سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هر شب با یک داستان واقعی

عاقبت یک عشق ساده خیابانی/ شوهر معتاد به خیانت همسرش خندید/ خانواده‌ای که دختر چهار ساله‌اش هم معتاد است

چند ماه بعد از عروسی‌ام متوجه شدم که نه تنها نادر بلکه تمام خانواده و آشنایان نادر به مواد مخدر اعتیاد دارند و از راه خرید و فروش مواد مخدر کسب درآمد می‌کنند،‌ حتی خواهر 4 ساله نادر هم به مواد مخدر اعتیاد داشت و در کنار بساط تریاک پدر و مادرش می‌نشست.

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، کلانتری 18 یکی از شهرستان مشهد، زن جوانی را که به شدت به مواد مخدر اعتیاد داشت ‌در خیابان در حالی که سردرگم دور خود می‌چرخید، بازداشت کرده و به کلانتری انتقال دادند.
 
صحبت‌های این زن 25 ساله که با اوضاعی فلاکت بار دستگیر شد،‌ سوژه گزارش امشب است که در آن می‌خوانید که چگونه دختری زیبارو با صورتی مثل ماه امروز به صورتی سیاه و چهره‌ای کریه دارد.
 
زن معتاد که به مخدر کراک اعتیاد داشت در چند پرسش و پاسخ تمامی ابهاماتی را که در ذهن شما نقش بسته است را جواب داد:
 
خودت را معرفی کن؟
 
سودابه هستم، نمی‌دانم درست چند سال دارم ،‌ پدر و مادرم را 10 سال است که ندیده‌ام و در خانه پدر شوهرم زندگی می‌کنم.
 
شوهر و خانواده‌اش می‌دانند که به مواد مخدر اعتیاد داری؟
 
بله آن‌ها خودشان نیز معتاد هستند،‌ اصلا هرچه من بدبختی در این دنیا دیدم به خاطر ازدواج با نادر(شوهرم) بود.
 
مگر موقع ازدواج تحقیق نکردی؟ آزمایش اعتیاد نرفتید؟
 
نه من با نادر در خیابان زمانی که من از مدرسه به سمت خانه باز می‌گشتم آشنا شدم ،‌ او بسیار جذاب و خوش صحبت بود و مرا با حرف‌هایش فریب داد و گفت: قصد ازدواج دارد و من برایش زیباترین عروس دنیا هستم.
 
آن زمان 16 سالم بیشتر نبود، ولی خواستگاران زیادی داشتم ولی وقتی نادر با خانواده‌اش به خواستگاری من آمدند، مادر و پدرم را در حالی که به شدت مخالف بودند، با تهدید خودکشی و آبروریزی راضی کردم که موافقت کنند.
 
آن‌ها هم موافقت کردند اما پدرم گفت: برو با نادر زندگی کن،‌ انشاالله که خوشبخت بشوید،‌ ولی من اسمت را از داخل شناسنامه‌ام خط زدم و تو دیگر دختر من نیستی.
 
واقعا پدرت این کار را کرد؟
 
بله دقیقا از شب بعد از عروسی‌ام دیگر پدر و مادرم را ندیدم،‌ حتی آنان پس از چند ماه خانه خودشان را فروختند و به شهر دیگری رفتند و بعد از گذشت یک سال متوجه شدم که تمام فامیل به خاطر کاری که من با خانواده‌ام کردم، مرا طرد کرده‌اند.
 
خب بعد چه شد،‌ منظورم بعد از عروسی ات با نادر است؟ زندگی‌ات چگونه تغییر کرد؟

 
چند ماه بعد از عروسی‌ام متوجه شدم که نه تنها نادر بلکه تمام خانواده و آشنایان نادر به مواد مخدر اعتیاد دارند و از راه خرید و فروش مواد مخدر کسب درآمد می‌کنند،‌ حتی خواهر 4 ساله نادر هم به مواد مخدر اعتیاد داشت و در کنار بساط تریاک پدر و مادرش می‌نشست.
 
وقتی فهمیدی چرا به سمت خانواده‌ات بازنگشتی؟
 
نمی‌شد،‌ پدرم دیگر حتی حاضر نبود مرا ببینید،‌ مخصوصا اینکه نادر به خاطر تن پروری مجبور شده بود خانه‌مان را بفروشد و من در خانه پدر شوهرم زندگی میکردم.
 
از کی به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردی؟
 
زمانی که در خانه پدر شوهرم بودم،‌ خیلی سردرد می‌گرفتم و حرص می‌خوردم،‌ خانواده نادر جز تن پروری کار دیگری بلد نبودند، ‌من هم یکی از همان روز‌های که بسیار از دست کارهایشان سرم به شدت درد گرفته بود با پیشنهاد پدر شوهرم برای رهایی از درد، تریاک را تجربه کردم و آن بار اولی بود که لب به مواد مخدر می‌زدم.
 
خب بعد چه شد؟
 
اعتیادم به تریاک روز به روز بیشتر می‌شد، به طوری که بی‌دلیل هم تریاک می‌کشیدم بعد از گذشت دو سال از مصرف تریاک با وسوسه‌های خواهر شوهر بزرگترم به سمت کراک کشیده شدم. یک سال نشد که کراک بدنم را پوک کرد،‌ چهره‌ام را کریه کرد و مرا به باتلاق نابودی کشاند،‌حتی خودم هم از بوی بدن خودم بیزار شده بودم ولی چاره‌ای نداشتم، اگر مواد مصرف نمی‌کردم تا پای مرگ می‌رفتم.
 
شوهرت (نادر) اعتراضی نداشت؟
 
نادر نه تنها اعتراض نداشت بلکه بعد از مدتی که فهمید من برای تهیه جنس مجبور شدم به او خیانت کنم و با سوداگران مرگ رابطه جنسی داشته باشم،‌ فقط خندید و سرتکان داد.
 
چه شد که دستگیر شدی؟
 
چند روز پیش تصمیم گرفتم اعتیاد را ترک و کنم و با تن سالم به نزد پدر و مادرم برگردم،‌ از خانه پدر شوهرم با مقداری پول فرار کردم و به خیابان آمدم،‌ شب  و روز را در خیابان سپری می‌کردم و هر طور که بود می‌خواستم یا ترک کنم و یا در گوشه‌ای از این شهر بمیرم که توسط ماموران کلانتری بازداشت شدم.
 
سودابه که تنش از درد می‌لرزید و صدایش شبیه به مرد‌های سالخورده شده بود،‌ زیر لب گفت: این بود داستان زندگی من که از کجا به کجا رسیدم، ‌ای کاش اسیر یک عشق دروغین خیابانی نمی‌شدم و به حرف پدرم گوش داده بودم. اکنون که به این روز افتاده‌ام،‌ فهمیدم که تمامی آنچه که قبلا در مورد حوادث می‌شنیدم و می‌خواندم، می‌تواند حقیقت داشته باشد.
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۴
در انتظار بررسی: ۰
سورنا
۲۳:۲۰ ۱۸ آبان ۱۳۹۸
خدا بداد بچه های ما برسه
ناشناس
۰۰:۵۶ ۳۰ شهريور ۱۳۹۴
چطور تونستن بچشونو ول کنن شاید اگه ولش نمیکردن به این روز نمیافتاد
حسین
۰۰:۵۵ ۰۱ شهريور ۱۳۹۴
خداوندااااااااابحق‌‌حضرت.فاطمه‌زهرا‌نسل‌این‌خیانتکارارو‌از‌رو‌ی‌زمین‌محوکن
ناشناس
۱۸:۴۶ ۱۲ تير ۱۳۹۴
به نظر من خانواده در هيچ شرايطي نبايد پشت بچه خودشو خالي كنه
لیلا
۱۳:۲۸ ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴
دخترا تورو خدا با معتادجماعت ازدواج نکیند بدبخت مهسمیشین
حمید
۰۷:۴۴ ۲۹ مهر ۱۳۹۳
وحشتناکه ولی امیدوارم سالم ب جامعه برگردی
ایرانی
۱۴:۰۶ ۱۴ مهر ۱۳۹۳
چی بگم والا....متاسفانه این روند هنوز ادامه داره تو ایران...دختر یا پسر عاشق میشن برای اینکه خانواده را راضی کنن به ازدواج،اونا را تهدید به خودکشی میکنن و پدرمادرهم که نمیخان داغ فرزند ببیند سریع رضایت میدن البته قلبی نیست....زبانی میگن قبول ولی خدا میدونه تو دلشون چی میگذره..الهی اهدناالصراط المستقیم
قابل توجه دخترها
۰۸:۵۲ ۱۴ مهر ۱۳۹۳
بازهم برین با هر کی دوست دارین ازدواج کنین.خود کرده را تدبیر نیست
نبی
۰۸:۰۸ ۱۴ مهر ۱۳۹۳
نوش جان ،شایدحقت بوده که اینچنین زجربکشی
ناشناس
۲۱:۳۱ ۲۱ مهر ۱۳۹۳
چطور دلت میاد
بهشته خانم
۱۹:۵۴ ۰۴ آبان ۱۳۹۳
این اصلا انصاف نیست . . .
محمد
۱۶:۰۹ ۲۷ آذر ۱۳۹۳
وا خجالت بکش این چه حرفیه
امیر
۲۳:۳۱ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
فقط می تونم بگم متاسفم I am really sorry for this event :-( :'(
آقا
۲۲:۳۷ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
پدر عشق بسوزه