امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه علیهاالسلام صدا زد: "بابا! مانعت نمیشوم. صبر کن تا تو را ببینم".
امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لب های خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که:
العطش العطش، فان الظما قد احرقنی
بابا بسیار تشنه ام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است.
امام حسین علیه السلام به او فرمود: "کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم". آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوی میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت:
یا ابة این تمضی عنا؟
بابا جان کجا می روی؟ چرا از ما بریده ای؟
امام علیه السلام یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پرخون از او جدا شد.
ستاره درخشان