سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/ چگونه با مادرت آشنا شدم؟!

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
چند روز قبل از فوت مادرم بهش گفتم: «نمی دونم شما چرا همش دوست دارین برای من دنبال زن بگردین، اونم تو این حال مریض! اصلاً من نمی خوام داماد بشم.» مادرم گفت: «آخه تا تو ازدواج نکنی دلم آروم نمی گیره، دوست ندارم من برم و تو بی سروسامون بمونی بچه، بهت قول می دم خودم دامادت کنم.» روز تشییع جنازه آخرین نگاه را به چهره پر از آرامش مادرم کردم و تو دلم گفتم: «قربونت برم که تا لحظه آخر به فکر من بودی، اما دیدی به قولت عمل نکردی...»
کناری ایستادم تا دیگران برای عرض تسلیت بیایند، دختر جوانی به من نزدیک شد و گفت: «تسلیت می گم آقا، لحظات آخر من تو بیمارستان کنار مادرتون بودم، ازم قول گرفت حتماً برای مراسم تدفین شون بیام و به شما تسلیت بگم.» خب پسرم حالا فهمیدی من و مادرت چه طوری با هم آشنا شدیم؟
سید مصطفی صابری

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.