سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بازخوانی یک حماسه از نگاه یکی از دانشجویان پیرو امام(ره)

این مصاحبه حاصل سه جلسه مصاحبه با «دکتر محمد‌هاشم پور یزدان‌پرست» است، مصاحبه‌ای که دوست داشتی هیچ وقت تمام نشود. از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، استاد و عضو هیأت علمي‌دانشگاه شیراز است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  اول که موضوع مصاحبه را به او گفتم، با هیجان تمام خاطره‌اي از روزهای حضورش در سفارت امريكا را برایم تعریف کرد و بعد قرار مصاحبه را برای فردايش گذاشت. فرزند شهیدو مجروح جنگی.

 اصرار داشت که نباید نام نیک دانشجویان خط امام خدشه دار شود. هر چند حرف‌های بسیاری درباره اختلاف نظر و دیدگاه بعضی از دانشجویان با شهید بهشتی داشت، اما نمی‌گفت. هر بار هم که بحث به این جا می‌کشید، یا سکوت مي‌کرد یا مي‌گفت لطفاً ضبط را خاموش کن!

آقای دکتر! چرا سفارت امريكا را تسخیر کردید؟

از مهرماه 58 معلوم بود هجمه عظيمی از توطئه‌های هماهنگ با هم دارد شروع می‌شود و ضد انقلاب وابسته به ابرقدرت‌ها زیر پوشش شعارهای فریبنده از جمله مبارزه با امپریالیسم و بر قراری آزادی و دموکراسی می‌خواهند در مدارس یک کارهایی بکنند، توی دانشگاه‌ها یک کارهایی بکنند و از کردستان صد تا صد تا شهید می‌آمد. دانشجویان وابسته به گروهک‌ها ریختند هتل‌ها را گرفتند و گفتند ما خوابگاه نداریم.

اواخر مهر که شد توطئه‌ها خیلی سنگین بود، یک دفعه گفتند امام محاصره شده. کانالیزه شده. از طاهر احمدزاده استاندار خراسان و دکتر پیمان که یک گروه تندرو درست کرده بود و مبارزه با امپریالیسم را در انحصار خود می‌دانست، این حرف را مي‌زد تا این محسن کدیور که آن موقع یک دانشجو بود در دانشگاه شیراز. یعنی امام از طرف انحصارطلب‌ها (حزب جمهوری اسلامي‌و رهبران آن از جمله مرحوم بهشتی و رهبر معظم انقلاب و آقای‌هاشمی) محاصره شده. روز یک آبان بود، اعلام کردند شاه را به امريكا بردند.

آقای بازرگان در مصاحبه با حامد الگار گفت: من از اول انقلاب را قبول نداشتم و سیاست گام به گام را می‌پسندیدم. در پاریس هم در آبان 57 رفته بود و همین پیشنهاد را به امام داده بود و از امام خواسته بود که بگذارد شاه بماند اما سلطنت بکند و نه حکومت، که با مخالفت شدید امام مواجه شده بود. در همان موقع یعنی اوایل آبان، سالگرد پیروزی انقلاب الجزایر بود. از دولت ایران هم دعوت کرده بودند. آقای بازرگان و یزدی هم رفتند. آنجا معلوم نشد چه طور شد که یک دفعه خبر آوردند که اینها رفته‌اند با برژینسکی، مشاور امنيت ملی امريكا ملاقات و مذاکره کرده‌اند. از کی اجازه گرفته بودند اینها و رفته‌ بودند مذاکره کرده‌ بودند!؟ نامعلوم بود. امام دو سه روز قبل از آن پس از اینکه شاه را به امريكا بردند شدیداً به امريكا حمله کرده بودند. یقیناً امام اجازه نداده بودند. جو تند ضد امريكایی که به خاطر سخنرانی‌های امام علیه امريكا و بردن شاه به امريكا در کشور به‌وجود آمده بود موجب شد این مذاکره خیلی برایشان گران تمام شود.

روز دهم آبان که مصادف با عید قربان بود، امام یک سخنرانی کرد و آن مبنای تسخیر شد. امام گفت: «بر طلاب و دانشجویان است که در هر کجا به منافع امريكا حمله کنند» شب همان روز هم گروه فرقان که نوک پیکان حمله ضد انقلاب به انقلاب بود و همه گروه‌های ضد انقلاب به طرق مختلف از آن حمایت می‌کردند، آیت‌الله قاضی طباطبايی امام جمعه تبریز را به شهادت رساندند، این شد که دانشجویان مسلمان، به فکر افتادند که لانه جاسوسی را بگیرند. مقدمات‌اش را فراهم کردند و شناسایی را انجام دادند.

با هر کدام از بچه‌ها که صحبت می‌کردی این طوری فکر می‌کرد و به یقین رسیده بود که تمام توطئه‌ها زیر سر امريكاست و همینطور هم بود. اصلاً معلوم بود که ماجرای کردستان را امريكا راه انداخته. ماجراهای گروه‌های چپ و راست و مجاهدین و فرقان همه زیر سر امريكاست. امام هم در یکی از سخنرانی‌هایشان در مورد گروهک‌های منافقین و فدائیان فرمودند که قضیه آنها قضیه امريكاست. دویست و سیصد نشریه در ایران چاپ می‌شد، اکثراً متعلق به ضد انقلاب و گروه‌ها و جریانات وابسته به امريكا، اگرچه شعارهای تند ضد امريكایی هم می‌دادند. امريكا برایش مهم نیست که کسی به او بد بگوید.

برای او مهم اینست که منافعش و غارتگریش مستدام باشد. فقط روزنامه‌جمهوری اسلامي‌مال انقلاب بود. اطلاعات و کیهان هم به طور نسبي در دست ضد انقلاب بود و بسیاری از نویسندگان متعلق به ضد انقلاب در آن علیه انقلاب مطلب می‌نوشتند وتوطئه می‌کردند. باورش سخت است که توانستیم از این جو خارج شویم و انقلاب سرنگون نشد. مردم ما با رهبری حضرت امام از شدیدترین تهاجم تبلیغاتی دشمنان و نیروهای وابسته به آنها پیروزمندانه خارج شدند و این یک معجزه بزرگ بود. در آن شرایط دفاع از امام جرأت می‌خواست. ما همه اینها را از امريكا می‌دانستیم. با سخنان امام، تنها جایی که به فکر می‌رسید باید گرفته شود سفارت امريكا بود.

بچه‌ها رفتند با آقای موسوی خوئینی‌ها مشورت کردند، یک روحانی که خود را انقلابی و شاگرد امام و طرفدار انقلاب نشان می داد و در برخی دانشگاه‌ها نفوذ داشت. با ایشان تماس گرفتیم و از ایشان خواستیم که نظر امام را بپرسد. آقای خوئینی‌ها گفت:«لازم نیست با امام مشورت کنید، اگر بروید بگوئید و امام هم موافق باشد، می‌گوید نه. ولی اگر کار را انجام دادید و ایشان هم مورد تأیید و موافقتشان بود، می‌گوید خوب کردید».

همه می‌گویند اول شما اقدام کردید و امام پس از آگاهی از اقدام شما با آن موافقت کرده. ولی آن طوری که اجازه بگیرید می‌شود دستور امام و امام بعید است چنین دستوری بدهد. شما بروید و انجام بدهید».

تحلیل شما این نبود که اگر امام مخالف باشند و شما این کار را بکنید یک ضربه اساسی به مجموعه دانشجویان مسلمان بخورد؟

نگاه کنید. انقلاب در آن زمان یعنی دانشجو، دانشجویان کادرهای درجه دو و سه انقلاب را تشکیل می‌دادند. جهاد سازندگی را آنها راه انداختند. در کردستان آنان مي‌جنگیدند. سپاه را آنان تشکیل دادند. نیروی محرکه مردم آنان بودند. آنان بودند که در برابر ضد انقلاب صف بندی کرده بودند. یک دانشجو می‌رفت و کارها و خدمات بزرگی را انجام می‌داد.

کادرهای ضد انقلاب نیز اکثراً دانشجویانی بودند که فریب ایادی ابرقدرت‌ها در داخل را خورده بودند. مملکت پس از انقلاب در دست دانشجویان مسلمان بود و در اکثر حوادث روزهای اول انقلاب دانشجویان مسلمان با دانشجویان ضددین و ضدانقلاب در حوادث مختلف تا پای جان می‌جنگیدند. متأسفانه فرد جنایتکاری که واقعه 7 تیر را به‌وجود آورد یک دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. همان دانشگاهی که حاج احمد متوسلیان از آن بیرون آمد. نه، به طور کلی این جور نبود. دانشجویان مسلمان پیشتازان انقلاب بودند و در رابطه با انقلاب و سرنوشت آن بسیار حساس بودند. در ضمن آقای خوئینی‌ها هم می‌گفت امام موافق است.

عده‌اي می‌گویند در اصل امام موافق این عمل نبود، حتی زمانی که به امام خبر دادند، امام گفته بود، این کار بچگانه است و چون جریان یک روز پیش رفت، امام از آن استفاده سیاسی کرد؟

این دروغ است. اصلاً این طوری نبود. این حرف دولت موقتی‌ها و لیبرال‌های طرفدار سازش با امريكا بود. نه امام. من این حرف را نشنیده‌ام. اصلاً مطلب عجیبی است. اولین باری است که می‌شنوم.

کار از کجا شروع شد؟

طراح جریان ابراهیم اصغرزاده بود، او دانشجوی شریف بود و از سال 54 با ما رفیق بود. آدم پاکی بود که چند بار هم ساواک دستگیرش کرده بود. از شریف شروع شد. بعد هم کشیده شد به دانشگاه‌های دیگر. ما دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) هم دعوت شدیم.

شما را چطور خبر کردند؟

بچه‌های مورد اطمینان در انجمن اسلامي‌ همدیگر را خبر کردند و به من هم گفتند چهاردهم آبان. کلاً به دانشجویان شهید بهشتی اشتباه گفته بودند روز چهاردهم.

از قبل به دانشگاه شهید بهشتی خبر داده بودند؟

بله. قرار بود ماجرا روز چهاردهم اتفاق بیفتد، چون سیزدهم آبان بخاطر اولین سالگرد کشتار دانش‌آموزان مقابل در‌های ورودی دانشگاه تهران، تظاهرات گسترده‌ای قرار بود به سمت این دانشگاه برگزار شود و سخنران آن هم شهید با هنر بود. اول بچه‌ها ترسیده بودند که به علت شلوغی و کثرت جمعیت در این روز اقدام کنند، چون یکی از مسیرهای منتهی به دانشگاه تهران خیابان طالقانی بود. اما بعد دیدند اتفاقاً پوشش خوبی است. قرار را برای سیزدهم می‌گذارند و عوض شدن قرار را به تعدادی نتوانسته بودند اطلاع دهند، از جمله به من، خلاصه، من در محل کار نشسته بودم که دیدیم رادیو اعلام کرد. به سرعت به طرف سفارت رفتم. حدود ساعت یک و نیم رسیدم که کار تسخیر اولیه لانه جاسوسی امريكا تمام شده بود.

اولین نفری که از در لانه رفته بود بالا چه کسی بود؟

دقیق نمي‌دانم، اما بعضی دوستان می‌گویند شهیدان« محمد رجب‌بیگی» و « محسن وزوایی» از اولین نفرات بودند و می‌گویند توی آن عکس معروف هم وزوایی بالای در است. «شهید حاتمی» در آن عکس پایین در به دوربین نگاه می‌کند.

و بعد ...؟

وقتی که من رسیدم، دولتمردهای دولت موقت بازرگان مرتب تماس می‌گرفتند که آقا بیایید بیرون. می‌گفتند این جا مگر الکی است. سفارت یک ابر قدرت است. با ما چکار خواهد کرد. بچه‌ها می‌گفتند «نه ما این جا هستیم و بیرون هم نمی‌آییم» کار به تهدید کشید. گفتند ما الآن با پلیس می‌آییم و شما را بیرون می‌ریزیم. دانشجویان جریان را برای آقای خوئینی‌ها توضیح دادند.

ایشان با حاج سید احمد تماس گرفت، و گفت: «اینها آشنا هستند». سید احمد هم تعدادی از بچه‌ها را می‌شناخت. تا فهمیده بود ما خودی هستیم رفته بود به امام قضیه را گفته بود. آنان با دفتر امام هم تماس گرفته بودند تا از این طریق و به دستور امام دانشجویان را بیرون کنند. امام شدیداً ناراحت شده بودند. در صحیفه هست که گفته‌اند ریشه‌های فاسد با من تماس گرفتند تا دانشجویان را بیرون کنم.

آخرهای شب بود که حاج سید احمد با سفارت تماس گرفت و گفت امام گفته‌اند که: «جای خوبی را گرفتید، دستتان درد نکند، فقط آ‌ن‌را خوب نگه دارید و مواظب باشید از دستتان در نیاورند. ». تا امام تأیید کرد، جریان یک طور دیگر شد. ما آمده بودیم سه روز بمانیم و به بردن شاه به امريكا که شاید از آخرین حلقه‌های توطئه 9 ماهه برای شکست انقلاب بود اعتراض کنیم و بعد هم بیاییم بیرون و به این وسیله صدای اعتراض ملت ایران را به گوش جهانیان برسانیم. اما چهار صد و چهل و چهار روز ماندیم، اثراتش بر روی تمام زندگی‌مان ماند و مسیر زندگی تک تک دانشجویان به صورت دیگری در آمد. یک نقطه عطف در زندگی آنان شد. راهی به سمت خیر و برکت و عزت دنیا و آخرت برای خودشان و برای ملت ایران و حتی برای کل مظلومین دنیا.

اشاره کردید دانشجویان انجمن‌ها نسبت به شهید بهشتی حساسیت داشتند. چه حساسیتی؟

نگاه کنید، افکار خاصی بر جو دانشگاه حاکم بود. مثلاً دکتر بهشتی را گروه‌های مختلف بشدت می‌کوبیدند. منافقین، جنبش مسلمانان مبارز (به رهبری دکتر پیمان که دانشجویان از بس در زندگی او تغییر مواضع دیده بودند به او دکتر پشیمان می‌گفتند. شخصی که می‌گفت لیبرالیسم و ارتجاع پایگاه‌های امپریالیسم هستند، اخیراً هم لیبرال شده است!) گروه‌های مارکسیست، گرو‌ه‌های ملی‌گرای لیبرال و گروه‌های سلطنت طلب. یعنی چپ و راست. یعنی شرقی و غربی.

همگی دست به دست یکدیگر داده بودند و با صدور اطلاعیه و نشر اکاذیب در نشریات متعدد. شاید در حدود 200 نشریه و شایعه‌سازی، این‌کار را می‌کردند. به آقایان بهشتی و خامنه‌ای و‌ هاشمي ‌ارتجاع متبلور می‌گفتند و شعر ساخته بودند که بهشتی، بهشتی طالقانی را تو کشتی و به تمسخر آن‌را می‌خواندند. متأسفانه بچه‌های مسلمان هم شدیداً تحت تأثیر تبلیغات آنان قرار گرفته بودند. آن موقع تازه انقلاب شده بود.

حتی توی سفارت هم بعضي بچه‌ها نسبت به دکتر بهشتی بدبین بودند. جو دفتر تحکیم کاملاً ضد دکتر بهشتی و ضد حزب جمهوری اسلامي‌ بود، چرایش هم جو خفقان قبل از انقلاب و عدم اطلاع آنان از شخصیت آن بزرگوار و عدم ارتباط با این آقایان بود. ما که درحزب بودیم و در کلاس‌های آقای بهشتی شرکت می‌کردیم و ایشان را از نزدیک تا حدی می‌شناختیم از این موضوع رنج می‌بردیم. به دلیل همین بدبینی تعداد اندکی از دانشجویان مسلمان در کلاس‌های آقای بهشتی شرکت می‌کردند.

کلاس‌ها در همان سالنی که بمبگذاری شد و ایشان در آنجا به شهادت رسیدند برگزار می‌شد. این سالن قبلاً متعلق به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود و 120 صندلی داشت. در اکثر جلسات یک سوم سالن هم پر نمی‌شد. در بعضي مواقع حتی نمی‌توانستیم از ایشان دفاع کنیم. بعضی از دوستان به دلیل دفاع من و بعضی دوستان از شهید بهشتی ما را هم مرتجع می‌نامیدند.

شما با حزب جمهوری اسلامي‌چگونه بودید؟

من خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامي ‌بودم در سرویس اقتصادی کار می‌کردم. گزارشاتی که تهیه کرده‌ام در روزنامه هست. حالا به خاطر صداقتی که داشتم و اهمیتی که جریان لانه جاسوسی برای من داشت و بخاطر تأییدی که امام از آن کردند پس از این‌که وارد جریان تسخیر لانه جاسوسی شدم، چون قرار بود هیچ حزب یا گروهی توی این قضیه نباشد. رفتم و استعفا دادم. شغلم را از دست دادم تا صداقتم را از دست ندهم. متأسفانه بعضی‌ها هم بودند (لطفاً ضبط را خاموش کنید) اینها خیلی تلخ است، نباید نام دانشجویان خط امام خدشه‌دار شود.

آقای دکتر! چارت تشکیلاتی دانشجویان خط امام چه بود؟

یک شورای مرکزی که از هر دانشگاه یک نفر در آن بود. از دانشگاه شریف «مهندس اصغرزاده و رضا سیف‌اللهی»، از پلی‌تکنیک (امیرکبیر) «محسن میردامادی» از دانشگاه تهران «حبیب‌الله بیطرف» و از دانشگاه ما، «رحیم باطنی» بود. بعد از شورای مرکزی، «شورای بازو» بود که تعداد زیادی از دانشجویان از جمله عباس عبدی عضو این شورا بود. بعد هم چند واحد بود: «واحد عملیات» که حفاظت گروگان‌ها و کار نگهبانی از ساختمانها را بر عهده داشت و مسئولش «علی زحمتکش» بود، که بعدها مسئول سد «کارون 3» شد. «اطلاعات» و «تدارکات» و «روابط عمومی» و «اسناد» و « تبلیغات» که از هم مستقل بودند. بچه‌ها همزمان می‌توانستند، در هر یک از واحدها در حد توانشان عضو باشند.

مسئولین این شاخه‌ها چه کسانی بودند؟

تبلیغات، «آقای حسین کمالی»، روابط عمومی، «مهندس احمد حسینی» و «مهندس محمد نعیمی‌پور» و «خانم معصومه ابتکار» به ایشان کمک می‌کردند. عملیات هم مهندس علی زحمتکش از دانشگاه صنعتی شریف و «شهید عباس ورامینی» که بعداً مسئول ستاد لشکر حضرت رسول شد و به شهادت رسید و چند نفر دیگر به ایشان کمک می‌کردند. بچه‌ها به علی زحمتکش به شوخی فرمانده کل قوا می‌گفتند. با توجه به روحیه بازی که ایشان داشت، شعر طنزی هم برایش ساخته بودند: فرمانده کل قوا زحمتکش، هوا کش و دریا کش و زمین کش. تدارکات هم آقای «اکبر رفان» بود که بعداً فرمانده نیروی هوایی سپاه شد. دانشجویان خط امام عجيب روحیه شادي داشتند و چقدر روحیه آنها با هم عجین شده بود. دیگر چنین دوره‌ای در زندگی من تکرار نشد. همنشین ابرار شده بودم اگر چه لیاقت آن را نداشتم.

...... و آقای موسوی خوئینی‌ها؟

ایشان مشاور ما بودند.

تعامل دانشجویان با مجاهدین خلق و دیگر گروه‌ها چگونه بود؟

هیچ ارتباطی با آنها نداشتیم. زیرا در آن زمان ماهيت آنان برای بچه‌های انقلاب روشن شده بود. امام طی یک سخنرانی که برای دانشجویان مسلمان دانشگاه‌ها کرده بودند ماجرای سفر بعضی از رهبران این سازمان را در سال 50-49 به نجف و تقاضای فتوا برای جهاد توسط امام کرده بودند که با مخالفت ایشان روبه‌رو شده بود را تعریف نموده بودند و بیان داشته بودند که آن شخصی که پیش من آمده بود منافق بوده است. این سخنرانی طبق نظر امام برای عموم پخش نشد، اما نوار آن را ایشان فرموده بودند که در اختیار دانشجویان دانشگاه‌ها بگذارند.

همین نوار باعث شد که ماهیت آنان بیشتر روشن شود و بسیاری از دانشجویان صادق در دام آنها نیفتند. متأسفانه چند نفر از وابستگان آنها در بین دانشجویان خط امام، نفوذ کرده بودند. شنیدم یکی از همین نفوذی‌ها بعداً به دلیل رابطه با منافقین و جاسوسی برای آنها دستگیر شده است و احتمالاً آنگونه که شنیدم کارش به اعدام هم کشیده است. درست و دقیق البته نمی‌دانم. البته ما این افراد را نتوانستیم شناسایی کنیم. بجز یکی دو نفر، یک نفر را یادم هست در زمستان (یادم است روزی برفی بود) به همراه همسرش از لانه اخراج کردند.

ما با تسخیر لانه جاسوسی امريكا، گروه‌های چپ، منافقین و مدعیان دروغین مبارزه با امپریالیسم و انقلابی نمایان فریبکار را خلع سلاح کردیم، همین منافقین که پیاده نظام صدام و امريكا و اسرائیل بوده و هستند و طشت رسوايي‌شان از بام فلک افتاده است، قبل از تسخیر لانه جاسوسی، انقلاب و امام را متهم به سازش با امريكا می‌کردند و خود را قهرمان مبارزه با امپریالیسم نشان می‌دادند.

تسخیر لانه جاسوسی آنقدر برای آنها و برای امريكا غیرمنتظره بود که نتوانستند بعد از آن کمر راست کنند و سلاح دروغین مبارزه با امپریالیسم از دستشان گرفته شد و چهره حقیقی خود را نشان دادند و طرفداران خود را به جان انقلاب انداختند و به آن جنایات بی‌نظیر دست زدند. گروه‌های چپ اوایل نمی‌توانستند جریان لانه جاسوسی را تجزیه و تحلیل کنند و موضع خود را در برابر آن مشخص سازند. بعضی منافقانه حمایت کردند. بعضی تا مدتی سکوت کردند.

مسئله‌ای که اینجا وجود دارد، این است که آیا سقوط دولت موقت از آغاز از اهداف شما بود؟

نه. ما قرار بود سه روز برویم، اعتراضی به رفتن شاه بکنیم و بعد هم بیرون بیاییم. دانشجویان البته شدیداً ضد دولت موقت بودند. برای این نفرتشان هم دلیل داشتند. دولت موقت، نتوانسته بود آرزوهای مردم را برآورده کند و با مماشات در برابر نیروهای ضد انقلاب و با سیاست‌های سازشکارانه با امريكا و وابستگان داخلی‌اش و با مخالفت با نیروهای انقلاب و حتی مخالفت با حضرت امام، ضربه‌ای عظیم به مردم انقلابی کشور زده بود و داشت انقلاب خونین اسلامي‌ ما که ارثیه ده‌ها هزار شهید بود را به شکست می‌کشاند و کشور را دو دستی تسلیم دشمن می‌کرد.

 دولت موقت کفش تنگی بود که انقلاب به اجبار زمانه به پا کرده بود و جز رنج و زحمت برای مردم فداکار و شهید داده چیزی در بر نداشت. در هر صورت انقلاب باید روزی آن‌را از پای خود در مي‌آورد و دور مي‌انداخت. حال این که این دولت با تسخیر لانه جاسوسی سقوط می‌کند یا نه، کسی پیش‌بینی نمی‌کرد. آنان بارها استعفا داده بودند. بعضي وزرایشان با آنان اختلاف نظر داشتند و کناره گیری کرده بودند.

پس از تسخیر لانه جاسوسی و تلاش فراوان آنان برای بیرون کردن دانشجویان و عدم توفیق در این امر به بهانه دخالت افراد غیر مسئول در امور و تعدد و تداخل مدیریت و از این حرفها مجدداً استعفا دادند. متن استعفانامه را هم مثل دفعات قبل خود مهندس بازرگان به قم نبرد، بلکه نوه خود را فرستاد تا استعفانامه را به امام بدهد. آنها به بن بست رسیده بودند و فکر می‌کردند انقلاب و امام و مردم ایثارگر ایران به بن بست رسیده‌اند.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.