سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع) ؛

فریاد یا عماه ازجانب قاسم به گوش عمویش می رسد

فرزند برادر، چقدر بر عموى تو ناگوار است كه فرياد كنى و عموجان بگويى و نتوانم به حال تو فايده ‏اى برسانم.

به گزارش خبرنگار خیمه گاه باشگاه خبرنگاران ؛  قاسم به ميدان می‏‌رود. چون كوچك است،اسلحه ‏اى كه با تن او مناسب باشد، نيست؛ولى در عين حال شير بچه است، شجاعت ‏به خرج می‌دهد، تا اينكه با يك ضربت كه به فرقش وارد می‌‏آيد از روى اسب به روى زمين می‌‏افتد.حسين با نگرانى بر در خيمه ايستاده است؛ اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد، مثل اينكه انتظار می‌كشد.

ناگهان فرياد«يا عماه‏»در فضا پيچيد،عمو جان من هم رفتم، مرا درياب! مورخين نوشته ‏اند حسين مثل باز شكارى به سوى قاسم حركت كرد.كسى نفهميد با چه سرعتى بر روى اسب پريد و با چه سرعتى به سوى قاسم حركت كرد.عده زيادى از لشكريان دشمن(حدود دويست نفر) بعد از اينكه جناب قاسم روى زمين افتاد، دور بدن اين طفل را گرفتند براى اينكه يكى از آنها سرش را از بدن جدا كند. يك مرتبه متوجه شدند كه حسين به سرعت می‌‏آيد.مثل گله روباهى كه شير را می‌‏بيند فرار كردند و همان فردى كه براى بريدن سر قاسم پايين آمده بود، در زير دست و پاى اسب‌هاى خودشان لگدمال و به درك واصل شد. آنقدر گرد و غبار بلند شده بود كه كسى نفهميد قضيه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.

 «فاذن جلس الغبرة‏»تا غبارها نشست، ديدند حسين بر بالين قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است. فرياد مردانه حسين را شنيدند كه گفت:«عزيز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏» .
 
فرزند برادر! چقدر بر عموى تو ناگوار است كه فرياد كنى و عموجان بگويى و نتوانم به حال تو فايده‏اى برسانم، نتوانم به بالين تو بيايم و يا وقتى كه به بالين تو می‌آيم كارى از دستم بر نيايد.چقدر بر عموى تو اين حال ناگوار است (1) راوى گفت:در حالى كه سر جناب قاسم به دامن حسين است، از شدت درد پاشنه پا را محكم به زمين می‌‏كوبد. در همين حال‏«فشهق شهقة فمات‏»فريادى كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد. يك وقت ديدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند كرد و بغل گرفت.ديدند قاسم را می‌‏كشد و به خيمه‏ گاه می‌‏آورد.

خيلى عظيم و عجيب است:وقتى كه قاسم می‌خواهد به ميدان برود، از ابا عبد الله خواهش می‌كند. ابا عبد الله دلش نمی‌خواهد اجازه بدهد. وقتى كه اجازه می‌‏دهد،دست‏ به گردن يكديگر می‌‏اندازند،گريه می‌‏كنند تا هر دو بی حال می‌‏شوند. اينجا منظره بر عكس شد، يعنى اندكى پيش،حسين و قاسم را ديدند در حالى كه دست‏ به گردن يكديگر انداخته بودند ولى اكنون می‌‏بينند حسين قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهايش به پايين افتاده است چون ديگر جان در بدن ندارد.
 
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
 
منبع: منتهی الامال اثری از شیخ عباس قمی


انتهای پیام/
برچسب ها: قاسم ، عمو ، فریاد ، حضرت
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.