سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هر شب با یک داستان واقعی؛

جنایت متفاوت زن 22 ساله برای زندگی با مرد مورد علاقه‌اش/ مادر خیانتکار پس از زمان شیرخواری نوزادش اعدام شد

باور کردنی نبود،‌ نازنین یک زن 22 ساله چطور می‌توانست دست به چنین جنایتی بزند، وقتی این خبر را به ابرهیم دادیم،‌ از حال رفت ، بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهر دیگر رفت که هیچکس نمی‌دانست. . .

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، "زن مرده‌ای که زنده بود" سرفصل خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی ناجا است که آن را امشب می‌خوانید.
 
این کارآگاه که درجه ستوان دومی دارد و سال‌ها است که در اداره جرائم جنایی پلیس آگاهی ناجا فعالیت داشته و قاتلان زیادی را دستگیر کرده است،‌ صحبت از زن قاتلی می‌کند که با سایر جنایتکاران متفاوت بود.
 
داستان واقعی این کارآگاه را در ادامه می‌خواهید:
 
سال‌های گذشته در یکی از شهرستان خوزستان یک مورد خودسوزی به سامانه 110 اعلام شد،‌ سریعا تیمی از اداره جرائم جنایی پلیس آگاهی در محل حاضر شدند و دیدند یک طبقه از یک ساختمان 3 طبقه آتش گرفته و شعله‌های آتش از پنجره زبانه می‌کشد.
 
با تلاش آتش‌نشان‌ها حریق مهار شد و صاحب ملک که مردی 32 ساله به نام  ابراهیم بود به ماموران پلیس مراجعه کرد و گفت: دقایقی پیش همسرم نازنین 22 ساله به محل کارم تماس گرفت و از آنجایی که من در محل کارم نبودم به همکارم گفت که می‌خواهد خودش را از زندگی راحت کند.
 
صبحت‌های این مرد تمام نشده بود که آتش نشان‌ها جسد زنی را که به طور کامل سوخته بود،‌ از خانه خارج کردند و دراختیار ماموران انتظامی گذاشتند.
 
ماموران با انتقال جسد به پزشکی قانونی، پرونده را با سر تیتر خود سوزی تهیه کرده و در اختیار مقام قضایی قرار دادند،‌ سپس پس از چند روز و با تکمیل شدن پرونده،‌ جسد زن سوخته به ابراهیم تحویل داده شد.
 
از آنجایی که ابراهیم مرد بسیار معتبر و قابل احترام در شهرستان بود، برخی از ماموران پلیس آگاهی شهرستان نیز در مراسم ختم همسرش شرکت کردند.
 
ابراهیم در مراسم ختم می‌گفت: ای کاش با او مهربان‌تر برخورد می‍‌‌‌‌کرم،‌ اگر می‌دانستم دست به چنین کاری می‌زند، هرگز با او جر و بحث نمی‌کردم، البته صحبت‌های ابراهیم را برادرش رد کرد و به ماموران گفت: ابراهیم الان احساساتی شده، چراکه همسرش مشکلات زیادی برای او به وجود آورد،‌ شب‌ها با صدای بلند به او فحش می‌داد و روز‌ها نیز اجازه ورود به خانه‌اش را صلب کرده بود، حتی یک مرتبه به جرم واهی(فروش مواد مخدر) از او شکایت کرد و او را تا دادگاه کشاند که با تلاش بستگان بی‌گناهی‌اش ثابت و آزاد شد.
 
خلاصه به نظر ما پرونده زندگی این زوج همان جا، بالای سر قبر نازنین تمام شد و ما نیز پس از گذشت چهلم این زن که خودسوزی کرده بود،‌ فراموش کردیم که اصلا چنین اتفاقی افتاده است.
 
از این موضوع 2 سال گذشت تا اینکه در یکی از روز‌های گرم تابستان زنگ تلفن اداره به صدا آمد، پشت خط یکی از همکارانم بود، که سال‌ پیش با او در شهرستان خوزستان خدمت می‌کردیم و او هم اکنون جهت ادامه خدمت به یکی از شهر‌های شمالی کشور منتقل شده بود.
 
پس از یک حال و احوال پرسی بسیار کوتاه رفت، سر اصل مطلب و در حالی که صدایش می‌لرزید گفت: نازنین را که خودسوزی کرد به یاد داری؟ گفتم- بله، گفت: امروز وقتی داشتم متهمی را به زندان می‌‌بردم، با او برخورد کردم.
 
بارو کردنی نبود، نازنین که خودسوزی کرده بود و الان باید حتی استخوان‌هایش هم تجزیه شده باشد، ‌چه طور ممکن است!!! . . .
 
با تعدادی از همکاران به آن شهرستان عازم شدیم،‌ وارد اداره پلیس که شدیم سراغ نازنین را گرفتم،‌ گفتند او در بازداشتگاه به سر می‌برد،‌ وقتی درب بازداشتگاه باز شد ،‌ چهره نازنین را دیدم،‌خودش بود ولی چطور او زنده بود؟ این سوالی بود که تمامی ماموران حتی سربازان پلیس آگاهی در ذهنشان پیش آمده بود.
 
در بازجویی فنی پلیسی نازنین ابتدا منکر تمامی اتفاقات شد و تنها شک پلیس را به خاطر شباهت زیادش با همسر ابراهیم مطرح کرد،‌ ولی دروغ‌های این زن جنایتکار کاری از پیش نبرد و او سرانجام مجبور شد به همه چیز اعتراف کند.
 
نازنین که جز گفتن حقیقت چاره‌ای نداشت،‌ شروع کرد به صحبت و تمام اتفاقات را به طور کامل شرح داد:
 
- کم سن و سال بودم که با پسر عمویم(ابراهیم) که حدود 10 سال از من بزرگتر بودم ازدواج کردم، ‌او مرد خوب و پاکی بود، ‌ولی نمی‌خواستم با او زندگی کنم چون سنش زیاد بود و من جای دختر او بودم،‌ راستش مهری از او در دلم نبود.
 
- به همین علت در سن 20 سالگی با پسری آشنا شدم به نام بیژن، او بسیار جذاب و شوخ طبع بود، دقیقا برعکس ابرهیم که انسانی منضبط و خشک بود،‌ بعد از چند ماه عاشق بیژن شدم، او کار درست و حسابی نداشت ولی من دل به دل او بسته بودم.
 
- رابطه‌مان رنگ و شکل دیگری به خود گرفت،‌ تصمیم گرفتم از ابراهیم جدا شوم و با بیژن ازدواج کنم و بعد شروع کردم به اذیت کردن ابراهیم تا او مرا طلاق دهد ولی هرکاری کردم، بی‌فایده بود و ابراهیم صبر می‌کرد تا من درست شوم و به زندگی عادی خود بازگردم.
 
هر چه تلاش کردم از ابراهیم طلاق بگیرم نشد، به خاطر همین با بیژن نقشه‌ای کشیدیم تا بدون هیچگونه دلهره‌ای فرار کنیم و کسی هم دنبال ما نگردد.
 
نقشه‌ این بود که زنی سالخورده به خانه دعوت کنیم، او را بکشیم و جسدش را به همراه خانه به آتش بکشیم و طوری نشان دهیم که خودسوزی کرده‌ام.
 
به همین دلیل به شهرستان مجاور رفتیم، در جمعه بازار زنی سالخورده را پیدا کردیم که به دلیل مشکلات زندگی بسیار شکسته شده بود، با ترفندی این پیرزن را به خانه آوردیم،‌ دلهره کشتنش را داشتم که بیژن دائم بهم می‌گفت: نترس به زندگی‌مان فکر کن، آن زن اگر بمیرد از درد و رنج زندگی رها می‌شود.
 
سرانجام پیرزن را که به امید گرفتن پول به خانه‌ام آمده بود با روسری خفه کردم  و سپس با دفتر کار ابراهیم تماس گرفتم و گفتم: به ابراهیم بگویید دیگر از این زندگی خسته شده‌ام و بعد گوشی را قطع کردم و خانه را با چند گالن بنزین به آتش کشیدم و بعد به امامزاده یکی از شهرستان های اطراف رفتم.
 
نقشه‌مان بدون ایراد انجام شد و بیژن نیز برای خنده از مراسم خاکسپاری و گریه‌های ابراهیم فیلمبرداری کرد‌ و سپس بعد از چند روز نزد من در امامزاده آمد و با هم به تهران رفتیم.
 
از آنجایی که بیژن مهارتی نداشت، در تهران دست به کار خلاف زد و  توانستیم با اندک پولی که من از خانه ابراهیم آورده بودم، ‌اتاقی اجاره کنیم و زندگی‌ مشترکمان را به صورت نامشروع آغاز کنیم.
 
ابراهیم از راه خلاف پولی خوبی به دست می‌آورد به طوری که دیگر از فقر و بدبختی بیرون آمدیم و زندگی خوبی داشتیم، این روند ادامه داشت تا اینکه نقشه سرقت از یکی از طلافروشی‌های تهران را کشیدیم.
 
من با طرح و نقشه قبلی به مغازه طلافروشی رفتم و با جا زدن خودم به جای همسر یکی از پزشکان معروف تهران ،‌ حدود 2 میلیون تومان طلا را گرفتم و سپس با کمک بیژن از محل متواری شدیم.
 
مرد طلافروش بسیار سعی کرد، ما را پیدا کند و همینطور تحت تعقیب پلیس نیز قرار گرفتیم، به خاطر همین موضوع به یکی از شهرستان های شمال کشور رفتیم ولی بیژن در آنجا پس از سرقت یک کپسول گاز توسط اهالی دستگیر و در اختیار ماموران قرار گرفت.
 
بیژن به جرم سرقت به زندان افتاد و آن روز که می‌خواستم برای دیدن او بروم،‌ یکی از ماموران که از اهالی خوزستان بود من را دید و در حالی که شوکه شده بود،‌ بازداشتم کرد.
 
باور کردنی نبود،‌ نازنین یک زن 22 ساله چطور می‌توانست دست به چنین جنایتی بزند، وقتی این خبر را به ابرهیم دادیم،‌ از حال رفت و بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهر دیگر رفت که هیچکس نمی‌دانست.
 
سرانجام با معاينات پزشکی مشخص شد؛ پروين از بيژن حامله است. با تحقيقات پليس، اولياء دم پيرزن(فقط يک برادر)  که ساکن يکی از روستاهای اطراف شهرستان بودند، شناسايی شد که وی با حضور در دادگاه درخواست قصاص قاتل خواهرش را کرد.  
 
پروين و بيژن راهی زندان شدند و بعد از گذشت شش ماه در زندان پروين زايمان می‌کند و دختری به دنيا می‌آورد که برابر شرع دين مبين اسلام تا زمان شيرخواری بچه، هيچ حکمی اجرا نمی‌گردد .
 
وقتی دختر بچه مرحله شيرخواری را پشت سر گذاشت، به بهزيستی سپرده شد و مجرمين هر کدام به جرم رابطه نامشروع، منجر به تولد طفل، به ٤٥٠ ضربه شلاق در ٣ نوبت محکوم می‌شوند که به اجرا گذاشته شد.  
 
در خصوص قتل پيرزن پروين محکوم به اعدام می‌شود و بيژن به جرم مباشرت در قتل به ١٢ سال حبس محکوم می گردد. پروين در سال ١٣٨٠ به دار مجازات آويخته شد.

انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳۳
در انتظار بررسی: ۰
احسان
۰۰:۲۵ ۰۲ آبان ۱۳۹۳
یک لحظه کافیه که یک آدم از هر حیوونی بگی پست تر بشه اولیک کالانعام بل هم اضل
ناشناس
۲۳:۱۰ ۲۴ مهر ۱۳۹۳
ما که آخرش نفهمیدیم قرار نازنین رو اعدام کنند یا پروین رو. خدایش خودتون میفهمید چی مینویسید؟
در بازجویی فنی پلیسی نازنین ابتدا منکر تمامی اتفاقات شد
سرانجام با معاينات پزشکی مشخص شد؛ پروين از بيژن حامله است
در خصوص قتل پيرزن پروين محکوم به اعدام می‌شود
میثم
۰۹:۰۱ ۲۳ مهر ۱۳۹۳
اسم خانم قاتل نازنین بود یا پروین ؟ پاراگراف آخر داستان !!!!!
مریم
۱۵:۰۱ ۲۱ مهر ۱۳۹۳
آدمی که نه دین داشته باشه نه وجدان هیچ کاری ازش بعید نیست من نمیدونم اینا چطور با وجدانشون کنار میان هرچند که داستانهایی که توی این سایت گذاشته را من فقط درحد داستان می دونم نه واقعیت
sina
۰۲:۰۱ ۲۱ مهر ۱۳۹۳
اخرش پروین بود یا نازنین پر واضحه که داستانی بیش نیست و خیال پردازیست برای جذب مخاطب
ایرادات داستان و ساخته ذهن بودن اون از ابتدا تا انتها بسیار واضح مشخصه
سعید
۰۰:۲۹ ۲۰ مهر ۱۳۹۳
اصلا هر کی به هر کی شده. معلوم نیست چه خبره..غیرت.صفت.مسلمانی
دیگه این افراد درس نخواهند گرفت
رامین
۲۳:۰۰ ۱۴ مهر ۱۳۹۳
چه آدمهای عوضی
محمد
۲۱:۱۰ ۱۳ مهر ۱۳۹۳
شیطان کجایی که با تمام پستیت باید برای تعظیم آماده شوی
عليرضا
۲۰:۳۸ ۱۳ مهر ۱۳۹۳
در جواب اقاي كه ايراد گرفته بود بداند كه خون ادم بي گناه پايمال نميشود
ناشناس
۲۰:۱۹ ۱۳ مهر ۱۳۹۳
جالب بود.ب نظر من کار درست این بود ک ی مرده رو از تو قبر در بیارن بسوزونن. اینجوری قتل گردنشون نبود
کوروش
۱۹:۱۹ ۲۰ مهر ۱۳۹۳
خاک تو سرت با این نظر دادنت
علی
۱۹:۲۹ ۱۳ مهر ۱۳۹۳
سلام مطلب خوبی بود ممنون.
عباس
۱۳:۳۳ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آیاابراهیم با ماموران دوست بوده که مامور نازنین رادرشمال شناخته است؟آگر دوست نبوده پس چطور نازنین را شناخت ؟
زهرا
۰۹:۰۲ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
سلام
با انتشار این اخبار مردم آگاه تر میشوند
بهرام از ارومیه
۱۶:۲۷ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
با سلام به حضور مسئولان محترم سایت، به نظرم بهتر است در اشاعه و نشر چنین حوادث تلخ و تکان دهنده ای تجدید نظر کنید و با متخصصان جامعه شناسی و دین مشورت نمایید. در دراز مدت تأثیر نامطلوبی در جامعه خواهد گذاشت. برای خوانندگان محترم عادی نیز جز یأس و دلهره و بدبینی به جامعه و اطرافیان، حاصلی ندارد.
حمید
۱۲:۳۹ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
بابا من که دیگه ازدواج نمیکنم
چرا شما زنا اینطوری شدین اون یکی که شوهرش رو کشت اینم اینجوری
ناشناس
۲۰:۰۶ ۱۳ مهر ۱۳۹۳
همه که مث هم نیستند.نمونش من حاضرم جونموفدای همسر و بچم کنم.به نظر من دخترای با خانواده و از همه مهم تر روزی با نان حلال هر کارشون . هم کنی اینطوری رفتار نمیکنند
ناشناس
۱۲:۱۶ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
ای ادمیزاد دغل کار پست بی وفا
البته بلانسبت همه
ناشناس
۱۱:۳۴ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
پس در حال حاضر آقا بیژن از زندان آزاد شده
محمد علی
۱۱:۰۶ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
کی میخواد به داد این مردم برسه
با این سبک زندگی مغشوش
اینا همه تاثیرات بی دینی هست
الهم عجل لولیک الفرج...
فاطمه
۰۹:۴۴ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
واقعا ما چنين افرادي توي ايران داريم...چقدر سوزناك،يه دختر چه طور مي تونه اين طور رفتار كنه؟و يه پسر....................................
محمدصادقی
۰۹:۴۰ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
من چند وقتی هست این حوادث را دنبال می کنم و هردفعه که یکی از ازن اتفاقات را می خوانم با خودم می گویم خوب حالا ما از این حادثه چه درسی می توانیم بگیریم من از شما تقاضا دارم حداقل با یک روانشناس یا جامعه شناس وحتی روحانیونی که دراین باره مطالعه دارند گفتگو کنید تا انها با تجزیه و تحلیل این حوادث به خانواده ها وافراد جامعه اگاهی های لازم داده شود تا حداقل کمتر شاهد این گونه اتفاقات ناگوار باشیم
امیر حسین جعفریانی
۰۹:۲۹ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
ببخشید ها ..ولی داستانتون یه چن جاش ایراد داشت
1-چطوری جسد پیرزن و زن بیستو دو ساله رو نمیشه از هم تشخیص داد؟؟؟؟
اون مرده حالا بگیریم تو شوک بوده زنشو نشناخته..ولی پزشک قانونی نمیتونه تشخیص بده فرق یه پیرزنو با یه دختر 22 ساله؟؟؟؟؟؟؟؟
2-چطوی شده اون ماموره تو خوستان بوده یه هو سر از شمال در آورده؟؟؟؟
3-حالا شمال بوده مگه زنه رو میشناخته که دستگیرش کرده یا اصا کجا دیدش؟؟؟؟؟اونم بعد دو سال؟؟؟؟؟؟؟؟
مهدی
۱۱:۳۳ ۱۴ مهر ۱۳۹۳
سلام-سوال اول باتوجه به مدارک وشواهد ارائه شده توسط مامورین وحضور قاضی در سر صحنه وتایید اتش نشانان از سوختگی یک زن در اتش می توان گفت قاضی انتقال جسد را به پزشکی قانونی نداده است-سوال دو مامورین انتظامی باید نصف خدمت خودرا دربیرون از محل زندگی خود خدمت کنند پس احتمال ادامه خدمت در شمال دور از انتظار نیست-سوال سوم مامورین جهت تکمیل پرونده نیاز به عکس از متوفی رادارن وباتوجه به نوع خودکشی احتمال در ذهن ماندن تصویر وجود داشته
مهدی
۰۹:۰۹ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
سلام این داستانهارو نزارین فکر مردم خراب نکنین
ناشناس
۰۱:۱۹ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
با عرض سلام مطالب خوبی را ارایه می کنید.
ناشناس
۰۱:۰۲ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
چه جونورایی که پیدا نمیشه من هر روز صفحه حوادث رو میبینم و هر روز بدتر از دیروز شاهد حوادث وحشتناک هستم
ناشناس
۲۳:۲۹ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
یا خدا
حامد
۲۳:۲۵ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
آقا...جان مادرتون این اخبار رو نذارید...به جان خودم همه ی استخونای بدنم لرزید...از شما خواهش میکنم اینجور چیزا رو نذارید..
مجتبی
۰۸:۴۳ ۱۲ مهر ۱۳۹۳
بگذارید تا درس عبرتی شود برای کسای که از اینجور فکرهه می کنند
علیرضا
۲۳:۰۲ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
جالب بود
جواد
۲۲:۲۴ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
طفلی پیرزنه.......

خدا ازشون نگذره...
ناشناس
۲۲:۱۱ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
عجب.