سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هر شب با یک داستان واقعی؛

انتقام عجیب و غم انگیز دختر ۱۳ ساله از مادرش/ وقتی مردان مهربان "عفت یک دختر" را لکه‌دار می‌کنند

چه زود گل وجود "مریم" در آورد‌گاه حوادث به خشکی گرایده بود و اگرچه او دوباره در مسیر صحیح زندگانی قدم گذاشته بود، افسوس که این گذشته نا‌فرجام با سیلی از وقایع تلخ هرگز از ذهن او زدوده نمی‌شد و آرام و قرار را از او ربوده بود، به گونه‌ای که نا‌شنوایی فرزند خود را انعکاسی از گناهان گذشته خود می‌دانست.

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، اسم من مریم است. تنها 10 بهار از زندگی را سپری کرده بودم که پدرم بر اثر تصادف جان سپرد،فوت پدر ضربه سختی به روحیه‌ام وارد ساخت. چه آرزوهایی که با رفتن پدر چهره در نقاب خاک کشید. من به همراه خواهر و مادرم برای همیشه از نعمت پدر محروم شدیم.

مادرم به شدت تلاش می‌کرد تا بتواند مخارج زندگی را تهیه کند. روزگار به سختی برای ما می‌گذشت مادرم از خیاطی کردن گرفته تا لباس شستن، هر کاری را انجام می داد تا ما احساس ناراحتی نکنیم. او دیگر برای ما هم پدر و هم مادر بود. با اینکه خیلی جوان بود و می‌توانست ازدواج کند اما این کار را نکرد و حاضر شد تمام عمر خودش را برای بزرگ کردن ما بگذارد.

اما چه فایده که هر چه را کاشته بود به نیستی سپرد.
 
-خانوم مشاور: چرا؟

نپرسید چون که خودم هنوز دارم عذاب می‌کشم.

-خانوم مشاور: چه عذابی؟ بگو شاید بتوان کمکی کرد.!

"سکوت کرد. اشک در چشمانش هویدا شد. بغض راه گلویش را بسته بود و چشمانش حکایت از غم و رنج فراوان می‌کرد. کمی در اتاق قدم زد. خیلی دلهره داشت. دوباره روی صندلی مشاوره روبروی مددکار اجتماعی پلیس آگاهی نشست و گفت:" همه چیز از آنجا شروع شد.

خانوم مشاور: از کجا؟

در کودکی احساس می‌کردم همه دنیا آغوش گرم مادر است.

خانوم مشاور: مگه این طور نبود؟

نمی‌دانم.

خانوم مشاور: مگه مادرت همه وجودش را برای شما نگذاشته بود؟ چرا؟ پس مشکل کجا بود؟

مشکل از اون ارتباط نا‌بخشودنی شروع شد.

خانوم مشاور: چه ارتباطی؟ واضح‌تر صحبت کن!

یک روز در کودکی وقتی که از مدرسه به سمت خانه بر می‌گشتم درحال نزدیک شدن به داخل خانه بودم که نا‌گهان صدای مردی را شنیدم. صدا از داخل اتاق می‌آمد. صحنه‌ای را دیدم که‌ ای کاش هرگز ندیده بودم.

خانوم مشاور: چه صحنه‌ای؟

"دستانش شروع به لرزیدن کرد و پلک‌هایش پیوسته به هم می‌خورد". دیدم مردی با مادرم هم بستر شده است. چند لحظه‌ای گذشت تا اینکه مرد از اتاق بیرون آمد و با دیدن من به سرعت به سمت من آمد و گفت: تو کی آمدی؟ ترسیده بودم چیزی نگفتم. لحظه‌ای بعد مادرم هم به جمع ما اضافه شد. آن‌ها با‌ ترفند‌های گوناگون به من فهماندند که نباید از این موضوع به کسی چیزی بگم. مادرم به شدت من را کتک زد و گفت: همیشه باید دهانت دوخته باشد. وای به حالت اگه چیزی به کسی بگی.

پس از آن ماجرا مادرم هر لحظه مراقب من بود. هر قدر که او بیشتر از من محافظت می‌کرد من نیز بیشتر آن صحنه شرم آور در ذهنم مرور می‌شد. دیگر از مادرم نفرت داشتم و مهر مادری برای همیشه ایام از دل من پرکشیده بود. مادری که همیشه ما را نصیحت می‌کرد اکنون خود در منجلاب فرو رفته بود. رطب خورده بود و منع رطب می‌کرد.

از آن لحظه به بعد با خودم عهد کردم هر طوری که شده باید از مادرم انتقام بگیرم.

خانوم مشاور: چگونه؟

سعی کردم با پسرهای مختلف دوست شوم و آبروی او را ببرم. سیزده سال بیشتر نداشتم که اولین تجربه دوستی خود را با یک پسر آغاز کردم. بعد از آن سه چهار رابطه دیگر نیز داشتم.

خانوم مشاور: مگه نمی‌دانستی دوستی و ارتباط نا‌مناسب با جنس مخالف چه عواقبی دارد؟

نه این طور.

اوایل احساس می‌کردم که دوستی با پسر‌ها همانند دوستی با دختر‌ها بی‌خطر است. برای همین ترس این کار برایم ریخته شده بود. من احمق چه فکر می‌کردم و چه شد؟ درسته خانوم مگه نه؟ خود کرده را تدبیر چیست؟ "خانوم مشاور جوابی برای پرسشش نداشت. می‌دانستم از لحن کلامش پیداست سختی‌های بسیار کشیده و دچار نا‌هنجاری‌های رفتاری فراوانی شده است. هردو چندی سکوت کردند. مریم به پنجره بیرون اتاق خیره شده بود و به آواز روزگار دل سپرده بود گرچه روزگار چندان بخت را با او همراه نکرده بود. چای داغی برایش ریخت کمی از لیوان چای را خورد و باز ادامه داد:" یک روز سرد زمستانی در راه برگشت از مدرسه به خانه ماشینی جلوی پایم ترمز کرد و از من خواست سوار شوم.

خانوم مشاور: خب چه کار کردی؟ سوار شدی؟

بله سوار شدم.

خانوم مشاور: چرا راحت به او اعتماد کردی؟

"با نگاه طلبکارانه گفت:" چون مادرم حس اعتماد را برایم بی‌معنی کرده بود.

خانوم مشاور: بعد از سوار شدن چه شد؟

راننده ماشین فردی به نام پرویز حدوداً چهل ساله بود. او من را تا درب منزل رساند و به من گفت که هر وقت دوست داشتم می‌توانم با او به مدرسه بروم و برگردم. احساس می‌کردم که پرویز به مانند پدر برایم است و با ارتباط با او می‌توانم جای خالی پدر را پر کنم. چندین بار با ماشین او از مدرسه تا خانه آمدم. دیگر خیلی به پرویز وابسته شده بودم و اگر یک روز او را نمی‌دیدم دیوانه می‌شدم. چندین بار من را به خانه‌اش دعوت کرده بود ولی من دعوت او را نپذیرفته بودم. می‌گفت دوست دارد من را با همسر و فرزندانش آشنا کند. با اصرار زیاد روزی من را به خانه‌اش برد. رفتن به خانه او‌‌ همان و تکرار شدن آن صحنه نیز همان.

پرویز به مانند کرکسان به من حمله ور شد و عفت من را لکه دار کرد. پس از آن حادثه رنج آور سخت افسرده و پریشان احوال شده بودم. جرأت نداشتم موضوع را با مادرم مطرح کنم و من برای اینکه مادرم از ماجرا بویی نبرد به پرویز و دوستانش باج می‌دادم. پرویز من را تهدید می‌کرد که اگر با او و دوستانش قطع رابطه کنم همه چیز را بر ملا خواهد کرد. دیگر نه راه پس داشتم و نه راه پیش. تنها هیجده بهار از زندگانیم می‌گذشت که خود را دختری یافتم با کوله باری از دوستی‌های نا‌مشروع متفاوت با جنس مخالف که همگی شرم آور بود.

"می‌شد تپش قلب مریم را شنید هر لحظه بر هیجانش افزوده می‌شد. طفلک در دام شیادان روزگار گرفتار شده بود.‌ گاه گاهی گریه کلامش را قطع می‌کرد. اندکی آرام شد و باز سخن آغاز کرد."
نوزده ساله بودم که با پسر دیگری به نام بهزاد آشنا شدم. مدتی با او دوست بودم و تمامی اتفاقات زندگی‌ام را برایش گفته بودم. با این وجود او در کمال تعجب همگان با تمامی مشکلات من کنار آمد و از من خواستگاری کرد.

بسیار خوشحال بودم. سرانجام می‌توانستم فردی را به عنوان همسر داشته باشم و از حرف و حدیثهای مردم نجات یابم.

خانوم مشاور: با هم ازدواج کردید؟

بله. پس از انجام رسم و رسومات اولیه با هم عروسی کردیم.

خانوم مشاور: زندگیتان خوب بود با او خوشبخت شدی؟ خوشبخت؟!

"اندکی درنگ کرد و گفت:" چند سالی با خوشی با هم در حال زندگی بودیم او پسر بدی نبود. کار می‌کرد و اندک درآمدی داشت تا زندگی را با هم بگذرانیم. تا اینکه!

خانوم مشاور: تا اینکه چی؟ تو رو‌‌ رها کرد؟

نه. او با من بود اما چه سود که فهمیدم معتاد است. بهزاد کراک می‌کشید و من تازه با خبر شده بودم. چون هیچ‌گاه در خانه مصرف نمی‌کرد.

خانوم مشاور: چه کار کردی؟

نمی‌دانستم چه کار کنم اول خواستم او را‌‌ رها کنم و از او جدا شوم. بعد کمی فکر کردم و دیدم که این کار من درست نیست و بهزاد با تمامی مشکلات من کنار آمده بود و از همه اسرار من آگاه بود و حاضر شده بود بر خلاف دیگران با من زندگی کند. نمی‌توانستم او را ترک کنم.

خانوم مشاور: به زندگی با او ادامه دادی؟

بله. با هزاران بدبختی و دوا و درمان کمکش کردم تا ترک کرد. زندگی همچنان در حال گذشتن بود که خداوند فرزندی به ما بخشید و من در کمال ناباوری مادر شدم. زندگیمان خوب بود و با تمام فراز و نشیب‌های زندگی در کنار هم خوشبخت بودیم. تا اینکه؟ "دوباره سکوت کرد."

خانوم مشاور: تا اینکه چی؟ باز چی شد؟

دو ماه بود که دخترم را برای معاینه پیش پزشک بردم و در آنجا متوجه شدم که یکی از گوش‌هایش نا‌شنواست. "مریم سکوت کرد. برای دلداری خانوم مشاور به او گفت: اشکالی ندارد خدا این طور خواسته. باید در مقابل مشکلات مقاوم بود. نه خانوم جان. هرگز. هرگز. گناه من نا‌بخشودنی است. هرگز خدا من رو نمی‌بخشد!

خانوم مشاور: چه گناهی مریم؟ خواست خدا بوده که بچه ات نا‌شنوا باشه. تقصیر تو چیه؟

"در حالی که صدای گریه با کلامش آمیخته شده بود فریاد برآورد:" این همه بدبختی که در زندگی من به خاطر گناهانی است که در گذشته انجام داده‌ام. نمی‌شود حقیقت را نادیده گرفت. اگه امروز کودکم ناشنوا شده به علت گناهان مادرشه. تا این لکه‌های ننگ با من است همین ماجرا ادامه دارد.

بهزاد نیز بعد از اینکه متوجه شد فرزندمان نا‌شنواست دچار افسردگی شدید شد و دوباره‌‌ همان مسیر رو ادامه داد؟

خانوم مشاور: باز رفت سمت مواد؟

بله خانوم. می‌دونید، چرا؟

خانوم مشاور: نه چرا؟

چون من گناهکارم یک مادر گناهکار. گناه از مادرم به من ارث رسید. باید خود را بکشم تا از بار سنگین این همه گناه نجات یابم. "نگاه مریم به بیرون خیره شده بود و غروب خورشید را با نگاه مظلومانه خود به نظاره می‌نشست و از اتاق خانوم مشاور بیرون رفت بی‌آنکه کلامی بگوید. "

"آری چه زود گل وجود مریم در آورد‌گاه حوادث به خشکی گرایده بود. و اگرچه او دوباره در مسیر صحیح زندگانی قدم گذاشته بود. افسوس که این گذشته نا‌فرجام با سیلی از وقایع تلخ هرگز از ذهن او زدوده نمی‌شد و آرام و قرار را از او ربوده بود. به گونه‌ای که نا‌شنوایی فرزند خود را انعکاسی از گناهان گذشته خود می‌دانست."

البته ناگفته نماند که مددکاران اجتماعی در تلاشند تا به این مادر جوان و خانواده‌اش کمک کنند و همین طور خوانندگان باید بدانند که به خاطر مسائل اخلاقی از بیان مکان تهیه گزارش و استفاده از اسامی، خودداری شده است و به قول خانوم مشاور این داستان نوشته شد تا مردم بدانند، یک اشتباه در دوران بلوغ جوانان می‌تواند چه وقایع غم انگیزی را در آینده خلق کند و یک انسان را به نابودی بکشاند.

انتهای پیام/
برچسب ها: حوادث ، داستان ، واقعی ، گناهکار
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴۶
در انتظار بررسی: ۰
رونی
۰۱:۰۹ ۲۰ اسفند ۱۴۰۰
خیلی سخت ولی نباید این کارارو کرد واسه یه دختر ۱۳ ساله خیلی بده من الان ۱۴ سالمه هنوز رنگ بیرون رو ندیدم از۱۰ سالگیم اگر من بجای دختره بودم این کارارو نمیکردم مامانش بد بود ولی باید خودش آینده خوبی داشته باش ولی خیلی دردناک بود برای یه دختر ۱۳ ساله
مرتضی
۰۶:۲۱ ۰۱ اسفند ۱۳۹۸
چه زندگی تلخی باخواندن هرخطش اشک ریختم ولی کاش بتوانی با اراده وعزمی قوی تلخهای گذشته ات را به شیرینی درضمن مطمن باش هرکس دیگه ای هم تو بود شکنکن هزاربارازتو بدتر میشد .امیدوارم که مریم معنی واقعی زندگی درکنارهمسر ودخترت بچشی
ناشناس
۱۱:۵۱ ۲۳ آذر ۱۳۹۴
ای خدا یعنی انسان اینقدربدبخت است. خدا کمکش کنه امین
دخترک
۰۲:۱۳ ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴
عدالت کجاست؟
علیرضا
۰۰:۳۶ ۰۴ بهمن ۱۳۹۳
مقصر خود مریم است به چه دلیل به پرویز اعتماد کرد و چرا به خانه اشان رفت اشتباه مادر درست ولی بنظر بهانه ای شده برا مریم تا برای کثافت کاریهاش سرپوش بزاره دخترخانمهای محترم جهت جلو گیری از اینگونه حوادث پاکدامن باشید و از ارتباط نامشروع خود داری کنید هیچ گربه ای برا رضای خدا موش نمیگیره بهزاد هم که مردانگی کرده بخاطر اعتیادش بوده ولاغیر....
مجتبی
۲۲:۲۹ ۱۹ آبان ۱۳۹۳
من چیزی جز مرداگی بهزاد و زنی که با تمام وجود توبه کرده در این داستان ندیدم
ابوالفضل
۱۸:۵۸ ۱۱ آبان ۱۳۹۳
آی برادرا و خواهرای محترم تو رو به خدا درست رانندگی کنیم تا شاهد تصادفات رانندگی و مرگ و میرهای اینچنینی نباشیم ببینید یک تصادف چقدر برای جامعه و خانواده ها هزینه دارد ؟؟؟؟ حالا سالی 20 هزار کشته چقدر تبعات دارد فقط خدا می داند و بس !!!!!!؟؟؟؟؟؟
ناشناس
۰۹:۵۵ ۱۱ آبان ۱۳۹۳
آقاجواد مادرش کجامقصره قضاوت بیجانکن مادرش بیوه است بایدنیازشوبرطرف کند
Shahed
۱۱:۳۴ ۰۱ آبان ۱۳۹۳
احساس گناه ايشون بخاطراينه كه خدا رودرست نشناخته واين وظايف دوروبرياس كه كمكش كنن كه بهترباخداوبخشش هاش آشنابشه كاملاازرفتارهاش معلومه كه بدجوراعتقادات غلطوناقص درونش نفوذكرده
ايشالاروزي برسه كه همون اميدمون به خداباشه اين ماثرترين كليدحل مشكلات همس بخدا
نارویی
۱۱:۲۷ ۲۰ مهر ۱۳۹۳
اینطور ادم ها لیاقت زنده بودن راندارند چون ازخداصبرمیخواست هیچ موقع دچار هوا وهوس شیطانی نمی شود
هستی
۲۱:۱۸ ۱۳ مهر ۱۳۹۳
گناه از مادرت ب ارث نرسیده.تو خودت مشکل داشتی.مادرت ک ب پدرت خیانت نکرده وقتی پدرت مرده بود تو مادرتو با ی مرد دیگه دیدی.از کجا میدونی گناه کردند؟شاید باهم صیغه بودند.اشتباهه مادرت کتک زدن تو بود و اینکه بهت نگفت هر کسی نیازهایی داره ک بعد از رسیدن ب بلوغ باید برطرف شن نه در سن۱۳سالگی!!!!
مینا
۰۱:۵۸ ۱۱ مهر ۱۳۹۳
خییییییییییییلی وحشتناک بود، واقعاً تلخ بود!
سحر
۱۴:۵۷ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
جای تاسف داره
جواد
۱۴:۱۹ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
خاک تو سر مادر بی شرفش .همه اش تقصیر مادرش بوده .
ناشناس
۱۳:۰۴ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
بیچاره واقعا بعضی وقتا ادمها با ندونم کاریشون چه بر سر زندگی خودشون واطرافیانشون میارن فقط می تونم بگم متاسفم براش
علی
۱۱:۳۶ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
تمام مشکلات از نبود قوانین حمایتی از خانواده ها وکودکان ونوجوانان در معرض خطر وآسیب پذیر است گناه این افراد به گردن تک تک افراد جامعه بویژه مسئولین است؟
ناشناس
۱۰:۳۹ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
خدا مهربونه.باید مطمئن بود که میبخشه.میبخشه وکمک میکنه جبرا ن کنیم.غفار وجبار ه.
رسول
۱۰:۳۴ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
به نظرم این داستان باید مادرانی بخوانند که همین داستان رو دارن ..یه لذت حوسی تمام روزگار فرزندشو خراب کرد
بهرام
۰۹:۲۱ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
پرویزرا محاکمه کنید
ناشناس
۰۹:۰۹ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
مادرش هم انسان بوده بایستی نیازهایش را براورده میکرد کاش بجای تهدید پنهانکاری واقعیت را به دخترش میگفت و چون بیوه بوده نیازی به تهدید نبوده دختره هم باید درک میکرد مادرش انسان است نه پری یا فرشته
ناشناس
۰۸:۵۲ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
الله اکبر ..................
ماها به چه بلایی گرفتاریم .................
فاطمه
۰۲:۳۹ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
خداياتوروبه عذت وجلالت قسم ميدم ارام كن روح ان دخترزجركشيده رو اه ازنهادم بلندشدقلبم به درداومد
ناشناس
۰۱:۲۸ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
ای خدا شکرت،ولی این زندگیست...
سعید
۰۰:۳۴ ۱۰ مهر ۱۳۹۳
بیچاره خدا کمکش کنه
ناشناس
۲۳:۲۷ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
مقصر مادرشه
ياس
۲۰:۲۸ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
افرين به غيرت بهزاد
حامد
۱۹:۵۵ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
چشام پر اشک شد نمیدانم چی بگم بیچاره مریم خداوندا اگرمصلحت بدانی ظهور آقا امام زمان رو زوتر انجام بده تا آقا امام زمان بیایند ودیگه تموم بشه همه چی به خدا خسته شدیم از این خبر ها از این بی تجربه گیهای دختران بیچاره ...
ناشناس
۱۹:۵۱ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
فقط خدا به دادمون برسه با اين مملكتمون
ناشناس
۱۹:۰۱ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
خیلی متاسفم براتون که دارید با مطرح کردن این مسائل جامعه بیشتر باعث میشید قبح وزشتی این جور کارها از بین بره وبیشتر باعث رواج این مسائل میشید متاسففففففففففم
علی
۱۸:۰۴ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
وای خدای من باورم نمیشه که همین چند وقت پیش عاشق یه دختری شدم که دقیقا همین اتفاق واسش افتاده بود فقط با این فرق که در کودکی مادر پدرش از هم جدا شدن ولی بقیه اتقاقات دقیقا براش افتاده بود، خیلی دوسش داشتم ولی نتونستم به خودم بقبولانم که با مشکلات گذشتش کنار بیام، بعدش اونم به اولین خواستگارش جواب مثبت دادو دقیقن با اینکه به نظر پسر خوبی میاد ولی درآمدش خیلی کمه و قبلا تجربه مصرف شیشه رو داشته، اون دختر معصوم چندباری بم زنگ زدو ازم خواهش کرد که بش قول بدم که وقتی طلاق گرفت باهاش ازدواج کنم ولی با اینکه دلم واسش میسوزه محاله بتونم حتی بش فکر کنم چه برسه به اینکه...
neda ghorbani
۱۰:۰۷ ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱
شاید همه یا اکثرا تورو آدمی بد یا بی انصاف بدونن اما من بهت میگم آفرین به تو که وقتی خودت میدونی که نمیتونی از گذشته طرف بگذری و با اون ازدواج کنی الکی تحت شرایط جوگیر نشدی و هم دختر و هم خودتو بدبخت نکردی خیلیا خودشونو میشناسن و میدونن نمیتونن گذشته طرفو بیخیال بشن و هر لحظه بهش فکر میکنن اما بخاطر حرف یکسری مثلان خداشناس که در رزومه خودشون هیچ کار خیری که نشون دهنده حرف و عمل یکی باشه ندارن اما دیگران رو به خیر خواهی و کار نیک هدایت میکنن...فقط دیگه خواهرانه دوست دارم نصیحتی کنم بهرحال من سنی دارم و چندسالی بزرگترم به خودم اجازه میدم نصیحتی بکنم و بگم دیگه جواب اون دخترو نده و اگر شد خطت رو عوض کن...بزار بره سر زندگیش با همسرش زندگیشونو بسازن و اون جوون ام ترک کرده و به امیدی امده دخترو گرفته نزار اون جوون نا امید بشه...گناهو از خودت دور کن و اگر دختر زنگ زد برای آخرین بار بهش بگو بره زندگی کنه چون تو میدونی اون لیاقت داره زندگیشو بسازه و تو دوست داری اونو خوشبخت ببینی....موفق باشی
abdollah
۱۷:۵۱ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
باید زن ومرد صیغه کنند وفرزندشان را هم درجریان ازدواج موقت قرار دهند در این صورت هم گناه نیست وهم مرد میتواند با محبت به فرزندان آن زن اندکی جای خالی پدر ازدست رفته را پر کند هرچه باشد اسلام برای تمام مشکلات قانون دارد واگر گفته شود که ازدواج کرده اند بسیار بهتر است ومشکلات بعدی حل خواهد شد ویا اصلا شاید مشکلی پیش نمی آمد واگر مدت ازدواج تمدید نشود به عنوان طلاق در ذهن فرزندان خواهد بود
محمد کنگاوری
۱۶:۴۹ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
به احترام رنجهایش یک دقیقه سکوت میکنیم
افسوس...
ناشناس
۱۶:۰۶ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
دولت مگه نمیدونه اگه شکم گرسنه باشه جامعه به فساد کشیده میشه پس مقصر دولت هستش که به خرج زندگی این بدبخت ها بی تفاوت بوده و هست تا این داستان شرم آور رقم بخورد و از این داستان ها هر روز هزاران بار در کشور تکرار میشه اما باز مسئولین به فکر شکم خودشون هستن!!!!!!!
ناشناس
۱۳:۳۳ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
بیچاره مریم
حسین
۱۳:۱۰ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
چی بگم اصلا چی میشه گفت فقط باید سکوت کرد و تو سکوت کامل شروع به درمان جامعه کنیم شاید از این موارد برای هرکسی پیش بیاد
مسعود
۱۰:۰۶ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
خیلی تلخ بود واقعا بعضی از آدمها خیلی پست هستند که به یه دختر معصوم وبی گناه این کار میکنن
محمد
۰۹:۰۳ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
چی بگم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هموطن
۰۰:۳۱ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
هر روز موارد متعددی از این موارد در سرزمین ما اتفاق میافتند و باعث قتل و زندان و فحشا و... می شوند و این داستانها شاید تاثیر گذرا داشته باشند اما همواره ضعف شبکه های آسیب شناسی اجتماعی ما را محرزتر میکنند اگر داشته باشیم !!!!!!
ناشناس
۰۰:۰۶ ۰۹ مهر ۱۳۹۳
مادر؛ احتمال دارد صیغه یا عقد دایم طرف شده باشد و کار خلاف شرع و عرفی را مرتکب نشده باشد ؛ مشکل در توجیه فرزند شاید باشد؛ و مشکل مهمتر در آموزش غیر مستقیم و مستقم فرزند
بمانی
۲۳:۵۶ ۰۸ مهر ۱۳۹۳
امان از دوستی ها وخوشی های امروز...خدایا...
man
۲۲:۲۹ ۰۸ مهر ۱۳۹۳
یکی از مواردی که باعث میشه مردم به اینکار گرایش پیدا کنند عوامل اقتصادی هستش ..نبود کار و.....اگه مادر این دختر یه کار خوب داشت فکر نکنم با مردی همبستر میشد و دختر هیچ موقع به مادرش بی اعتماد نمیشدو اونکارا رو نمیکرد...
ناشناس
۲۱:۳۳ ۰۸ مهر ۱۳۹۳
خیلی دردناک بود
عباس
۲۰:۵۸ ۰۸ مهر ۱۳۹۳
وقتی بنیان خانواده توسط مادر سست گردد نمی توان انتظار بهتری از دختر داشته باشیم.راستی اگر مادر بعد از مرگ همسرش مبادرت به ازدواج می کرد آیا عاقبت دخترش اینکونه می شد؟وقتی راه همواروجود دارد چرا بعضی از راه نا درست خود را ارضا می نمایند.
ناشناس
۲۰:۴۷ ۰۸ مهر ۱۳۹۳
انشالله خدا کمکش کنه
محمدرضا
۱۶:۲۹ ۲۷ آذر ۱۳۹۳
انشاالله.
چه سرنوشت و بخت سیاهی