به گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران،
مردی عرب دید زنی تنها توی بیابان ایستاده، رفت جلو، پرسید:" تو چه کسی هستی!؟"
زن گفت:" و قل سلامفسوف تعلموم."
پرسید:" اینجا چهکار میکنی!؟"
گفت:" من یهد الله فلامضل له/"
رساندش به اولین کاروان سر راه. پرسید:" کسی را توی این کاروان میشناسی!؟"
گفت:" یا داوود! إنا جعلناک خلیفته فیالارض... و ما محمد إلا رسول... یا یحیی خذالکتاب... یا موسی إنی أنا الله... ."
چهارنفر آمدند. به آنها گفت:" یا ابت إستأجره."
آنها هم به مرد عرب پاداشی دادند. زن گفت:" والله یضاعف لمن یشاء."
پول بیشتری دادند به او. مرد پرسید:" این زن چه نسبتی با شما دارد!؟"
یکی از آن چهارتا گفت:" این مادر ما فضه، کنیز حضرت زهراست.
بیست سال است که حرف نزده مگر با قرآن."
برگرفته از کتاب « مادر آفتاب » از
مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب