سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چند سطر با ابوذر انقلاب/ 1

آیت‌الله کنی از زبان آیت‌الله کنی / پدرم با علما و روحانیون رفت و آمد داشت

اینجانب "محمدرضا مهدوی‌کنی" در چهاردهم مرداد 1310 ه.ش(ربیع‌الاول 1350 ه.ق) در قریه کن که در آن زمان در دو فرسخی تهران و امروز متصل به آن است به دنیا آمدم.

به گزارش خبرنگار حوزه احزاب باشگاه خبرنگاران، در نظر داریم که از امروز در قالب 35 گزارش، مروری بر خاطرات مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی داشته باشیم.

زاده روستای کن

اینجانب محمدرضا مهدوی‌کنی در چهاردهم مرداد 1310 ه.ش(ربیع‌الاول 1350 ه.ق) در قریه کن که در آن زمان در دو فرسخی تهران و امروز متصل به آن است به دنیا آمدم. نام پدرم اسدالله معروف به حاج اسدالله کنی و نام مادرم فاطمه، شغل پدرم کشاورزی بود؛ گرچه گاهی به تجارت نیز اشتغال داشتند.
 
تا آنجا که به یاد دارم پدرم مردی مذهبی، مقید به مسائل دینی و بلکه متعصب در مسائل دینی و مقید بودند که فرزندانش را با آداب مذهبی تربیت کند. یادم نمی‌رود که در همان اوانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم، ولی نزدیک بلوغ بودم؛ یک روز ایشان مرا خواست و گفت که می‌خواهم با تو خصوصی صحبت کنم. پدرم گفت: تو کم‌کم داری به سن تکلیف می‌رسی و باید با مسائل شرعی آشنا شوی، لذا می‌خواهم مسائلی را به طور خصوصی به تو بگویم تا فرد دیگری در این مسائل با تو صحبت نکند. آنگاه مسائل غسل و جنابت و طهارت و امثال این‌ها را برای من توضیح داد که شخص مسلمان باید غسل کند، نماز بخواند و غسل جنابت وضو ندارد. این‌ها را به من یاد داد و خوب به یاد دارم که در ایوان منزل‌مان این نصایح را به من فرمود و اصرار داشت که کسی هنگام بیان این حرف‌ها آنجا نباشد. از خصوصیات تربیتی پدرم این بود که تا حدی سخت می‌‌گرفت.

تنبیه پدر

یادم می‌آید روزی با هم‌بازی‌هایم در همان کوچه‌های کن، الک دولک بازی می‌کردیم. چوب الک از دست من به مغازه‌ی پینه‌دوزی که در همسایگی ما بود افتاد. در آنجا پیرمردی بود که نزدیک منزل ما پینه‌دوزی می‌کرد. اتفاقا چوب به آن پیرمرد که یک پایش فلج بود و با عصا راه می‌رفت، خورد. گرچه ما عمدا این کار را نکرده بودیم، اما نوعی بی‌مبالاتی بود. آن پیرمرد نزد پدرم شکایت کرد. مرحوم پدرم همان‌جا مرا تنبیه کرد و گفت: «رضا! چرا این کار را کردی؟» گفتم: «متوجه نبودم». گفت: «نه، من باید تو را تنبیه کنم که دیگر از این کارها انجام ندهی». چندین بار با عصایی که در دستش بود زد و گفت که برای این تو را جلوی مردم تنبیه می‌کنم تا دیگر در انظار مردم به دیگران بی‌احترامی نکنی. البته ممکن است کسی بگوید این‌گونه تنبیه درست نیست، اما بنده می‌خواهم  تقید ایشان را نسبت به تربیت فرزندانشان برسانم. این بود میزان تقید ایشان که راضی نبود فرزندانش نسبت به مردم بی‌احترامی ‌کنند.

ارادت پدر به روحانیون

مرحوم پدرم همیشه با علما و روحانیون رفت و آمد داشت. خودش روحانی نبود، ولی علاقه‌مند به علما بود. ایشان با علمای کن و تهران مانند آیت‌الله حاج شیخ "محمد‌علی عمیقی" از شاگردان مرحوم آخوند "خراسانی"، آیت‌الله "سرخه‌ای"، آیت‌الله "آملی" و حاج آقا "یحیی سجادی" و ... ارتباط داشتند و در منزل ما ایام ماه رمضان، ماه محرم، اعیاد مذهبی و امثال ذالک غالبا علما رفت وآمد داشتند و ما پذیرای علما و روحانیونی بودیم که از قم و تهران تشریف می‌آوردند.
 
پدرم دارای هشت فرزند بود؛ پنج پسر و 3 دختر که البته همگی در قید حیات هستند. فرزندان پسر به ترتیب سن عبارتند از "مرتضی"، "حسن"، "حسین"، "محمدباقر" که به "مهدی" معروف است و حقیر پنجمی و کوچک‌ترین پسر ایشان هستم. اما فرزندان دختر سه نفراند به نام‌های "بتول"، "سکینه" و "ربابه" که همگی در قید حیات هستند.
 
خصوصیات والده

 
والده بنده از خانواده‌ای مذهبی و غیرروحانی بود. آن‌طور که یادم هست بستگان مادری و پدری‌مان همه از افراد متدین و مقید به مسائل مذهبی بودند و مخصوصا پدربزرگ‌مان خیلی مرد مسلمان و متدینی بود و در کن به دیانت و راستی شهرت داشت. نام ایشان "سلیمان" و اسم مادربزرگ‌مان "خدیجه" بود. مادرم خیلی باسواد نبود و تنها سواد خواندن داشت و قرآن را می‌توانست بخواند. ایشان خیلی مادر خوبی بود، واقعا مؤمنه بود و شاید در میان بستگان ما کم‌نظیر بود. این طور می‌گفتند که در آبادی ما مثل او کمتر وجود دارد و من اگر از جنبه‌های دینی چیزی داشته باشم بخش مهم آن مربوط به مادرم است؛ زیرا ایشان خیلی به مسائل دینی علاقه داشتند و مخصوصا می‌خواستند که ما روحانی بشویم. وی بانویی مؤمنه و صبور و قانع بود. در هر حال مادرم صفات بارز و فضائل نفسانی خوبی داشت و در بین زنان بستگان ما این امر زبانزد بود. وی عمر با برکتی داشت و سرانجام ظاهرا در سن نود و سه سالگی درگذشت، ولی پدرم پیش از مادر از دنیا رفت؛ یعنی در سال 1354 شمسی در حدود هشتاد سالگی مرحوم شد. خدواند هر دو را مشمول رحمت و غفران واسعه‌اش قرار دهد.
 
دوستان زمان کودکی

از دوستان زمان کودکی که نام اکثرشان در ذهنم باقی است، عده‌ای در همان کن در شغل زراعت و غیره هستند و عده‌ی دیگر که از همدرسان دوران طلبگی ما بودند: از جمله آقای حاج شیخ "جواد الهی" که هم‌اکنون در تهران امام جماعت می‌باشند و برادر دیگری به نام آقای حاج شیخ "علی‌اصغر طاهری" که ایشان هم روحانی بودند، ولی غیرمعمم که در قم به تحصیل و تدریس و تألیف اشتغال داشت و چند سال قبل مرحوم شد. ایشان در صرف و نحو و ادبیات خبره بود و تفسیری ادبی بر قرآن به زبان فارسی نوشتند که پس از درگذشت ایشان چاپ شد. برادر دیگری به نام آقای شیخ "عباس محبی" که از دوستان دوران مدرسه‌ی ما بودند، هم‌اکنون در شمیران امام جماعت هستند. برادر دیگری هست به نام آقای حاج شیخ "رضا طالب کنی" که از اقوام ما و روحانی هستند و در تهران زندگی می‌کنند و دوستان دیگری که بسیاری از آنها دار فانی را وداع گفته‌اند.
 
علمای کن
 
حاج ملاباقر

یکی از روحانیونی که پدرم دیده بود مرحوم حاج "ملاباقر" بود که مرد ملایی بود و در زمان مرحوم آیت‌الله حاج "ملاعلی کنی" از مدرسین مدرسه‌ی مروی بوده است.
 
مرحوم مروی در وقفنامه برای مدرسه‌ی مروی، یک مدرس و یک تالی مدرس پیش‌بینی کرده که یکی از آنها حاج "ملاباقر کنی" بوده و ایشان به دعوت مرحوم حاج ملاعلی کنی، متولی مدرسه‌ی مروی، به تدریس فقه و اصول اشتغال داشتند. مرحوم حاج ملاباقر مرد ملایی بود که زاهدانه زندگی می‌کرد. نقل کرده‌اند که خانواده‌ی آن مرحوم در کن اقامت داشتند و به اقتضای فاصله‌ی میان مدرسه‌ی مروی و کن رفت‌وآمد هر روز سخت بود، بنابراین ایشان در میان هفته در مدرسه اقامت داشتند و درس می‌دادند و طلاب را سرپرستی می‌کردند و تنها پنجشنبه و جمعه نزد خانواده برمی‌گشتند.

پدرم نقل می‌کردند که ایشان هیچ وقت وجوهات (خمس) را خودش نمی‌گرفت، چون خودش مصرف نمی‌کرد. وقتی مردم به او مراجعه می‌کردند ایشان می‌گفت: خودت نگه‌دار، سپس حواله می‌داد به افرادی که مستحق بودند. مثلا می‌گفت: به آن خانواده یا آن روحانی بدهید و خودش نمی‌گرفت. خانواده‌ی ما خیلی به ایشان علاقه داشتند. پدرم در مورد فوت حاج ملاباقر نقل می‌کرد که شب عروسی ایشان با وفات آقای حاج ملاباقر مصادف شد. پدر می‌گفت، ما مهمان‌ها را دعوت کرده بودیم و برنج را هم آب کرده بودیم که خبر آوردند ایشان مرحوم شده است. ما به احترام ایشان عروسی را تعطیل کردیم و کن یکپارچه عزادار شد و ما برنج و غذاهای آماده را بردیم برای عزاداری ایشان و از عزادارانی که از کن و حومه آمده بودند پذیرایی کردیم.
 
حاج ملاعلی کنی و فرزندان

آیت‌الله مرحوم حاج ملاعلی از علمای دیگر کن بوده است که پدرم ظاهرا ایشان را ندیده بود و چیزی از دوران مرحوم کنی برای ما نقل نمی‌کرد و اگر پدر، وی را دیده در دوران کودکی بوده است؛ چون حاج ملاعلی در سال 1306 ه.ق؛ یعنی قبل از مرگ ناصرالدین شاه رحلت کرده است. ناصرالدین شاه در سال 1313 ه.ق کشته شد و پدر ما اگر هم در آن زمان می‌زیسته طفل کوچکی بوده است چون تاریخ دقیق تولد پدرم را نمی‌دانم.
 
درمورد مرحوم حاج ملاعلی کنی اگرچه خودم خاطره‌ای از ایشان ندارم، اما چیزهایی در مورد ورود ایشان به حوزه‌ی علمیه و طلبه شدن‌شان شنیده‌ام. ایشان از خانواده‌ی روحانی نبود و پدرش در کن کشاورز بوده است. پدرم نقل می‌کرد محصولات و میوه‌های باغی را در تابستان به تهران می‌آوردند و می‌فروختند. هوای کن معتدل است و انواع میوه‌های بهاری و پاییزی در کن به عمل می‌آید. مرحوم کنی میوه‌هایی که از باغ پدرشان بوده می‌آوردند و در تهران می‌فروختند. ایشان گاهی به مدرسه‌ی مروی آمده و نمازش را در آنجا می‌خواند. در آنجا با دیدن طلبه‌ها و درس و بحث آنها علاقه پیدا می‌کند که به سلک آنها درآید، اما پدرش حاضر نمی‌شد که ایشان طلبه شود.
 
مرحوم آیت‌الله حاج ملاعلی کنی در سال 1220 ه.ق در قریه‌ی کن چشم به جهان گشود و در سال 1306 ه.ق دارفانی را بدرود گفته در جوار حضرت "عبدالعظیم حسنی" علیه‌السلام دفن گردید که مدفنش مزار مؤمنان و عاشقان اهل بیت علیهم‌السلام می‌باشد. پدرش میرزا "قربانعلی آملی" و اجدادش ظاهرا از اهالی آمل بوده‌اند و در زمان زندیه به تهران و سپس به کن مهاجرت کرده بودند. ایشان از کودکی به تحصیل علوم دینی علاقه داشت و با اینکه پدرش کشاورز و باغدار بود با اصرار و الحاح، پدر را راضی کرد تا راهی نجف اشرف گردید و از محضر اساتید بزرگ نجف مانند مرحوم آیت‌الله شیخ "محمدحسن نجفی" (صاحب‌الجواهر) و مرحوم آیت‌الله شیخ "حسن کاشف‌الغطاء" و آیت‌الله شیخ "مشکور حولاوی نجفی" بهره‌ها برد و توشه‌ها برگرفت و سپس مدتی به کربلا عزیمت کرد و از اساتید آن شهر مقدس مانند "شریف‌العلماء مازندرانی" و "سیدابراهیم قزوینی" استفاده کرد.

منبع: کتاب خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی


انتهای پیام/
برچسب ها: مهدوی ، مذهبی ، مرحوم ، علما
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.