اگرچه بذل جان در راه انسان یا آرمان، فینفسه عملی اخلاقی است چراکه از شائبه خودپرستی مبراست و اخلاق هم ساحت تقدم دیگری بر خویشتن و تکیه بر تکلیف به جای حق و حقوق است، با وجود این در پاسخ به این پرسش که از منظر اخلاق، چه عاملی شهادت را حائز ارزش و اهمیت میکند، چهار عامل را میتوان نام برد که هر کدام پرسشهای مربوط به خود را پیش میکشند و باید مورد بررسی مشروح قرار بگیرند؛ الف ـ نجات یک ایده بهویژه ایدهها و ارزشهای مذهبی یا اجتماعی و ایدئولوژیک (اگرچه به قیمت جان کثیری از انسانها) ب ـ نجات جامعه (حتی به قیمت قربانی شدن اقلیتی از افراد) ج ـ نجات همکیشان (ولو به بهای جان بسیاری از غیرهمکیشان) د ـ نجات یک فرد (اگرچه به بهای جان خود یا چشمپوشی از باورهای شخصی).
الف) نجات ایده
فیلم سینمایی «وی، نشان وندتا » (V for Vendetta) محصول 2005 آمریکا با این مونولوگ زیبا آغاز میشود که ارتباط کاملی با تئوری نجات ایدهها دارد: «یاد گرفتیم آرمانها رو به یاد بیاریم، نه آدمها رو. چون یه آدم ممکنه از بین بره، ممکنه که دستگیر و کشته بشه. ولی 400 سال بعد، یه آرمان میتونه دنیا رو عوض کنه. من شاهد قدرت یه آرمان بودم. من دیدم که مردم به نامش کشته میشن و بهخاطر دفاع از اون آرمان میمیرن. ولی نمیشه یه نظریه رو ... لمسش کرد یا بغلش کرد. آرمانها و نظریات زخمی نمیشن و درد نمیکشن، عاشق نمیشن و چیزی که من از دست دادم یه آرمان نیست. بلکه یه مَرده... مردی که هرگز فراموشش نمیکنم.»
این پاراگراف کوتاه ولی تأثیرگذار از یک طرف اهمیت ایده و آرمان را به لحاظ منطقی متذکر میشود و از طرف دیگر با نگاهی عاطفی و احساسی، حقارت آن را در مقابل وجود انسانی یادآوری میکند. پس چالش پیش رو در این بخش، نه تنها بهای جان کثیری از انسانها که حتی بهای جان یک فرد در مقایسه با آرمان خود اوست که البته چنانکه ذکر شد بیشتر صبغهای عاطفی دارد تا شناختی و منطقی؛ با وجود این شایان توجه است.
ب) نجات جامعه
در ایدئولوژیهای سوسیالیستی و نیز بسیاری از اندیشههای سیاسی دیگر، حیات اجتماعی مقدم بر حیات فردی دانسته میشود و از همینرو در تزاحم میان فرد و جامعه، اولویت همواره به اجتماع و اکثریت داده میشود؛ چنان که در راه حفظ و حراست از جامعه میتوان قربانی شدن اقلیتی محدود را کاملا موجه و اخلاقی تلقی کرد. بخصوص از آنرو که تن دادن به قانون اجتماعی همیشه مستلزم قربانی کردن آزادیهای فردی است و تئوری مرگ اقلیت به خاطر اکثریت نیز میتواند مسالهای در راستای همان اصل کلی قلمداد شود که به موجب آن افراد جامعه، خود با قبول قانون، پیشاپیش اجازه سلب آزادی و در موارد اضطرار سلب جان خود را به قانون و مجریان آن تفویض میکنند.
ج) نجات همکیشان
این عامل، بیش از آنکه عاملی اخلاقی باشد عاملی عُرفی است که حتی در مراتبی میتواند قابل مقایسه با ناسیونالیسم وطنپرستانه باشد. این انگاره اگرچه در مراتبی مقبول و پذیرفتنی و حتی اخلاقی است، اما در مجموع و در نگاهی کلان هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ دینی چندان قابل دفاع به نظر نمیرسد چنانکه تأکید بر تکریم همسایه در آیین مسیحیت و نیز روایت «الجار ثم الدار» (همسایه، سپس خانه) موید این مدعاست. اهمیت این مساله بیشتر آنجا مشخص میشود که پای جان آدمیان در میان باشد. دیگرانی که بیگانه قلمداد میشوند ولی با وجود غیرهمکیش بودن و همنژاد نبودنشان انسان هستند و از همینرو فینفسه جانشان مکرم و محترم است مگر آنکه با اعمالی نظیر تجاوز و اقدام به قتل، تکریم انسانی خویش را از خود سلب کرده باشند.
د) نجات فرد
در مقابل ایدئولوژیهای سوسیالیستی، نگرههای فردگرایانهای قرار دارند که در مقابل جامعه، ارزش و اهمیت را به فرد میدهند چراکه معتقدند اجتماع در اصل متشکل از همه افراد است و تا وقتیکه حریم افراد آنچنان که باید و شاید محترم شمرده نشود نمیتوان به نجات و حتی اصلاح جامعه امید داشت، اما فارغ از این موضعگیریهای متقابلانه، صرف اهمیت قائل شدن برای جان هر فرد به خودی خود امری است که میتواند دلیلی برای فداکاری و بذل جان باشد حتی در صورتی که این ازخودگذشتگی اخلاقی متناظر با ازباورگذشتگی ایدئولوژیک باشد یعنی فارغ از هرآنچه میاندیشیم و باور داریم، برای جان آدمیان ارج و قربی آنچنان قائل باشیم که در راه نجات آنان از هیچ کمکی ـ حتی اگر به بهای جانمان باشد ـ دریغ نورزیم. برای این انگاره نیز موید قرآنی وجود دارد: «من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا.» (و هر کس نفسی را زنده کند، گویی همه مردمان را زنده کرده است.) (مائده، 32)
از آنجا که ورود مبسوط به بحث در باب مقایسه و عیارسنجی هر یک از این مقولات مجالی مفصل میطلبد و حتی تلخیص آن نیز در وجیزه میسر نیست، تنها میتوان به بیان یک نتیجهگیری کلی بسنده کرد که طبعا در نگاه نخست، داعیانه و مبتنی بر ذوق و سلیقه، نه منطق و استدلال به نظر میرسد، اما شاید اگر آن را به مثابه پیشنهادی بدوی و مفروضی اثبات نشده هم بنگریم، از آن جهت که میتواند فتح بابی باشد برای تحقیق و تأمل مفیدتر در این باب، باز هم ممکن است اشارهای قابل ذکر محسوب شود.
کوتاه سخن اینکه به نظر میرسد برای عیارسنجی اخلاقی شهادت نخست باید میان شهادت مبتنی بر ایمان به معاد یا حیات جاودانه و شهادت مبتنی بر ایثار و فداکاری صرف تمایز قائل شد. شهادتی که صرفا مصداق تعبد باشد طبعا در مقوله اخلاق نمیگنجد و در ساحتی دیگر قابل بررسی است اما شهادتی که صرفا بر اخلاقیات این جهانی و امور معنوی مربوط به مناسبات انسانی تکیه داشته باشد یا دینی و مذهبی بوده ولی عاری از امید ثواب یا ترس از عقاب باشد، عملی اخلاقی است که اخلاقی بودن آن بیش از همه از باب عشق و عاطفه انسانی قابل توجه است یعنی مورد چهارم از عوامل مذکور بر ارزش و اهمیت انضمامی فرد انسان و نه رهیافتهای انتزاعی مرتبط با اندیشههای ایدئولوژیک، تکیه دارد. ایدهها و نظامهای فکری، ابطالپذیر و متغیرند اما انسان و کرامت ذاتی او از بنیادیترین اصول اخلاقی و حتی دینی حاکم بر مناسبات انسانی است: «ولقد کرمنا بنی آدم.» (و براستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم.) (اسراء، 70)