به گزارش
خبرنگار خیمه گاه باشگاه خبرنگاران؛ در روز چهاردهم محرم سال 61 هجری قمری عبيدالله به يزيد نامهاي نوشت و او را از شهادت امام حسين(عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت با خبر ساخت. چون نامه به دست يزيد رسيد و از مضمون آن آگاه شد، در جواب نوشت تا سر مقدّس امام حسين (عليه السلام) و ساير شهدا را به همراه اسيران به سمت شام بفرستد.
در کتاب منتهی الامال آمده است که عبيدالله زياد چون از قتل و اسر و نهب بپرداخت و اهل بيت را محبوس داشت نامه به يزيد نوشت و صورت حال را در آن درج نمود و رخصت خواست كه با سرهاي بريده و اسراي مصيبت ديده چه عمل آورد و مكتوبي ديگر به امير مدينه عمروبن سعيد بن العاص رقم كرد و شرح اين واقعه جانسوز را در قلم آورد و شيخ مفيد نقل کرده است که:
بعد از آنكه سر مقدس حضرت را در كوچههاي كوفه بگردانيدند ابن زياد (ملعون) او را با سرهاي سايرين به همراهي زحر بن قيس براي يزيد (لعين) فرستاد.
بالجمله پس از آن عبدالملك سلمي را به جانب مدينه فرستاد و گفت به سرعت طي مسافت كن و عمروبنسعيد را به قتل حسين بشارت ده. عبدالملك گفت كه من به راحله خود سوار شدم و به جانب مدينه شتاب كردم و در نواحي مدينه مردي از قبيله قريش مرا ديدار كرد و گفت چنين شتاب زده از كجا ميرسي و چه خبر ميرساني، گفتم خبر در نزد امير است خواهي شنيد آنرا، آن مرد گفت: اناالله و انا اليه راجعون به خدا قسم كه حسين عليه السلام كشته گشته. پس من داخل مدينه شدم و به نزد عمروبنسعيد رفتم، عمرو گفت خبر چيست؟ گفتم خبر خوشحالي است اي امير، حسين كشته شد. گفت بيرون رو در مدينه ندا كن و مردم را به قتل حسين خبر ده. گفت بيرون آمدم و ندا به قتل حسين در دادم. زنان بنيهاشم چون اين ندا را شنيدند چنان صيحه و ضجه از ايشان برخاست كه تاكنون چنين شورش و شيون و ماتم نشنيده بودم كه زنان بني هاشم در خانههاي خود براي شهادت حضرت امام حسين عليه السلام ميكردند. آنگاه به نزد عمرو بن سعيد رفتم، عمرو چون مرا ديد بر روي من تبسمي كرد و شعر عمرو بن معديكرب را خواند:
كَعَجيجِ نِسْوَتِنا غَد اهَ الاَرْيَب
عَجَّتْ نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّهً
آنگاه عمرو گفت هذه واعيه بواعيه عثمان يعني اين شيونها و نالهها كه از خانههاي بني هاشم بلند شد به عوض شيونها است كه بر قتل عثمان از خانههاي بني اميه بلند شد. آنگاه به مسجد رفت و بر منبر آمد و مردم را از قتل حسين عليه السلام آگهي داد. (البته که بنی هاشم جز دفاع از خلیفه مقتول کاری انجام نداند.
و موافق بعضي روايات عمرو بن سعيد كلماتي چند گفت كه تلويح و تذكره خون عثمان مي نمود، و اراده مي كرد اين مطلب را كه بني هاشم سبب قتل عثمان شدند و او را كشتند حسين نيز به قصاص خون عثمان كشته شد. آنگاه براي مصلحت گفت به خدا قسم دوست مي داشتم كه حسين زنده باشد و احياناً ما را به فحش و دشنام ياد كند و ما او را به مدح و ثنا نام بريم، و او از ما قطع كند و ما پيوند كنيم چنانچه عادت او و عادت ما چنين بود، اما چه كنم با كسي كه شمشير بر روي ما كشد و اراده قتل ما كند جز آنكه او را از خود دفع كنيم و او را بكشيم { ای دروغ گو ! }.
پس عبدالله بن سايب كه حاضر مجلس بود برخاست و گفت اگر فاطمه زنده بود سر فرزند خويش ميديد چشمش گريان و جگرش بريان ميشد، عمرو گفت ما با فاطمه نزديكتريم از تو اگر زنده بود چنين كه ميگوئي، لكن كشنده او را كه دافع نفس بود ملامت نميفرمود. آنگاه يكي از موالي عبدالله بن جعفر خبر شهادت پسران او را به او رسانيد عبدالله گفت اٍنّالِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. پس بعضي از مواليان او و مردم بر او داخل شدند و او را تعزيت گفتند، اين وقت غلام او ابواللسلاس گفت: هذا ما لقينا من الحسين بن علي. يعني اين مصيبت كه به ما رسيد سببش حسين بن علي بود. عبدالله چون اين كلمات را شنيد در خشم شد و او را با نعلين بكوفت و گفت: يَابْنَ اللَّخْناءِ اَلْلِحُسَيْن تَقُولُ هذا. اي پسر كنيزكي گنديده بو آيا در حق حسين چنين ميگوئي، به خدا قسم من دوست ميداشتم كه با او بودم و از وي مفارقت نميجستم تا در ركاب او كشته ميگشتم، به خدا سوگند كه آنچه بر من سهل ميكند مصيبت فرزندانم را آنست كه ايشان مواسات كردند با برادر و پسر عمم حسين عليه السلام و در راه او شهيد شدند. اين بگفت و رو به اهل مجلس كرد و گفت سخت گران و دشوار است بر من شهادت حسين عليه السلام لكن الحمدلله اگر خودم حاضر نبودم كه با او مواسات كنم فرزندانم به جاي من در ركاب او سعادت شهادت يافتند.