سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هرشب یک "داستان کوتاه": نماز جماعت و دغدغه شیطان

رابطــه شیــــطان با نمـــاز مرد کمی ترسید و گفت :اگر تو شیطانی ، پس چرا مرا تا در مسجد همراهی کردی؟

به گزارش خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران،

روزی روزگاری بود...

مردی بود که همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت.

شبی آماده شد و لباس آراسته پوشید و راهی مسجد شد .

از قضا آن شب باران تندی شروع به باریدن کرده بود.

و چون زمین خیس بود مرد در بین راه به زمین خورد و تمام لباس هایش کثیف و گلی شد.

پس به خانه برگشت و لباس هایش را عوض کرد و دوباره به راه افتاد.

اما چند قدم بیشتر بر نداشته بود که پایش سر خورد و دوباره زمین خوردو باز راهی منزلش شد و لباس هایش را عوض کرد و به راه افتاد.

این بار مردی را دید که فانوسی به دست گرفته بود و خواستار آن بود که مردرا تا مسجدهمراهی کند.

آن دو با هم به راه افتادند و چون به در مسجد رسیدند مرد به آن شخص فانوس به دست تعارف کرد که اول او وارد

مسجد شود اما آن شخص امتناع می کرد و وارد نمی شد .

مرد از او پرسید که دلیل این همه اجتناب او از مسجد چیست؟

آن شخص در پاسخ گفت :دلیل آن است که من شیطانم .

مرد کمی ترسید و گفت :اگر تو شیطانی ، پس چرا مرا تا در مسجد همراهی کردی؟

شیطان گفت:بار اولی که به مسجد می آمدی من باعث شدم که زمین بخوری.

وچون تو دوباره تصمیم گرفتی که به مسجد بروی ،خداوند تمام گناهانت را آمرزید و من هم دوباره کاری کردم که به زمین بخوری اماچون قصد کردی که باز به مسجد بروی ، خداوند گناهان پدر و مادرت را نیز آمرزید ومن ترسیدم که

اگر باز باعث شوم که تو به زمین بخوری و تودوباره به مسجد بروی ، خداوند گناهان فامیل و خاندانت را نیز بیامرزد.

این بود که گفتم تو را تا در مسجد همراهی کنم تا به سلامت به مسجد برسی .
برچسب ها: نماز ، جماعت ، مسجد ، شیطان
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
حدیثه سادات امیری
۱۱:۵۰ ۲۴ آبان ۱۴۰۰
خییییلللللیییییی قشنگ
محمد روشندل
۱۶:۵۵ ۱۵ آذر ۱۳۹۷
داستان زیبایی بود و بسیار جذاب
ناشناس
۱۲:۱۰ ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
ابر
ناشناس
۰۱:۲۳ ۲۱ آذر ۱۳۹۶
سلام.ممنون بابت این پست