سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

رویای برباد رفته جوانی که می‌خواست پولدار شود

مراد تا دوران سربازی در روستا ماند و بعد برای گذراندن خدمت به اصفهان رفت. او می‌گوید: «تازه آنجا بود که خیلی چیزها را فهمیدم. دیدم تا حالا اصلا زندگی نکرده‌ام. دیدن آن همه تجملات، ماشین‌ها، خانه‌ها و مغازه‌ها برای من که پول نداشتم، فایده‌ای نداشت جز این‌که به خودم بد و بیراه بگویم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مراد می‌گوید اصلا فکرش را هم نمی‌کرد که روزی به مجرم تبدیل شود، اما این اتفاق افتاده و او حالا برای سومین بار باید به زندان برود. مرد جوان از اهالی یکی از روستاهای استان مرکزی است. او می‌گوید: «از بچگی با فقر و نداری زندگی کردیم. ما خانواده پرجمعیتی داشتیم و دست پدرم تنگ بود، اما آن موقع نمی‌فهمیدیم چقدر فقیر هستیم. همه اهل روستا مثل خودمان بودند و ما هم از بقیه چیزی کم نداشتیم تا این‌که من به تهران آمدم.»

مراد تا کلاس پنجم دبستان درس خواند و بعد از آن ترک تحصیل کرد و تصمیم گرفت به پدرش کمک کند. او می‌گوید: «هیچ‌کدام از سه خواهر و دو برادرم هم زیاد درس نخواندند. فکر کنم یکی از آنها راهنمایی هم رفت، اما کلا خانواده ما زیاد به درس اهمیت نمی‌داد البته در روستای ما بچه‌های زیادی درسخوان بودند. مثلا یادم است دکتری قبول شد و رفت شیراز تا درس بخواند. حتی یکی از دخترهای روستا که اتفاقا من دوستش داشتم و همیشه فکر می‌کردم روزی با او ازدواج می‌کنم، دانشگاه قبول شد و به تهران رفت. آن موقع یادم است حالم خیلی گرفته شد.»

مراد تا دوران سربازی در روستا ماند و بعد برای گذراندن خدمت به اصفهان رفت. او می‌گوید: «تازه آنجا بود که خیلی چیزها را فهمیدم. دیدم تا حالا اصلا زندگی نکرده‌ام. دیدن آن همه تجملات، ماشین‌ها، خانه‌ها و مغازه‌ها برای من که پول نداشتم، فایده‌ای نداشت جز این‌که به خودم بد و بیراه بگویم.

مرد جوان در همان دوران به خودش قول داد از این پس زندگی تازه‌ای را در پیش بگیرد. او می‌گوید: «بعد از خدمت سربازی به پدرم گفتم من دیگر نمی‌خواهم به خانه برگردم و در اصفهان کاری برای خودم پیدا می‌کنم. اوایل خیلی سخت بود اما بالاخره به عنوان خدمتکار در رستورانی در چهارباغ مشغول شدم. یک سال آنجا بودم بعد در هتلی همان حوالی کار پیدا کردم. یک سال هم آنجا ماندم، اما فایده‌ای نداشت هنوز با چیزی که می‌خواستم، خیلی فاصله داشتم برای همین به سرم زد به تهران بیایم.»

رویایی که مراد از مهاجرت به تهران در سر پرورانده بود، هرگز تحقق نیافت. او می‌گوید: «در تهران هم کارگری می‌کردم و حقوق کمی داشتم. هر کاری می‌کردم نمی‌توانستم آن‌طور که دوست دارم زندگی کنم. کم‌کم به این نتیجه رسیدم که پیشانی‌نویس من این‌طور است و من هم باید مثل پدرم تا آخر عمر، بخور و نمیر زندگی کنم.»

متهم در همان ایام با مردی که سارقی حرفه‌ای بود، دمخور شد: «او پیشنهاد کرد از یک مغازه سرقت کنیم، خیلی زیر گوشم خواند تا این‌که قبول کردم، اما از شانس بد گیر افتادم البته چون رضایت شاکی را گرفتم بعد از شش ماه آزاد شدم.»

مراد بعد از آن به جمع مجرمان پیوست و پس از مدتی گرفتار مواد مخدر شد: «اعتیاد بد بلایی سرم آورد. سابقه دومم هم به دلیل مواد است و هم دزدی. من خیال می‌کردم اگر به تهران بیایم، زندگی‌ام زیر و رو می‌شود، اما بدبخت شدم، ای کاش پایم می‌شکست هیچ وقت به تهران نمی‌آمدم. حالا باز هم به اتهام مواد دستگیر شده‌ام و فعلا بلاتکلیف هستم.»

نام و تاهل: مراد ـ الف، مجرد سن: 32 سال تحصیلات: ابتدایی اتهام و محل دستگیری: حمل مواد مخدر ـ استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس پیشگیری منبع: روزنامه تپش
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.