سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

دعایی‌ که‌ زندگی‌ آیت‌الله‌ مهدوی‌کنی‌ را‌ برگرداند

2 ماه بود که وارد کلاس ششم شده بودم. یعنی درست سال 1338که در آن سال پدرم با پدر آیت الله مهدوی به سفر حج رفتند و این سفر، باب دوستی و مراودت شد و دعوت پدر آیت الله مهدوی از پدرم به باغ کن، موجب صمیمیت خانواده‌ها شد.

2 ماه بود که وارد کلاس ششم شده بودم. یعنی درست سال 1338که در آن سال پدرم با پدر آیت الله مهدوی به سفر حج رفتند و این سفر، باب دوستی و مراودت شد و دعوت پدر آیت الله مهدوی از پدرم به باغ کن، موجب صمیمیت خانواده‌ها شد. بعد هم صحبت شد که یک وصلتی انجام شود که البته من حق انتخاب نداشتم. آن روزها 11 ساله بودم و با اینکه از این وصلت ناراضی بودم ما را سر سفره عقد نشاندند. من نمی دانم که عاقد (آقا سید صادق لواسانی) چه دعایی در حق ما کردند که ورق در زندگی من برگشت و 50 سال عاشقانه و با محبت در کنار آیت الله مهدوی کنی زندگی شیرینی را تجربه کردم.


به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،خانواده مرحوم آیت الله مهدوی کنی چند هفته قبل از رحلت آیت الله در گفت‌وگویی از روزهای تلخ و شیرین زندگی این مجاهد فقید سخن گفتند.گزیده این گفت‌وگو که تقریبا یک ماه قبل از ارتحال آیت الله مهدوی کنی انجام شد را بخوانید.

معرفی اعضای خانواده آیت الله مهدوی کنی

ثمره ازدواج آیت‌الله مهدوی کنی و همسرشان، 2 دختر و یک پسر است همسر آیت‌الله در این‌باره می‌گوید:«مریم دختر بزرگم دکترای فقه و معاون من در دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه است. فرزندانش ضحی کارشناس ارشد علوم تربیتی و ظهیر دکترای فلسفه دارد. و همسرش هم حجت الاسلام ابراهیم انصاریان است که هم اکنون رئیس دفتر مجلس خبرگان رهبری است. دختر دیگرم مهدیه است که دکترای تاریخ اسلام دارد و نام فرزندانش فرید فوق لیسانس حقوق و علی که تازه دانشگاه قبول شده و فرزند کوچکشان زهرا است و همسرش حجت الاسلام میرلوحی هستند. پسرم هم سعید نام دارد روحانی و دارای دکترای ارتباطات که با دختر حجت الاسلام شهیدی محلاتی رئیس فعلی بنیاد شهید ازدواج کردند و سه فرزند هم به نام سلما،اسماء و ثنا دارند.»

ماجرای خواستگاری تا ازدواج آخرین فرزند آیت الله مهدوی کنی

حجت الاسلام میرلوحی درباره ماجرای وصلت با خانواده آیت الله مهدوی می‌گوید: «دائی‌های من از دوستان آیت الله بودند. برای همین ایشان را خوب می‌شناختیم و ایشان هم ما را می‌شناختند. سال 61به دانشگاه امام صادق(ع) آمدم و تحت تدریس ایشان قرارگرفتم و بعد از فوق لیسانس، معاون دانشکده الهیات شدم. یک روزخانواده شهید مطهری آمدند اصفهان خانه ما و به مادرم گفتند که آیت الله مهدوی کنی دختر نجیبی دارند و همین موجب این وصلت شد.مهریه ما 14 سکه بود و قرار بود خطبه عقد را حضرت امام(ره) قرائت کنند اما به دلایلی کمی تاخیر داشت تا اینکه امام(ره) رحلت کردند. 40 روز پس از رحلت حضرت امام (ره) بود که با اجازه خانواده امام خمینی(ره) مراسم عقد کوچکی در خانه برگزار شد. بعد هم مراسم عروسی در تالار گرفتیم. یادم هست 10 هزار تومان کرایه سالن دادم، 46 هزار تومان شام و 16 هزار تومان کیک و میوه و در کل 200 هزار تومان هزینه شد.»

14+1 سکه مهریه

«مهدیه مهدوی کنی» مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و دختر آیت‌الله مهدوی‌کنی‌ (آخرین فرزند) و متولد 1351 روایت کامل تری از روزهای ازدواجش با حجت الاسلام میرلوحی دارد و می‌گوید: «مهریه‌ام ۱۵سکه بهار آزادی است؛ 14 تا به نیت معصوم و یکی به نیت حضرت ابوالفضل(ع)، چون پدر همسرم به شراکت با حضرت اباالفضل(ع) خیلی اعتقاد داشت.»

البته باید بگویم که من سعی کردم قبل از اینکه ایشان به خواستگاری بیاید، یک آشنایی‌ پیدا کنم، از افرادی که ایشان را می‌شناختند، یکسری سؤالات کردم و بعد ترسیمی از چهره ایشان برای خودم کردم، چون برای من در آن سن و سال چهره هم خیلی مهم بود، در جلسه اول درباره نظر ایشان درباره ادامه تحصیلات سؤال کردم، البته این را بگویم وقتی همسرم به خواستگاری آمد اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود - البته نمی‌گویم عمومیت دارد- ولی واقعاً ایجاد شد، چون آن سیادت در چهره‌شان بود و بعد هم اخلاق و نگاه‌های محجوبانه‌ای که داشتند، من را مجذوب کرد. در این جلسه من از ادامه تحصیلات خودم گفتم که باید برایم فراهم کنند، البته برایم مهم بود که خود ایشان تا کجا می‌خواهد ادامه تحصیل دهد و بعد آینده شغلی‌شان که چه تصمیمی داشت، برایم مهم بود.

 تغییر نام خانوادگی حاجی باقری به مهدوی کنی!

دختر آیت الله درباره ماجرای تغییر نام خانوادگی‌شان به مهدوی می‌گوید: «وقتی پدرم در قم بودند، به خاطر توسل زیادشان به صاحب‌الزمان(عج)، دوستان‌شان ایشان را مهدوی خطاب می‌کنند، البته فامیلی اصلی‌شان حاجی باقری‌ است و شناسنامه همه ما مهدوی‌کنی هستیم.»

مادر گاهی جای پدر را پر می کرد

مهدیه مهدوی کنی در مورد احوالات و زندگی پدر می گوید: «متأسفانه یا خوشبختانه دو مرحله از زندگی حاج آقا را درک کردم، یکی دوران مبارزاتی سخت پدر بود که آن زمان سه سال داشتم و ماجرای تبعید و زندان حاج آقا شروع شد و دیگری اوج مبارزات‌شان بود که هم‌زمان با وقوع انقلاب بود و هفت سال داشتم، حاج آقا اوایل انقلاب به خاطر کارهای سیاسی و مسئولیت‌های مملکتی مهم که داشت، در خانه خیلی حضورشان کم بود، گاهی اوقات شب‌ها وقتی به منزل می‌آمد، من خواب بودم و صبح‌ها زمانی هم به اداره می‌ر‌فت که ایشان را نمی‌دیدم. در اینجا باید بگویم مادرم همیشه نقش مهمی را در زندگی من ایفا کردند و خلاء حضور پدر در منزل را برای ما پر کردند، الحمدلله مادر خیلی خوب این وظیفه را ایفا کردند، یعنی آن احترام خاصی که برای حاج آقا قائل بودیم، توسط مادر به ما منتقل شده بود و افکار ایشان به وسیله مادر به ما منتقل می‌شد، اگر هم جایی به حضور فیزیکی حاج آقا نیاز داشتیم، می‌دانستیم مادرم هر چه می‌گوید، همان عقیده پدرم است.»

یاد بچگی‌ها می افتم گریه‌ام می‌گیرد

دختر آیت‌الله البته سال‌های سخت کودکی‌اش را هم این‌طور توصیف می‌کند:«خاطرات کودکی من بیشتر به زمان قبل از انقلاب که مربوط به مشکلات نبود حاج آقا و رفتن ایشان به تبعید و زندان‌های ایشان است، آن روزهای تلخ در ذهنم خیلی پررنگ‌تر است، مثلاً یک کودک 5 ساله قاعدتاً باید یک‌سری خاطرات شیرین و تلخ داشته باشد، ولی وقتی یاد آن دوران می‌افتم ناخودآگاه گریه می‌کنم، پارسال در مدرسه‌ای که من تدریس می‌کردم فیلمی را از دوران زندانی حاج آقا مهدوی‌کنی پخش کرده بودند، در این فیلم‌‌‌، خاطرات حاج‌آقا از روزهای زندان‌ بیان شده بود. همچنین مادر و خواهر و برادرم که درباره شرایط‌شان در آن زمان صحبت می‌کردند، بچه‌ها با دیدن این فیلم گریه می‌کردند، بعد بچه‌ها از من پرسیدند که چطوری این شرایط را تحمل می‌کردید؟! واقعاً الان خودم را در آن شرایط می‌گذارم خیلی دلم برای خودم می‌سوزد، چون خیلی صحنه‌های سختی بودند.»

روزهای تلخ زندگی مهدیه مهدوی کنی

یک روزی ما بچه‌ها تنها در خانه بودیم که ساواکی‌ها هجوم آوردند، یادم هست که یکی از ساواکی‌ها من را بغل کرده بود و من مانند جوجه می‌لرزیدم، تمام خانه را به‌هم ریخته بودند، برادرم در آن موقع سنی نداشت، مردانگی به خرج داد و گفت: «لازم نیست با خواهرم مهربانی کنید، هر چه بخواهد برایش می‌خرم.» آن روز مادرم روضه رفته بود، تا زمانی که مادر به منزل بیاید، رعب و وحشت غیرقابل وصف برایمان ایجاد کرده بودند که هنوز هم آن را به یاد دارم.

زمانی که سه یا چهار ساله بودم،  به بوکان (یکی از شهرهای مرزی کردستان) رفتیم که خیلی سخت گذشت، آنجا در خانه خادم یک مسجد زندگی می‌کردیم، زیرا پدر به این شهر تبعید شده بود، آنجا سه ماهی بودیم و چون به مدرسه نمی‌رفتم بیشتر با مادرم بودم، بنابراین بیشتر خاطرات دوران کودکی من همراه با انقلاب است، البته به خاطر آن همه فشارهای عصبی که در دوران کودکی به من وارد شد، مدت‌ها تحت درمان بودم و تا حدود سن چهارده پانزده سالگی سردردهایی داشتم که دکترها می‌گفتند برای دیدن آن صحنه‌ها و فشارهای آن دوران است، البته اکنون به شکر خدا من را استوار و محکم کرده است.

 

دعایی که زندگی ما را عاشقانه کرد

همسر آیت‌الله مهدوی کنی  درباره ازدواجش با آیت‌الله می‌گوید:«2 ماه بود که وارد کلاس ششم شده بودم. یعنی درست سال 1338که در آن سال پدرم با پدر آیت الله مهدوی به سفر حج رفتند و این سفر، باب دوستی و مراودت شد و دعوت پدر آیت الله مهدوی از پدرم به باغ کن، موجب صمیمیت خانواده‌ها شد. بعد هم صحبت شد که یک وصلتی انجام شود که البته من حق انتخاب نداشتم. آن روزها 11 ساله بودم و با اینکه از این وصلت ناراضی بودم ما را سر سفره عقد نشاندند.

من نمی دانم که عاقد (آقا سید صادق لواسانی) چه دعایی در حق ما کردند که ورق در زندگی من برگشت و 50 سال عاشقانه و با محبت در کنار آیت الله مهدوی کنی زندگی شیرینی را تجربه کردم. مهریه من 10 هزار تومان بود اما برای من اینها ارزشی نداشت. اما امروزه جوانها انگیزه ای برای عشق ندارند و در هرجای زندگی که هستند قانع نیستند و لذت نمی برند.

من آبدارچی حاج آقا بودم

وضعمان خوب بود و ایشان من را عاشق خود کردند. زندگی ما سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و علمایی بود. در مصاحبه‌ها گاهی گفته می شود همسر آیت الله خانه دار است؟! در حالی که من واقعا شریک زندگی‌اش بودم. اهل سفر بود و من هم اهل سفر. دوست داشتم همیشه کنارش باشم از خانه تا در خودرو و هرجا که می‌رفت. گاهی می گفتند حاجی ازدواج مجدد کرده در حالی که آن زن من بودم. درس خواندم تا نگویند او بی‌سواد است. جلسات پرخطر رفتیم و من آبدارچی خوبی برای آیت الله بودم. تمام روزهای تلخ و شیرین با هم بودیم حتی در جلسات سنگین سیاسی کشور.

 

زندگی سخت مستاجری

خودم هم فقه و اصول خواندم و استاد دانشگاه هستم. ولی به واقع در زندگی مشکلات زیادی داشتیم. چون اصرار داشتیم روی پای خودمان بایستیم و محتاج ثروت والدین نباشیم. و چه روزها و سالهایی که در خانه‌های کوچک حیاط دار که 4 خانواده مستاجر در یک حیاط زندگی می کردیم.

داستان تلخ اثاث‌کشی

یادم هست بعد از 15 سال توانستیم با قرض، خانه ای خریداری کنیم و وقتی خواستیم اثاث‌کشی کنیم در شب قدر آیت الله را دستگیر کردند و به ساواک بردند. من اشک می ریختم و از این شهر به آن شهر می رفتم و در دوران تبعید من هم با ایشان بودم.

 

حمایتی که با نظر امام(ره) برداشته شد

همسر آیت‌الله مهدوی کنی درباره مقطعی که ایشان از بنی‌صدر حمایت کردند می‌گوید:«من به واقع هیچ فردی را مانند آیت الله مهدوی در خط ولایت ندیدم. مطیع محض بود اما عقایدی هم داشتند. بله برخی جلسات حتی با بنی صدر هم در خانه ما بود اما وقتی امام صحبتی کردند ایشان گفتند هرچه امام بگویند.»

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.