از آقای نادی سراجی از دوستانی مثل سید حبیب شنیده بودم و البته گاهی هم حضوراً خدمتشان رسیده بودم اما توفیق همکلامی مفصل را تا دیشب نداشتم.
ایشان همان اول کار را برایم مشکل کرد، هر مصاحبه باید حداکثر چیزی حدود 20 دقیقه میشد که البته گفتن از 4 سال مفقود الاثری (مثل آقای چراغی) در چند دقیقه کار آسانی نیست و برای مصاحبهگر هم نفسگیر خواهد بود.
بهر حال آقای نادی سراجی همان اول خیلی ساده و صمیمی گفت: اولاً نمیتونم تو چند دقیقه صحبت کنم دوماً دزفولی صحبت میکنم و سوماً «مخی بریم کنار اُ تُشنه ورگردونیم!».
از من اصرار و از از او هم الحاح! و صد البته بازنده نهایی من بودم و تسلیم وقار و شخصیت دوست داشتنیاش!
نشان به آن نشان که مصاحبه من با او بیش از یک ساعت و 40 دقیقه طول کشید و آنقدر گفت و گفت که اعتراف میکنم سختترین مصاحبه دوران کاریام را سپری کردم آنقدر که نه گرسنگی ناشی از شام نخوردن و نه اشارههای مکرر آقای لطفی تهیه کننده و نه توصیههای سید حبیب از پشت شیشه اتاق فرمان نتوانست نگاه مرا از مهمان دور کند!
ماجرای شهادت برادرش منوچهر، ماجرای شهادت خواهر زادهاش حبیب رشنو، دلیل عدم حضورش در فتح المبین و بیت المقدس و طریق القدس و... همه قصههایی بود که فضا را از یک مصاحبه حرفهای دور میکرد.
او از همان ابتدای جنگ وارد جبهه میشود و در بسیاری از عملیاتها شرکت میکند اما قصه مجروحیتش در عملیات بدر شنیدنی است آنجا که تمام بدنش میسوزد و ماهها در بیمارستان تبریز و تهران بستری میشود و مادر صبورش در کنارش میماند.
او در کربلای 4 پایش را نیز از دست میدهد اما وقتی مصاحبه را تمام کردم حرفی را زد که انتظارش را داشتم اما از گفتن دوباره آن از سوی او واهمه داشتم : من را کنار آب بردی و تشنه برگرداندی!(البته به دزفولی)
در انتهای مصاحبه از او خواستم آرزویش را بگوید سرش را به زیر انداخت و فقط گفت: آرزویم این است کاش به جای 70 درصد ، جانباز 100 درصد میشدم!
اینکه چه گفت و من چه شنیدم بماند! گفتنش کار راحتی نیست و از من خرده نگیرید گه چرا ننوشتم؛ بعضی چیزها نوشتنی نیست فقط شنیدنی است! فقط باید از شما دعوت کنم حتماً در هفته دفاع مقدس در برنامه «بُنگ پسین» (برنامه عصر گاهی رادیو دزفول) مصاحبه آقای نادی سراجی را از دست ندهید قرار است در 6 یا 7 قسمت از 31 شهریور پخش شود.