سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

جای پای زنان در خاکریزها

صلابت زن ایرانی در دفاع از میهن اسلامی

جنگ‌ها را عرصه‌ای مردانه می‌دانند، اما کمتر نبردی است که جای پای زنان را به خود ندیده باشد. زنانی که چه در خط مقدم جبهه چه در پشت جبهه حضور داشته‌اند و موجب خلق داستان‌ها و حماسه‌ها شده‌اند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، هشت سال دفاع مقدس نیز از این قاعده مستثنا نیست و از اولین لحظه‌ای که دشمن تصمیم گرفت خواب پلید خود را برای ایران اسلامی تعبیر کند و هرگز هم موفق نشد تا هشت سال بعد از آن که انواع جنایات جنگی را علیه مردم ایران و حتی بخشی از خاک خودش مرتکب شد، جای پای زنان سرزمین‌مان بر قاب دفاع مقدس ثبت و جاودان شد.

زنانی که آن روزها اسم خود را به آن ایام گره زدند، متعلق به قشرهای مختلف و با سطح فرهنگی متفاوت بودند، اما همه آنها در یک چیز شریک بودند و آن،‌ علاقه‌ و تعصبی است که به سرزمین خود داشتند و هنوز هم دارند.

این زنان‌ طیف رنگارنگی از زنان مختلف هستند؛ دختر شانزده ساله‌ای که با شروع اشغال شهرش حاضر نشد از کوچه پس‌کوچه‌های خانه پدری دل بکند و به همین خاطر پا به پای مردان شهرش، سلاح به دست گرفت و از شهرش دفاع کرد.

دانش‌آموزی که تا آن موقع جز درس و مشق و کتاب چیز دیگری ندیده بود، اما وقتی فهمید چه اتفاقی برای مدرسه‌های شهرش افتاده و صدام بعثی چه خواب شومی برای کشورش دیده، نیمکتش را از کلاس درس به غسالخانه شهر برد و آنجا به کسب مشق دیگری پرداخت که هرگز تصورش را نمی‌کرد.

غسل دادن و کفن پوشاندن به پیکرهای متلاشی شده زنان و کودکان، در روزهای اول خیلی سخت و طاقت‌فرسا بود، آن​قدر که بارها و بارها از دیدن صحنه‌های تکان‌دهنده‌ بیهوش شد؛ صحنه‌هایی که باور کردنشان برایش اصلا راحت نبود و در خواب هم نمی‌دید؛‌ آخر چطور می‌شد باور کرد دختر همسایه‌شان که یک ساعت قبل در حال جمع‌کردن وسایل ضروری برای رفتن به منطقه یا شهری امن به پدر و مادرش کمک می‌کرد،‌ اکنون با پیکری متلاشی شده ناشی از اصابت یک خمپاره یا ترکش، گوشه غسالخانه و کنار انبوه جنازه‌هایی که در انتظار دفن شدن بودند؛‌ افتاده باشد!

یا دختر جوانی که تازه دوره آموزش بهیاری‌ و پرستاری را شروع کرده بود و هرگز فکرش را نمی‌کرد که به این زودی کار بالینی را هم آغاز کند. دختر جوان دیگری هم در مسجد جامع خرمشهر،‌ مسئول مراقبت از مهمات و اسلحه‌ شده بود و تمام هم‌ و غمش نیز رسیدن سلاح و مهمات به مردان خط مقدم بود که چند کوچه بالاتر برای ممانعت از پیشروی دشمن در حال دفاع از شهر بودند. اما این تصویر تمام زنانی نبود که به نوعی درگیر جنگ تحمیلی شده بودند. آن سوتر از خط مقدم، زنان زیادی مشغول آماده‌کردن مایحتاج فرزندان،‌ همسران، برادران و پدران خودشان و زنان دیگر بودند.

از حیاط خانه‌ها گرفته تا حیاط مساجد، بساط پختن مربا و کمپوت برپا بود. انواع کامواها بود که خریداری شده و ظرف یکی دو روز تبدیل به شال گردن و پلیوری گرم برای روزهای سرد مردان جبهه‌ها می‌شد. دستان زیادی بی‌وقفه دسته چرخ‌های خیاطی را از صبح تا شب می‌چرخاند، بلکه دو سه تا لباس بیشتر برای رزمندگان دوخته شود.

مسجدها شده بود خانه همه اهالی محل؛ طوری که حتی عروسی‌ها را هم آنجا برگزار می‌کردند. همه غمخوار هم بودند. چه آنها که مردشان راهی جبهه شده بود و چه آنها که هیچ مردی از نزدیکانشان رزمنده نبود و گاهی خجالت می‌کشیدند از آن زنی که علاوه بر شوهرش، پسران و برادرش نیز عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شده‌ بودند و به‌خاطر آن‌که به زعم خود بخواهند دین خود را ادا کنند، بیشتر از بقیه می‌دوختند و می‌پختند، بلکه سهمی در این مقاومت مقدس و خالصانه داشته باشند.

زنانی هم بودند که حس دوگانه‌ای داشتند درباره رفتن یا نرفتن مردشان به جبهه اما سعی می‌کردند به روی خودشان نیاورند مبادا که دل ستون خانه‌شان دچار تردید و نگرانی شود. مبادا که پای او برای رفتن به جبهه سست شود.‌ پس بدون آن‌که بگذارند کسی جز خدا متوجه باشد چقدر نگرانند و ترسان از فردایی که ممکن است مردشان در آن نباشد، برای شوهر خود آش پشت‌پا پختند به این نیت که مسافرشان صحیح و سالم به این سوی خاکریزها برگردد. در کنار اینها کار برای مادرها سخت‌تر بود. جگرگوشه‌شان میل رفتن و سلاح در دست گرفتن مقابل دشمن داشت، اما حس مادری که طاقت دیدن خار به پا رفتن فرزند را هم ندارد، درونشان را آتش می‌زد و در عین حال،‌ غروری شعف‌انگیز از شجاعت فرزند در وجودشان موج می‌زد.

بین این زنان، وضع آنها که عزیزشان شهید می‌شد، بیشتر از بقیه، دیگران را دچار بهت می‌کرد چون یاد گرفته و بر این باور بودند که اگر فرزند،‌ همسر،‌ برادر یا پدرشان به جرگه شهدا پیوست حتی با دیدن پیکر شهید گریه نکنند تا مبادا دشمن شاد شود؛ آخر آنها بزرگ‌شده مکتب زینب(س) بودند و اینک نیز عرصه آزمایش بود؛‌ آزمایش این‌که چقدر طاقت دل کندن از امانتی‌ را دارند که تاکنون در کنارشان بود و قوت قلبشان اما وقتی لحظه وداع فرا می‌رسد الگویی از زینب(س) برای خودشان ترسیم می‌کردند تا زینب‌وار این مصیبت را تحمل کنند و زیبایی‌ها را ببینند. با این حال،‌ آن مادری که نشانی از پاره تنش می‌آوردند در مقایسه با آن مادری که سال‌ها چشم انتظار رسیدن فقط پلاک و چند استخوان ماند، خوشبخت‌تر بود چون هر پنجشنبه جایی مشخص را در بهشت زهرا(س) سراغ داشت که برود و با عزیز در خاک خفته‌اش دیداری تازه کند و غم دلش را تسلی دهد. همه می‌دانند چشم انتظاری سخت و طاقت‌فرساست، ولی بیشتر از همه، مادرانی که هنوز منتظر شنیدن خبری از عزیز سفرکرده‌شان هستند معنی چشم‌انتظاری را لمس و کشدار بودن ثانیه‌ها را درک کرده‌اند.

اما مگر می‌شود اسم جنگ و دفاع مقدس هشت ساله را آورد و یادی از زنانی نکرد که ایثارگرانه پرستار عزیزی هستند که اگر نبودند،‌ هیچ بعید نبود همه ما از یادمان برود روزی روزگاری نه چندان دور متجاوزانی نقشه پلیدی برای این مرز و بوم کشیدند، اما مردانی از ایران اسلامی با جان خود مقابل این تهاجم ایستادند و اینک با عوارض ناشی از جنگ، صبح‌ را با درد یا فراموشی شروع می‌کنند و به شب می‌رسانند.

براستی این زنان،‌ در کجای تاریخ هشت سال دفاع مقدس ایران اسلامی قرار دارند و ثبت شده‌اند؟ آیا کسی آنها را به یاد می‌آورد؟/جام جم
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
علی
۲۱:۵۲ ۱۵ مهر ۱۳۹۳
جالب بود
خداوند خودش اجر همشون رو بده
ناشناس
۲۳:۴۰ ۰۵ مهر ۱۳۹۳
ایماش به زنان همیشه مثل مردان بر خورد میشد و به انها قدرت انتخاب داده میشد نه اینکه مرد ها برای انها تصمیم بگیرند