سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

ماجرای طی الارض امام جواد عليه السلام

ائمه عليه السلام براي اثبات امامت خود معجزات و نشانه هايي را به اذن خداوند از خود بروز داده و از قدرتی كه خداوند سبحان در این خصوص به آنها عطا كرده بود در موقعيته اي مختلفيب استفاده مي كردند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، يكي از معجزات امام جوادعليه السلام استفاده از طي الارض بود كه ماجراي آن در كتب تاريخي و روايي چنين آمده است: شخصي در شام در مقام رأس الحسين (ع) مشغول عبادت بود، در اين حال مردي آمد و به او گفت: برخيز و با من بيا. پس از چند لحظه حركت، خود و آن مرد را در مسجد كوفه ديدم. آن مرد پرسيد مي‏داني اينجا كجاست؟ گفتم: بله، مسجد كوفه است.

 آن مرد و او با هم نماز خواندند و حركت كردند. پس از لحظاتي به مسجد مدينه رسيدند و نماز گزاردند و قبر رسول الله (ص) را زيارت كردند و حركت كردند. پس از لحظاتي خود را در مكّه يافتند. مناسك حجّ را به جاي آوردند و حركت كردند و خود را در موضع اوّل يافتند. آن مرد رفت. سال بعد اين اتّفاق تكرار شد و در آخر آن شخص پرسيد تو كيستي؟ گفت: من محمّد بن عليّ بن موسي (ع) هستم.

اين خبر به گوش محمّد بن عبدالملك رسيد. عبدالملك دستور داد. او را گرفتند و به زنجير كشيده و در عراق حبسش كردند. پس از مدّتي اين شخص محبوس جريان آن واقعه را براي عبدالملك‏ نوشت. عبدالملك در جواب نوشت آن شخصي كه تو را از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از آنجا به مكّه و از آنجا به شام آورد را بگو تا تو را از حبس نجات دهد. چيزي نگذشت كه نگهبانان زندان به دنبال او مي‏گشتند و مي‏گفتند: آن شخص شامي كه در زندان بود، گم شده است.(1)

ماجراي ديگر مربوط مي شود به روزي كه معتصم عدّه‏اي از وزراي خود را خواند و به آنها گفت: شما به دروغ شهادت دهيد كه حضرت (ع) مي‏خواهد عليه من قيام كند؛ آنها قبول كردند. به دستور معتصم آن حضرت (ع) را آوردند. به حضرت (ع) عرض کرد: تو مي‏خواهي عليه من قيام كني، حضرت (ع) فرمود: نه به خدا. معتصم گفت: فلاني و فلاني بر این امر شهادت داده‏اند. حضرت (ع) دست‏هايش را بلند كرد و عرض كرد: اللَّهُمَّ إِنْ كَانُوا كَذَبُوا عَلَيَّ فَخُذْهُم‏: خدایا اگر آنها به من دروغ بستند، پس آن را بگیر.

ناگهان اتاق به لرزه درآمد و به حركت افتاد. معتصم گفت: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي تَائِبٌ مِمَّا قُلْتُ فَادْعُ رَبَّكَ أَنْ يُسَكِّنَه‏ حضرت (ع) عرض كرد: اللَّهُمَّ! سَكِّنْهُ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ أَعْدَاءكَ وَ أَعْدَائِي‏، پس اتاق آرام شد و معتصم گفت:‌ای پسر رسول خدا من از گفته خود توبه کردم از خدا بخواه که زمین را آرام کند حضرت دعا کرد که «خدایا تو میدانی که آنها دشمن تو و من هستند، در این لحظه اتاق آرام شد».(2)

كافي، ج 1، ص 492.
بحارالانوار، ج 50، ص 45
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
محمد
۱۰:۵۴ ۲۰ مهر ۱۳۹۸
خیلی جالب بود