سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هرشب یک "داستان کوتاه": روزی که خدا بیمار بود

غروب نزدیک بود، خورشید اندک اندک نور طلایی رنگ خود را از سر خانه ها، درخت ها و دیوارها می چید و با خود به آن سوی زمین می برد.

به گزارش خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران؛

غروب نزدیک بود، خورشید اندک اندک نور طلایی رنگ خود را از سر خانه ها، درخت ها و دیوارها می چید و با خود به آن سوی زمین می برد.

 یاران پیامبر(ص) زیر نخلی ایستاده بودند و به سخنان پیامبر (ص) گوش می دادند، پیامبر (ص) نگاهی به آسمان کردند و آهی کشیدند و بعد رو به یارانشان کردند و فرمودند:

 روز قیامت خداوند به عده ای می گوید: من روزی بیمار بودم، شما می دانستید اما به عیادتم نیامدید!آن ها می گویند:

خدایا تو پروردگار مردم هستی، هیچ گاه در تو بیماری پیدا نمی شود.

خدا می گوید: بله اما یادتان هست روزی یکی از دوستان شما بیمار شده بود شما می دانستید او بیمار است اما به عیادت او نرفتید.

من خداوند بخشنده مهربان هستم، به عظمت خود سوگند اگر آن روز به عیادت دوستتان رفته بودید امروز می دیدید که من در آن روز آن جا بودم، اگر دوست بیمارتان برایتان دعا می کرد، من حتما اجابت می کردم./س

برچسب ها: بیمار ، خداوند ، پیامبر ، عیادت
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.