود و صدای پای مرگ را احساس می‌کردم، نزدیک غروب که می‌شد، نگاه قلبم به آن دوردست‌ها، پر می‌کشید، جایی که می‌شد گرمای حضور دوست را حس کرد، جایی که شمیم معنویت را می‌شود استشمام کرد و می‌توان سوغات‌هایی به رنگ باران را در توشه ابدی جا داد. بغض‌های خاک خورده را فریاد کرد و  آرزوهای جا مانده را یکی یکی شمرد.

ماه دوم

روزهای سرد زمستان یکی پس از دیگری می‌گذشت و نمی‌دانستم در پس این سرما، بهاری هم وجود دارد یا نه، گاهی وقت‌ها آرزو می‌کردم، بار دیگر نسیم رحمت به پنجره قلبم تلنگر بزند و دوباره ثانیه‌ها بهانه‌ای شوند برای پیوند خوردن با شوق تمام نشدنی آرامش در زیر باران. زمان مبارزه فرارسیده و بیماری حریفی بود که خبر از آغاز طوفان می‌داد؛ بالارفتن ناگهانی مقدار بیلی‌روبین خون، زرد شدن پوست و سفیدی چشمانم، نگرانی پزشکان را بیشتر کرده بود. عمل جراحی تنها شانس زنده ماندن بود، اما احتمال موفقیت فقط 20 درصد بود.

ماه سوم

سر انجام تیم پزشکی به این نتیجه رسید تومور از بدنم خارج شود. اما طحال و کیسه صفرا هم درگیر شده بودند و جراح مجبور شده بود مجاری صفراوی مشترک و غدد لنفاوی مجاور را هم خارج کند. از چهره بستگان فهمیدم، جراحی آن طور هم که باید پیش نرفته و باید منتظر نتیجه شیمی درمانی بمانم. خیلی نگران بودم. چراغ زندگی‌ام در دستانی که رنگ امید از آن رخت بر بسته بود، سوسو می‌کرد.

دلم برای خودم می‌سوخت، آن همه آرزو را باید یکی یکی در کابوس رفتن جا می‌گذاشتم، ایستگاه پایانی نزدیک بود. داروهای شیمی درمانی اثر خودش را کرده بود، وقتی آخرین تار‌های مو، کوله‌بار بستند، بیشتر از هر زمانی سردی تازیانه روزهای عبوس را احساس کردم و آن موقع بود که فهمیدم، اشک هایم هرچقدر هم که ببارد، از رویش جوانه خبری نیست.

ماه چهارم

تنها دو روز آخر هفته رگ‌های دستم استراحت داشتند. در این مدت تنها لبخند دختر کوچکم، توانم را برای ادامه راه بیشتر می‌کرد تا اینکه در یکی از روزهای شیمی درمانی با فرشته نجات آشنا شدم. هم اتاقی‌ام را می‌گویم، 40 سال رکاب زده بود و پس از ابتلا به بیماری سرطان، هنوز هم اعتقاد داشت برای ماندن، باید رفت و رفت . با اینکه پزشکان سرنوشت تلخی را برایش پیش‌بینی کرده بودند، میلی به جدایی از زندگی نداشت.

ماه پنجم

آشنایی با آن دوچرخه سوار، روزنه امید دیگری را در قلبم شکوفا کرد، زمان جنگ با سرطان فرا رسیده بود. هر صبح که چشمانم را باز می‌کردم، آفتاب زمستان، بدن نیمه جانم را نوازش می‌کرد دیگر دلم به حال خودم نمی‌سوخت، حتی برای موهایی که بی‌خداحافظی رهایم کرده بودند، هر روز صبح عطری را در هوا استشمام می‌کردم که نوید زندگی بود، روزی که شیمی درمانی به پایان رسید اشک و لبخند میهمان چهره‌ام شد.

 انتظار برای گرفتن نتیجه درمان آسان نبود، به آسمان دلم نگاه کردم، ابرهای سیاه رفته بودند. با‌وجود پیش‌بینی تیم پزشکی، سرطان از وجودم رخت بربسته بود و من در این نبرد، پیروز میدان شده بودم. امید فرشته‌ای بود که خدا برای نجات زندگی‌ام فرستاده بود، از آن سال ، پنج زمستان گذشته، این روزها دیگر هوا گرفته و غمگین نیست، حالا دیگر برف نمی‌بارد و دوباره آفتاب، خانه‌ام را روشن کرده‌ ‌است.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۲
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۲۱:۱۸ ۱۲ شهريور ۱۴۰۲
سلام همسر من مبتلا به این بیماری است تشخیص پزشک یک تومور بد خیم متاستاتیک تهاجمی وچون پیوند کبد انجام داده خیلی سخته پزشک گفت نمیشه جراحی کرد رفته شیمی درمانی تا کوچک بشه بعد جراحی برای او دعا کنید ۳تا بچه کوچک دارم من که همه چی رو سپردم به خود خدا چون عظمت و بزرگواری خدا زیاده براش کاری نداره معجزه کنه فقط به خدا توکل کردم
ناشناس
۱۷:۳۸ ۲۴ آبان ۱۴۰۱
سلام چقدر خوشحالم که شفا یافتید خدا را شکر
من دقیقا مشکل‌شما‌را دارم . ولی ب من گفتند جراحی ممکن نیست ودر حال شیمی‌درمانی هستم . نمی‌دونم بهار امسال را میبینم یا نه
ناشناس
۰۱:۴۹ ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۱
منم پدرم سرطان پانکراس گرفته متاتساز به کبد اشتهاش خیلی کم شده و درد داره
محمد
۱۰:۴۳ ۰۵ اسفند ۱۴۰۰
سلام . من ۳ یال درگیر این بیماری هستم ولی اونقدر در اور نیست ک اینجا گفته شده. یعنی اگه کنترل بشه دردآور نیست . اول اینکه تغذیه فقط فیله بوقلمون که هیچ چربی نداشته باشه ابن باعث میشه جلوی اسهال گرفته بشه. موز که کربوعیدرات ساده داره و پروبیوتبک است و برنج ابکش هم بد نیست . ولی گوشت بوقلمون و موز خیلی مهمه‌ فقط باید ب پهلوی سما راست خوابید و تحرک کم باشه‌ فیلم و اهنگ و مطالعه بهترین سرگرمیه. بعد اینکه اگه واقعا جلوی اسهال گرفته بشه اصل قضیه حل میشه ولی خب ب این راحت نیست چون باید تحمل و صبر داست و اینکه هر روز بیماری پیشرفت میکنه نا امید نشد‌ کسی ماندنی نیست اینم ی جور تجربه از زندگیه
ناشناس
۲۳:۳۶ ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
سلام روزگار سختی را میگذرانم برادر ۴۰ ساله ام همین بیماری را داره و عمل نمیکنن میگن شیمی درمانی بشه شاید طول عمر بگیره به والله فقط امیدم خدای رحمان هست تو را بخدا براش دعا کنید
محمد
۰۰:۲۵ ۰۲ آذر ۱۴۰۰
سلام من پدرم 67سال داره به این بیماری مبتلا شده تو رو بخدا هرمی هر تجربه ای داره که می‌تونه کمک دهنده باشه در اختیارم بگذاره
ممنونم
ناشناس
۰۰:۲۰ ۲۳ آبان ۱۴۰۰
تو رو امام حسین برای پدر ۵۸ ساله من دعا کنید جانباز و الزایمر و سرطان پانکراس داره دارم دق میکنم
وحید احدی
۰۸:۳۰ ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
سلام
پدر من ۶۱ سالشه و الان جلسه سوم شیمی درمانی را در بیمارستان فیروزگر تهران داریم انجام میدیم بیماری پدرم سرطان پانکراس هستش من واسه شفا و بهبود همه بیماران دعا میکنم هرکسی این متن رو میخونه واسه بابای منم دعا کنه
ناشناس
۲۰:۴۸ ۲۷ اسفند ۱۳۹۹
برای مادرم دعا کنید سرطان لوزالمعده داره....ای خدا این چه دردی بود دیگه
مریم
۱۵:۴۶ ۱۱ آذر ۱۳۹۹
مادرم منم سرطان داره دکترا گفتن بدخیمه وعمل نمیشه گفتن با شیمی درمانی فقط اذیتش می کنید هرلحظه شاهد زجرکشیدنشم دلم می خواد من جای اون بودم چون من جوونم می تونم تحمل کنم مادرم خعلی مظلومه
لاله
۱۴:۱۹ ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
برا بابا منم دعا کنین شاید شفا پیدا کنه با این مریضی وحشتناک
زهرا
۰۲:۳۶ ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹
سلام الان نزدیک دو ماه هست پدرم حالی خوبی نداره بدنش کلن زرد شده دکترش گفته پانکراس داره نمی دونیم تورو خدا براش دعا کننین
رها
۰۱:۵۷ ۲۷ فروردين ۱۳۹۹
منم امروز صبح، دقیقا در هشتمین ماه پس از عروسی مون فهمیدم یه غده روی پانکراسم دارم که گویا سرطان پانکراس بهش می گن! از مردن نمی ترسم... چون خدای مهربانی دارم. فقط دعا کنید درد نکشم.
زهرا
۱۰:۳۳ ۲۵ فروردين ۱۳۹۹
پدر عزیز من هم در تاریخ 98/9/28 براش تشخیص سرطان پاکراس دادن و یک اسفند در گذشت. افسوس برای نداشتن پدر مهربانم.
ناشناس
۲۰:۳۷ ۱۱ آذر ۱۳۹۸
سلام پدر منم مریضی پانکراس دارد دکتر عملش کرده اما گفتن باید شیمی درمانی بشه تورو خدا براش دعا کنید
ناشناس
۰۶:۳۴ ۲۳ آبان ۱۳۹۸
باسلام من هم خودم شخصادرگیراین بیماریم مهرماه سال گذشته درتهران بیمارستان بقیه الله توسط جناب دکنرریسی زاده عمل شدم وبعدازعمل توسط جناب دکترقدیانی ۱۲جلسه شیمی درمانی شدم حالا خدارا شکراثاری از بیماری دربدنم حسب اعلام پزشکان وجود ندارد پیشنهاد میکنم به محض احساس خارش غیر معمول دربدنتان وزرد شدن پوست بدنتان بلافاصله به پزشکان فوق مراجعه نمایید ضمنا بنظرمیرسد این بیماری ارثی نیز باشد.
ناشناس
۰۰:۴۳ ۱۵ مرداد ۱۳۹۸
خدا کنند پدر من هم شفا بگیره
علی
۱۱:۲۸ ۱۵ تير ۱۳۹۸
سلام پدرم بیماری پانکراس داره الان حدود ۵ ماه است از مریضیش میگذره خیلی بداخلاق شده داره جلوی چشمانمون پرپر میشه ولی کاری از دستمون بر نمیاد دکترا هم جوابش کردن لطفا راهنمایی کنید چکا کنیم
ناشناس
۱۵:۱۴ ۱۲ تير ۱۳۹۸
سلام بابای منم سرطان پانکراس داره خیلی درد می کشه براش دعا کنید
محسن آذرمهر
۲۲:۵۹ ۲۳ بهمن ۱۳۹۷
سلام بابا من سرطان پانکراس داشت ولی متاسفانه عمری نکرد ودربیمارستان به رحمت خدا رفت
بیژن
۰۲:۳۰ ۱۳ آبان ۱۳۹۷
پدر من به این بیماری دچار شد ولی دکترها تشخیص ندادند تا اینکه بیماری اثر خود را گذاشت وتمام اعضای داخلی بدن را در گیر کرد .ومن که همراه بودم فقط زجر کشیدن او را میدیدم که درد شدید امانش را بریده بود وذره ذره اب شد وسرانجام به کما رفت واخر هم در گذشت .
نسرین
۲۳:۴۳ ۲۱ مهر ۱۳۹۷
وقتی مطلب زیبای بالاروخوندم اشکم سرازیر شد چون پدر مهربان و دوست داشتنی من سر همین بیماری پانکراس ارام آرام لاغر شد زرد شد ولی هیچگاه ناله نکرد .حتی یکبار هم نگفت مرگ من نزدیکه تااینکه درروز 20,2,97بارسفر بست .وماراتنها گذاشت ...پدر مهربان رفت .من مانده ام باکوله باری از تنهایی .ودلتنگی .خدا پدرم روبیامرزه .اوه چقدر دلم گرفته .