به گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران؛
آنـچـه از مـن خواسـتـی بـا کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیـوار عـالـم فـتــنـه میبـاریـد و من
بـیپـنـاهـان را بـدیـن دارالامــان آوردهام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کــاروان را تــا بـدیـنجـا بـا فـغـان آوردهام
تـا نگویـی زیـن سفـر بـا دست خالی آمدم
یک جهـان درد و غم و سوز نهـان آوردهام
قصه ویـرانه شام ار نـپرسی خوشتر است
چـون از آن گـلـزار، پـیـغـام خـزان آوردهام
دیـده بـودم تـشنـگی از دل قـرارت برده بود
از بــرایــت دامــنـی اشــک روان آوردهام
تـا بـه دشـت نـیـنـوا بـهـرت عزاداری کـنـم
یـک نـیـستـان نـالـه و آه و فـغـان آوردهام
تـا نـثـارت ســازم و گــردم بــلا گــردان تــو
در کـف خـود از بـرایـت نـقـد جـان آوردهام
تـا دل مــهــرآفـریـنــت را نـرنــجــانــم ز درد
گـوشـهای از درد دل را بــر زبــان آوردهام
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
اربعین
دوباره وقت غم و وقت عزاست
اربعینِ حضرت خون خداست
پیرهنای مشکی رو در نیارید
قافله هنوز تو راه کربلاست
چِل روزه قافله سامون نداره
دیگه پای بچه ها جون نداره
چل روزه سر حسین رو نیزه ها
غیر موهای پریشون نداره
کاروان گریه و اشک و عزا
اومدن تا همه با شور و نوا
مجلس روضه بگیرند کنارِ
قبر خاکی شهید کربلا
زخمیه پلکای گریه همه
بساط روضه خونی فراهمه
چادر فاطمه خیمه عزاست
معجر خاکیّ عمه پرچمه
یادی از مادر سادات می کنند
صبوری رو باز هم اثبات می کنند
کنار مزار یار تشنه لب
اشک و آه و گریه خیرات می کنند
چشما بارونیِ اشک و شبنمه
صداها زخمی بغض و ماتمه
پشت خیمه ها رو می گرده یکی
یکی هم رفته کنار علقمه
دلا غرق غصه ای نا تمومه
یکی می گه قبر بابا کدومه
آروم آروم با خودش می گه رباب
دیگه زیر سایه رفتن حرومه
زیر لب روضة لاله می خونند
نوحه با نوای ناله می خونند
نکنه جا مونده تو خرابه که
همه دارن از سه ساله می خونند
اربعین وقف عزای زینبه
بیقرار گریه های زینبه
وقت روضه خوندن سر حسین
توی کربلا برای زینبه
داغ لاله می چکه از دل اشک
چیه جز خون جگر حاصل اشک
تا قیامت به یاد روز دهم
می شه خاک کربلا محفل اشک
یوسف رحیمی
حضرت زینب(س)-اربعین
در این سفر ببین كه به پای اراده ام
بال و پری كه داشتم از دست داده ام
از بوی دود چادر آتش گرفته ام
بسیار روشن است كه پروانه زاده ام
من را به جا نیاوری اکنون بدون شک
از غصۀ فراق تو از پا فتاده ام
ای سر بلند، زینت دوش رسول عشق
اینك تو زیر خاكی و من ایستاده ام
افتاده ام به یاد تن پاره پاره ات
حالا که سر به روی مزارت نهاده ام
با این قد خمیده، برادر هنوز هم
من دختر رشیدۀ این خانواده ام
محسن مهدوی
اربعین
زینب رسیده از سفر برخیز ارباب
با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب
برگشته ام از شام و کوفه، قد خمیده
آورده ام صدها خبر، برخیز ارباب
شد مقتدای کوفی و شامی سقیفه
می سوخت خیمه مثل در، برخیز ارباب
ای کاش تو هم در رکوع بخشیده بودی
انگشترت شد درد سر، برخیز ارباب
شد روزگارم تیره، وقتی کنج ویران
مهمان ما شد تشت زر، برخیز ارباب
یک جمله از غم های زینب، بشنو کافیست
با شمر بودم همسفر، برخیز ارباب
از دختر دردانه ات چیزی نپرسی!!
جا مانده در وادی شر، برخیز ارباب
در آرزوی دیدن موعود دارم
چشمی به راه منتظر، برخیز ارباب
حسین ایمانی
امام حسین(ع)-اربعین
امیر قافله غم ز شام می آید
سوار محمل و با احترام می آید
سیاه پوش و عزادار و بی قرار و غریب
به خاك بوسی قبر امام می آید
همای عاطفه و مهر در سرای بلا
شكسته بال و پر از كوی شام می آید
پرستویی كه ز پرواز خسته گردیده
به شكوه از سفر سنگ و بام می آید
یقین كه آتیه سازی شبیه زینب نیست
كه او برای ثبات قیام می آید
قسم به چادر خاكی دختران حرم
كه بوی دود هنوز از خیام می آید
ز عطر پیروهن كهنه می توان فهمید
كه بوی یك سفری ناتمام می آید
كنار قبر پر از فیض اكبر و عباس
امان كه زینب والا مقام می آید
رباب با قدحی شیر می رسد از راه
سكینه با سبدی از طعام می آید
و نجمه با گل و قند و نبات و آیینه
كنار قبر پسر با سلام می آید
گرفته مشك پر آبی به دست دختركی
كنار قبر شه تشنه كام می آید
تمام شد همه لحظه های طوفانی
زمان خواندن حسن ختام می آید
مبین به چهرهٔ ما ردّ غصه ها مانده
ببین كه آمده ایم و رقیه جا مانده
محمدرضا طالبی
اربعین - مصیبت حضرت زینب (س)
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
بالای تربتی که خودش آرمیده است
یا ایها الغریب سلام ای برادرم
ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است
ازشهر شام کینه رسیده مسافرت
پس حق بده که چنین داغدیده است
احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است
در کربلا نسیم مدینه وزیده است
بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات
با این حساب کسی زینبت را ندیده است
این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود
دارد گواه ، زینبتان داغدیده است
توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است
این دختر شماست که خواستند کنیزیش ....
لکنت گرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت
زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است
***
گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!
در شام ماند و شهر جدید آفریده است
یاسر مسافر
اربعین
من جابر پیر توأم، ای دوست نگاهی
جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی
آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
باشد، گلم از سوز جگر، شعله ی آهی
گوش که شنیده است، که با نیزه و خنجر
بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی
لب تشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند
آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟
دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار
بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی
با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه
بی گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی
آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد
در آتش دوزخ، ابد الدهر، الهی
خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه
جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی
و الله نسوزند خلایق به جهنم
سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی
«میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم
بسته است خودش را به شما نامه سیاهی
غلامرضا سازگار
حضرت زینب(س)-اربعین
دارد به دل صلابت کوه شكیب را
از لحظه ای كه بوسه زده زخم سیب را
با اقتدار فاطمی خود رقم زده
در کربلا حماسهی أمن یجیب را
با كاروان نیزه چهل منزل آمده
این راه پر فراز بدون نشیب را
كوبید صبح قافله بر طبل روزگار
رسوایی اهالی شام فریب را
با خطبه های ناله و اشكش غروب ها
تفسیر كرد غربت شیب الخضیب را
شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
تا دید روی نیزه نگاه طبیب را
جانش رسید بر لبش از دست خیزران
طاقت نداشت طعنهی تلخ رقیب را
می ریخت عطر سیب نفس های خسته اش
در جان باغ وعدهی صبحی قریب را
یوسف رحیمی
حضرت زینب(س)-اربعین
تو ساحل خون دلم، که غرق موج ماتمه
پهلو می گیره کشتی ای، که تو تلاطم غمه
من تو طواف عشقمو، تو روح کعبه ی منی
زمزمه دارم رو لبم، با چشمایی که زمزمه
یوسف کنعان دلم، هر جا باشم تو پیشمی
تا وقتی بوی پیرهن پاره ی تو همراهمه
چله نشین داغ این، دشت گلای لاله ام
هر جای کربلا برام، یه روضه مجسمه
روزا میون قافله، شبا تو اوج نافله
برای زخم سلسله، تسبیح اشکم مرهمه
با اینکه از هرم صدام، آتیش میگیره آسمون
با اینکه روی شونه هام، بار غم دو عالمه
ولی اسیر عشقم و سفیر آزادگیَم
تو راه دین هر قدمم مثل یک کوه محکمه
تو این سفر چشم ترم به جز قشنگی ندیده
حماسه های اربعین ادامه محرمه
محمدامین سبکبار
اربعین
با زخم دل و زخم جبینی دیگر
با ناله و آه آتشینی دیگر
از ماتم خواهر تو باید جان داد
از راه رسیده اربعینی دیگر
*
با شیون و اشک و ناله بر می گردند
رفتند چو یاس و لاله بر می گردند
در قافله جای آفتابی خالی ست
افسوس که بی سه ساله بر می گردند
*
آن خیمهی بی عمود را برپا کرد
یادی ز لب سوختهی سقا کرد
در علقه رفته ست سکینه از هوش
انگار ضریح ماه را پیدا کرد
*
با ناله و شور و شین بر می گردد
با مویهی زینبین بر می گردد
انگار پس از چهل غروب خونبار
امروز سر حسین بر می گردد
یوسف رحیمی
اربعین
یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده ام
یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده ام
یک اربعین، به ضربه ی شلّاق ساربان
بر روی خــارهای مغــیلان دویده ام
یک اربعین، تمام تنم درد می کند
با ضـرب تـازیانه ز جـایم پریده ام
یک اربعین، رقیّه ی تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیـده ام
یک اربعین، به شام و به کوفه حماسه ها
با خطــبه های حیــدری ام آفـریده ام
یک اربعین، ز چوبه ی محمل سرم شکست
همچـون پـدر ببیـن تـو جبین دریــده ام
یک اربعین، کنار عدو، وای! وای! وای!
بس جورِ طعنه های فراوان کشیده ام
یک اربعین، به ضربه سیلی ببین حسین
رویم کبود گشته و قامــت خمیــده ام
مجید لشکری
حضرت زینب (س) - اربعین
من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز
چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز
مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز
اسارت، طعن دشمن، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز
در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز
تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
من و بغضی چهل ساله که بی تو
شکسته در گلویم این چهل روز
محسن احمدزاده
اربعین
من که مأموریت خود را به سر آورده ام
خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام
گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت
از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام
گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو
ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام
دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع
بهترین سوغات را من از سفر آورده ام
سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت
یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام
از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند
یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام
اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم
قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام
جواد حیدری
اربعین
کاروانی که سر قبر شما آورده ام
نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام
من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم
من وصیت های مادر را به جا آورده ام
کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه
نیزه بیرون از تن تو بارها آورده ام
روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟
دخترانت را ز بازار جفا آورده ام
بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب
مادری پاره جگر در نینوا آورده ام
پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی
بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام
دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت
بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام
شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد
تربتی از قبر او بهر شما آورده ام
ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود
خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام
تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد
گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام
تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند
گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام
غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود
من از او شرمندگی خویش را آورده ام
پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد
داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام
گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم
رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام
جواد جیدری
اربعین
دردها می چكد از حال و هوای سفرش
گرد غم ریخته بر چادر مشكی سرش
تك و تنها و دو تا چشم كبود و چند تا ...
كودك بی پدر افتاده فقط دور و برش
ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هیچ كس باز نفهمیده چه آمد به سرش
روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگی مانده سر بال و پرش
همه بغض چهل روزه او خالی شد
همه كرب و بلا گریه شد از چشم ترش
علیرضا لک
اربعین
خواهر نگو، خاکستر خواهر می آید
با کوهی از غم ، خسته و بی پر می آید
ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام
چشم تو روشن ، صاحب معجر می آید
امروز یعنی با صدای «یا حسینم»
ته مانده ی جانم کنارت در می آید
ای بی کفن! ای بی سر و سامانی من
برخیز زینب را ببین با سر می آید
با دستباف مادر و گهواره و مشک
همراه من یک حلقه انگشتر می آید
یادت می آید با چه شکلی رفتم، اکنون
انگار اصلا یک کس دیگر می آید
از شهر بی شرم نگاه خیره سر ها
سقا کجایی؟ دختر حیدر می آید
علیرضا لک
اربعین
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو
یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو
یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو
یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو
یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو
مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو
روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو
یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو
مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو
من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو
یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان
شاید شوم نشان تو – سنگ مزار تو -
حسن لطفی
حضرت زینب(س)- اربعین
ای همسفر قرار تو باور نکردنی است!
من، اربعین، کنار تو ، باور نکردنی است!
با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
اینجا، سر مزار تو، باور نکردنی است!
بر روی سرخ هم سفرانت نگاه کن
این باغ لاله دار تو باور نکردنی است!
در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
تا آمدم دیار تو باور نکردنی است!
من را ببین و مادر خود را نظاره کن
قدِّ کمان یار تو باور نکردنی است!
با آنکه دشمنت همه جا کرد غارتم
من قهرمان عرصه رزم اسارتم
***
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های وا شده مرهم نذاشتند
وقتی که آستین شده معجر برای من
یعنی که هیچ چیز برایم نذاشتند
دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند
دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد
در مجلسی که دخترک تو کنیز شد
محمد بیابانی
اربعین
ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت
زینب نشسته بر سر قبر مطهرت
یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز
قامت خمیده آمده سرو صنوبرت
نشناختی مرا ز پس این چروکها
من زینب توام ز چه رو نیست باورت
لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو
بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت
این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش
او کیست؟ نجمه است عروس برادرت
آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است
یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت ؟
در کربلا هنوز زنی گریه می کند
زینب کش است ناله ی محزون مادرت
پیغمبری نما و دو دستت برون بیار
از دست من بگیر بقایای دخترت
ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود
آورده ام برای تو ته مانده ی سرت
بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر
تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت
باید دوباره وارد گودال خون شوم
خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت
من نیز با تو کشته شدم روز واقعه
اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت
دلشوره داشتم که مبادا کنار تو
چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت
نذرش قبول سایه نشینی نمی کند
از بس که بر تو هست وفادار ، همسرت
لالایی اش امان مرا نیز بریده است
گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!
سعید توفیقی
اربعین
اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است
هر که را مینگرم غمزده و محزون است
زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب
کز غم اصغر بیشیر، دلش پرخون است
یا که لیلی به سر قبر پسر آمده است
کاشکش از دیده روان همچو شط جیحون است
مادر قاسم ناکام که مینالد زار
بهر آن طلعت زیبا و قد موزون است
در ره کوفه و در شام و سرا ظلم یزید
کس نپرسید ز سجّاد که حالت چون است
دختر شیر خدا ناطقة آل رسول
کز نهیب سخنش کفر و ستم موهون است
کرد ایراد چنان خطبه و ثابت بنمود
که یزید شقی از دین خدا بیرون است
زنده دین مانده ز تصمیم و ز ایثار حسین
حق و حرّیت و اسلام به او مدیون است
هان بیایید و ببینید که در راه خدا
صحنة رزم ز خون شهدا گلگون است
آه و افسوس که کشتند لب تشنه امام
زخم بر پیکر پاکش ز عدد افزون است
قصة کرب و بلا قصة صبر است و قیام
به فداکاری و جانبازی و دین مشحون است
تا ابد نام حسین بن علی در تاریخ
با ثبات قدم و نصرت حق، مقرون است
جاودان عزت حزب الله و انصار خدا است
خیمة باطل و احزاب دگر وارون است
هر که در حصن ولایت رود از روی خلوص
ز آتش دوزخ و آن هول و خطر، مأمون است
«لطفی» از عاقبت کار مکن قطع امید
که به الطاف حسین بن علی میمون است
آیت الله صافی گلپایگانی
حضرت زینب(س)-اربعین
با دست بسته هست ولی دست بسته نیست
گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست
هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست
رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست
حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیت دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزیست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
ولی انگار دراین دشت علم می بینم
دارد انگار علمدار تو برمی گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد
خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد
تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین
راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده
زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی
مجید تال
اربعین
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
چواد محدثی
یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین
با چند قطره اشک دل من سبک نشد
ابری شدم به پای تو باران شدم حسین
زلفی اگر که ماند برای تو پیر شد
در اول بهار زمستان شدم حسین
کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر
قاری شدی مفسر قرآن شدم حسین
دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست
دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
ای سایه بلند سرم ای برادرم!
آیینه ی ترک ترک در برابرم
بالم شکسته است و پرم پر نمی زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم
من قول داده ام که بگیرم سر تو را
از دست نیزه ها و برایت بیاورم
حالا سری برای تو آورده ام ولی
خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم!
بگذار اول سخن و شکوه ام تو را
ای ماه زینب از نگرانی درآورم
هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی
راحت بخواب دست نخورده است معجرم
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت
هم که تن تو روی زمین پیرهن نداشت
ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین!
این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟
آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم
پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت
گل های باغت از همه رنگی گرفته اند
یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت
مردی نبود اگر یل ام البنین که بود
هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
هر چند در مسیر سرت ازدحام بود
اما درست مثل همیشه امام بود
بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین!
من که به روی چشم علمدار جام بود
یادم نمی رود سر بالا نشین تو
بازیچه ی نگاه اهالی شام بود
در حرف های مرد و زن پشت بام ها
چیزی اگر نبود فقط احترام بود
با دست سنگ صورت تو خط خطی شده
از بس که آفتاب تو نزدیک بام شد
تو رفتی کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
دستی که چوب زد لب قرآنی تو را
زیر سوال برد مسلمانی تو را
بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید
تا که رفو کنم سر پیشانی تو را
می خواستند پیش همه کوچکت کنند
اما خدات خواست سلیمانی تو را
ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم
حیران نبودم این همه حیرانی تو را
این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست
یعنی کسی ندید پشیمانی تو را
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
علی اکبر لطیفیان
حضرت زینب(س)-اربعین
نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهراتر از این
حسینی مذهبی غوغاتر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگیِ راه دارد
به گِردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همین که با جلالت سر نداده
به دست هیچ کس معجر نداده
پس از آن که زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد!
حسین سر جدا، ای داد بی داد!
چهل روز است گریانم حسین جان!
چو موی تو پریشانم حسین جان!
چهل روز است می خوانم حسین جان!
حسین جانم حسین جانم حسین جان!
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ور نه معجرم را..."
همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
همین جا بود که دل ها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
و از پشت سرت سر را گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
و گر نه دردها می کشت ما را
نگاه مردها می کشت ما را
بهاری داشتم اما خزان شد
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد بدن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
به هر سو دخترانت می دویدند
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آن جا مثل آن ها...
ز جا برخیز غم خواری کن عباس!
دوباره خیمه را یاری کن عباس!
برای عزتم کاری کن عباس!
علم بردار علم داری کن عباس!
سکینه می کند زاری ابالفضل!
چه قبر کوچکی داری ابالفضل!
علی اکبر لطیفیان
اربعین - مصیبت حضرت زینب (س)
اى سینهها در نالهاى جانسوز باشید
اى قلبها محزونتر از هر روز باشید
اى چشمها امروز بارانى ببارید
اى اشکها در زخم دل مرهم گذارید
اى پلکها بگذار تا مجروح گردید
اى نالهها آرام جان و روح گردید
دل شد دوباره مبتلا، اى داد بیداد
زینب رسیده کربلا، اى داد بیداد
فریاد واحزناه مىآید ز مقتل
آواى یا جداه مىآید ز مقتل
اى دستها خاک عزا ریزید بر سر
برگشته زینب از سفر، نوکرده معجر
اموال غارت رفته گویا بازگشته
دارو ندار فاطمه احراز گشته
آنان که زیورهایشان بار گران شد
خلخالهاشان قسمت غارت گران شد
با دست خود بر ساربان زیور ببخشند
خلخالها از جانب مادر ببخشند
از بسکه آنها دستشان را بسته بودند
دیگر ز هر چه ساربان دلخسته بودند
چون داد نعمان، کاروان را بانگ چاووش
تا کربلا را دید زینب، رفت از هوش
انگار که ناقه دوباره مانده در گل
برگ خزان مىریخت از بالاى محمل
حالا کبوترهاى زهرا کربلایند
با بالهاى زخمى خود پر گشایند
یک کاروان یاس کبوداز ره رسیدند
خاک شفا، بر زخمهاى خود کشیدند
هر کس شکایت داشت از آل امیّه
زینب ولى میگفت از حال رقیه
گودال پر شد از تب و تاب خرابه
خالى است تنها جاى مهتاب خرابه
هر سو که زینب عقده از دل باز مىکرد
جمعى کبوتر در پىاش پرواز مىکرد
یک سو سخن از گوش بود و گوشواره
یک سو رباب و خاطرات گاهواره
یک سو امام عارفان بر خاک افتاد
یک سو سکینه: اى عمو شد آب آزاد
وقتى سخن از لعل مشک سرخ مىریخت
هر خاک را برداشت، اشک سرخ مىریخت
هر کس که از سیلى سخن ابراز مىکرد
زخمش کنار علقمه سر، باز مىکرد
صحبت ز جسم کودکان بود و نشانه
وز دستهاى بسته و از تازیانه
صحبت ز طشت زر شد و رأس بریده
لبهاى زخم قارى و چوبى کشیده
یک نازدانه با عمو داد سخن داد
وز تهمت سخت کنیزى داشت فریاد
در شام چشمت را عموجان دور دیدند
بر زخم دلها تیغ نامردى کشیدند
با هر شهیدى عقدهاى از دل گشودند
هى از حرم تا قتلگه را طى نمودند
بر بام تلّ زینبیّه، تلّى از غم
شد خاطرات روز عاشورا مجسّم
گودال بود و خیل چادرهاى خاکى
دلدار بود و شکوهى دلهاى خاکى
این بار از یک بى کفن مىگفت زینب
وز غارت خیمه سخن مىگفت زینب
آندم که دل بر قبر پیغمبر سپردند
هر یک مصیبتهاى اعظم را شمردند
هر کس که بود آنجا دلش مجروح مىشد
از آدم آنجا نوحه خوان تا نوح مىشد
این اولین هیئت به دشت کربلا بود
آب فرات از اشک زینب شد گل آلود
محمود ژولیده
اربعین
چل روز می شود كه شدم جبرئیل تو
ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو
چل روز می شود كه فقط زار می زنم
كوچه به كوچه نام تو را جار می زنم
چل روز می شود كه بدون توأم حسین
حالا پی نتیجه ی خون توأم حسین
چل روز می شود كه حسین همه شدم
حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم
مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند
در پیش من، تمام، به زانو در آمدند
آثار مرگ در بدنم هست یا حسین
پس روز اربعین منم هست یا حسین
آبی كه تر نكرد لب تشنه ی تو را
حالا نصیب خاك مزارت شده اخا
چل روز پیش بود همینجا سرت شكست
اینجا دل من و پدر و مادرت شكست
چل روز پیش بود به گودال رفتی و ...
از پشت، نیزه خوردی و از حال رفتی و ...
از تل زینبیه رسیدم كه وای وای
بالا سرت نشستم و دیدم كه وای وای
نیزه ز جای جای تن تو در آمده
حتی لباسهای تن تو در امده
جمعیتی كه بود به گودال جا نشد
یك ضربه و دو ضربه... ولی سر جدا نشد
دیدم كسی حسین مرا نحر می كند
آقای عالمین مرا نحر می كند
من را ببخش دست به گیسوی تو زدند
من را ببخش چكمه به پهلوی تو زدند
فرصت نشد ز خاك بگیرم سر تو را
فرصت نشد در آورم انگشتر تو را
می خواستم ببوسمت اما مرا زدند
ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند
بین من و تو فاصله ها سد شدند آه
با اسب از روی بدنت رد شدند آه
در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست
نزدیك خانه ی پدریّ ام سرم شكست
وای از عبور كردن مثل غلام ها
وای از نگاههای سر پشت بام ها
باور نمی كنی كه سرم سایبان نداشت؟!
در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!
تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم
از بس رسید سنگ به سمت جبین من
نزدیك بود پاره شود آستین من
علی اکبر لطیفیان
اربعین
بی تو دلم، بسمل بی بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت میپرید
مرغ دلم، گوشه ی گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ی ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همـره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود
*****
اگر چه، خون جگر آوردهام
پرچم فتح و ظفر آوردهام
ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آوردهام
بر لب خشک تو ز شام بلا
اشک فشان، چشم تر آوردهام
گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آوردهام
داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمـه ی سـه سالـه ی کوچکت
*****
خیز، ز جا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود کردهام
بسکه به سر، ریخته خاکسترم
تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم
در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم
من نـه فقط هـمسفرت گشتهام
سـوختهام و دور سـرت گشتهام
*****
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صد پاره ی زهرا کجاست؟
ای بدنت پارهتر از برگ یاس!
باغ گل و لاله ی لیلا کجاست؟
رباب با شاخه ی گل آمده
غنچه ی پرپر شده ی ما کجاست؟
رقیّه را، اگر نیاوردهام
سکینهات آمده، سقّا کجاست؟
آن همه گل در چمنت کو حسین
لالـه ی بــاغ حسَنَـت کــو حسین
*****
شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بیم جنایت گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود
شب همه، با گریه ی ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود
رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگی تازه شد
*****
پیش بلا، سینه سپر گشتهام
راهی طوفان خطر، گشتهام
چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشتهام
گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده تر گشتهام
از اینکه تو رفتی و من مانده ام
خجل ز مادر و پدر گشتهام
داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هـمسفرم شد حسین
*****
کوه غمت به شانه آوردهام
قامت خم نشانه آوردهام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصه ی نازدانه آوردهام
کبوتران بال و پر بسته را
باز به آشیانه آوردهام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آوردهام
همّت من، فـاتح دینـم شده
مدال من، زخم جبینم شده
*****
ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک
سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاک چاک
وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک
نظر، بـه زین العابدینت، فکن
زخم غـل جامعه را بوسه زن
قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم
*****
قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دستهای عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بیسرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم
سایه ی من فرش بیابان توست
لاله ی من، خـار مغیلان توست
*****
«میثم» اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعلهای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
ناله ی ما، گریه ی ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته
اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدمهـای سگ کوی ماست
غامرضا سازگار
اربعین
بعد یک اربعین رسید از راه
غم به قلبی صبور می آید
قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت
او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه
یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی ِ دشنه
یادش آمد تن ِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد
استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به نیزه داران شد
پیش آن بی رمق کمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت
آب را پیش چشم او قاتل
خنده میکرد بر زمین میریخت
بر زمین خفته بی رمق دیگر
او که از نسل ِ آسمانها بود
یک نفر خود و جامه می کند و
سر انگشترش چه دعوا بود
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمت ِ خیام جایز نیست
یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشم ِ امام جایز نیست
در کنار مزار خورشیدش
زینب از سمت شام می آمد
او که حالا شبیه مادر بود
اشک ِچشمش مدام می آمد
خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست
پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
ای برادر ببین که آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت
یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
دخترت گریه می نمود از درد
دختر ِ شام پاره نان میداد
هم عروسک کشید از دستش
گوشواره خودش نشان میداد
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه..!!
خیزران خورده خوب می فهمد
ضربه های یزید یعنی چه ..!!
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح ِ خون, رویِِ ِ خیزران را من
یا که از کوچه های شهر شام
بارش ِ سنگ ِ بی امان را من
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم
زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب می بینم
اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب می بینم
ارغوانی ترین به قافله ام
میروم سمت شهر پیغمبر
می برم من برایشان خبر از
بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر
وجید مصلحی
اربعین
بار بگشائید، اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
کربلا، ای آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف
طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست، ای موسی بیا
جسم را احیا اگر عیسی کند
جان و تن را کربلا احیا کند
گر سلامت رفت، از آتش خلیل
نور ثار الله شد او را دلیل
کربلا، قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم
گر خدا خواهی، برو این راه را
کن زیارت کوی ثار الله را
شد ز عاشورای او یک اربعین
قتلگاهش را به چشم دل ببین
ماه، اینجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ریزد هنوز از آسمان
اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مینالد اینجا زار زار
گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اینجا شهیدی لا یموت
حضرت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت
اربعین است، اربعین کربلاست
هر طرف غوغائی از غمها بپاست
گوئی از آن خیمه های نیمسوز
خود صدای العطش آید هنوز
هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک، در اینجا، کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو، فریادها
در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زینب است
باید اینجا داشت گوش معنوی
تا مگر این گفتگوها بشنوی:
عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد
چهره بر این تربت خونین نهاد
عمه جان، این قتلگاه اکبر است
جای پای حیدر و پیغمبر است
عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید
تیر بر قلب حسین اینجا رسید
عمه جان، عباس اینجا داد دست
وز غمش پشت حسین اینجا شکست
اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان
شد ز تیر حرمله خونین دهان
از برای غارت یک گوشوار
شد در اینجا، کودکی نیلی عذار
تا قیامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست
حبیب الله چایچیان حسان