مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛در ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«دوربرگردان همت»نوشته شده توسط محمد ایمانی اختصاص یافت:آدرس را اشتباه گرفته بود. قرار بود از اتوبان همت به سمت شرق تهران بیاید و به میدان امام حسین(ع) برود، یک راست به سمت غرب رفته بود و با ساعتی تاخیر تازه به کرج رسیده بود! این حکایت اغلب ما بنیآدم است که آدرس را اشتباه میگیریم یا واقعیتها را جابهجا و نابهجا میبینیم و از مقصد و مقصود دور میشویم. این حکمت از صادق آل محمد علیهمالسلام است که «العامل علی غیره بصیرهًْ کالسائر علی غیرالطریق لایزیده سُرعه السّیر الا بعدا. آن که بدون بینش عمیق عمل کند مانند حرکتکنندهای است که در غیر مسیر حرکت کند؛ سرعت او جز بر دوری وی از مقصد نمیافزاید.» اگر جبهه خودی و دشمن درست شناسایی نشد یا پس از شناسایی مورد غفلت قرار گرفت و خط خودی و دشمن گم شد، چشم باز میکنی و میبینی به سوی دوستان شلیک کردهای و به نیابت از دشمن تلفات گرفتهای! یا نقشه را گم کردهای و وسط محاصره دشمن گرفتار شدهای. این، حکایت قطببندیهای سیاسی اغواکننده و غیرواقعی در میان برخی سیاستمداران و گروهها است.
نقشه راه کلی دولت پس از یک سال تجربهاندوزی نیازمند چه اصلاحاتی است؟ آیا اصلا نیازی به این تغییر هست یا خیر و اگر ضرورت دارد، نقطه شروع این تغییر و اصلاح از کجا باید باشد؟ این پرسشها دستمایه یادداشت حاضر است اما پیش از آن سزاوار است یک دغدغه یادآوری شود. قطببندیهای انحرافی و مرزبندیهای مجعول، اغلب بهانه و حجابی برای نشنیدن و ندیدن است. شاید هیچ تعبیری در این باره رساتر از جملات دردمندانهای نباشد که یکصد و چند سال پیش ادا شده اما گویا همین حالا بیان شده است. جملات متعلق به مجتهدی وارسته است که حاضر نشد بیرق انگلیس و روس و عثمانی را بر سردر خانه خود بکوبد و سر به دار نیرنگبازانی سپرد که جباریت و اختناق رضاخانی را در آستین داشتند اما پرچمدار مشروطیت و آزادی شده بود. شیخ شهید خطاب به خودیها و همرزمان سابق میگفت «ایهاالناس من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم بلکه مدخلیت خود را در تاسیس این اساس بیش از همه کس میدانم... اختلاف میان ما و لامذهبهاست که منکر اسلامیت و دشمن دین حنیفاند... آنچه خیلی لازم است برادران بدانند و از اشتباهکاری خصم بیمروت بیدین تحرّز نمایند این است که چنین ارائه میدهند که علما دو فرقه شدهاند و با هم حرف دینی دارند و با این اشتباه کاری، عوام بیچاره را فریب میدهند که یک فرقه مجلسخواه و دشمن استبدادند و یک فرقه ضد مجلس و دوست استبداد! لابد عوام بیچاره میگویند حق با آنهاست که ظلم و استبداد را نمیخواهند افسوس که این اشتباه با هر زبانی و به هر بیانی بخواهیم دفع شود، خصم بیانصاف نمیگذارد.»
منطق قرآن این است که «اشداء علیالکفار رحماء بینهم» و «اذلهًْ علیالمومنین اعزهًْ علیالکافرین» باشید. وحی الهی تفاوت مومن و منافق را در این میداند که مومنان امر به معروف و نهی از منکر میکنند و منافقین کار ویژهشان امر به منکر و نهی از معروف است! خداوند با مواخذه از مومنان میپرسد که «فما لکم فیالمنافقین فئتین والله ارکسهم بما کسبوا... شما را چه شده که درباره منافقین دو گروه شدهاید حال آن که خداوند آنها را بر اثر اعمال زشتشان وارونه کرده است و هر کس را خداوند گمراه کند هرگز راهی برای او پیدا نمیکنی» (آیه 88 سوره نساء). خداوند درباره منافقین میفرماید «هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله... هر آینه آنان دشمناند بنابراین ای پیامبر از آنان برحذر باش! خدا آنان را بکشد.» (آیه 4 سوره منافقین). بنابراین باید از خود بپرسیم کدام دگرگونی به مثابه یک درد رنجبار در ما پدید میآید که نمیتوانیم با کفار حربی مستکبر ابرو درهم بکشیم و احیاناً لبه تندی و پرخاش و توپ و تشر را متوجه جبهه داخلی میکنیم؟ یا چرا برخی از ماها آن قدر که با دشمن نرم برخورد میکنند نمیتوانند با منتقدان دلسوز نرمش نشان داده یا لااقل آنها را تحمل کنند؟
انصاف باید داد مسئولیت بسیار سنگینی بر دوش دولتمردان و رئیسجمهور قرار دارد. یک طرف توده شریف مردم قرار دارند که انقلاب اسلامی آنان را ولینعمت مسئولان قرار داد و همان ولینعمتان به حق توقع دارند از ضرورتهای یک زندگی آرام و پاکیزه برخوردار باشند. و در طرف دیگر قدرتهای زورگوی عالم که از همین ملت شریف کینههای بزرگ به دل دارند و میخواهند عرصه را بر او تنگ کنند. به دوش کشیدن بار امانت در میانه این دو جبهه و صیانت از خط مقدم حقوق و مصالح ملی، آن مسئولیت بزرگی است که بر دوش دولت محترم سنگینی میکند و بیتردید باید از چنین جایگاهی حمایت و پشتیبانی کرد. کارشکنی و سنگاندازی در برابر این دولت و دولتهای قبلی حرام آمیخته با خیانت است؛ خیانتی که معالاسف جماعتی با انگیزههای مختلف در قبال دولت قبلی مرتکب شدند و متاسفانه برخی از اجزای همان دولت در دور باطل همین طیف آلوده افتادند و به قهقرا رفتند. در عین حال همانگونه که کارشکنی و اصرار بر دشمنی با دولت خیانت است، حمایت از خطاها و تحسین لغزشها - و خدای نکرده انحراف- نیز خیانت است. تحسین و تشجیع به هنگام خروج از مسیر، جز به دورتر شدن از مقصد نمیانجامد و اگر چاپلوسان را استثنا کنیم، چه بسا بخشی از این تحسین و تشجیعها از سر ماموریت باشد تا اهداف و مشکلات اصلی فراموش شود.
دولت فعلی را مانند هر دولت دیگری میشود نقد کرد اما گرانیگاه و نقطه ثقل این ضرورت، برداشته شدن حجابهای شنیدن نقد است. ادعا بر این نیست که تمام نقدها درست، محترمانه و مودبانه است و مو لای درز هیچ یک از انتقادها نمیرود. اما اولین خسارت به خود دولتمردان وارد خواهد شد اگر به اعتبار یک یا چند نقد نابهجا یا تند، استقراء ترتیب داده و به خطا نتیجه بگیرند که پس منتقدان را نباید دید و شنید بلکه هر از گاه یک بار باید از خجالتشان درآمد و با پرخاش و تشر به آنها، شانه از بار مسئولیت خالی کرد یا خشمی را فرو نشاند و یا گروهی از حامیان- و یا مدعیان حمایت- را به هیجان آورد. دو حکمت شریف از امیرمومنان علی علیهالسلام است که نوع ما به آن به عنوان نقشه زندگی نیازمندیم. حضرت در نامه 66 نهجالبلاغه خطاب به عبدالله ابن عباس فرمودند «نباید برترین چیزی که از دنیایت به آن دست مییابی، رسیدن به لذتی یا فرو نشاندن آتش خشمی باشد بلکه باید فرونشاندن آتش باطل یا احقاق حق باشد.» بدین معنا نوع سیاستهای معطوف به هیجان و حب و بغضهای ناحق راه به غیر فضیلت و انسانیت میبرد. امام همچنین در خطبه 216 میفرمایند «همانا هر کس شنیدن حق یا عرضه کردن عدالت بر او سنگین آید، عمل به آن دو سنگینتر است. پس، از گفتن حق یا مشورت دادن به عدالت دریغ نکنید.» سعه صدر به تعبیر امیر مومنان ابزار ریاست است و نوع مسئولان ما باید به این ابزار مجهز شوند اگرنه درمیمانند.
باید در مجال دیگری بحث کرد که آیا نرمش برخی دولتمردان در حوزه دیپلماسی مصداق نرمش قهرمانانه بود یا نبود اما با فرض که تماما قهرمانانه بود امروز هیچ کس تردیدی ندارد این تعامل با شیطان بزرگ- حتی به قیمت برخی رفتارهای نابهجا- به نتیجه نرسید و به اعتبار تفرعن استکبار آمریکا به بنبست ختم شد. اکنون چه باید کرد؟ آیا این مسیر را نباید اصلاح کرد؟ یا باید مانند برخی نسخههای انحرافی آن قدر کوتاه آمد که دل جنایتکاران آمریکایی نرم شود؟ آن وقت از آن نسخهپیچهای بدخواه دولت- اما متظاهر به طرفداری- باید پرسید چنین نسخهای کجای عالم جواب داد، در فلسطین عرفات یا لیبی و یا حتی شوروی که تنشزدایی از زمان بحران موشکی به بعد مانع شبیخون آمریکاییها در ماجرای فروپاشی شوروی و سپس آشوبهای زنجیرهای اوکراین و گرجستان نشد؟! هم منتقدان مسئولیت دارند رعایت حال دولت را بکنند و برای اصلاح مسیر زبان به سرزنش و ملامت نگشایند و هم دولت مسئول است که با عزت تمام به دوست و دشمن اعلام کند ما حسن ظن به خرج دادیم و انعطاف نشان دادیم اما معلوم شد مستکبران زبان تعامل و تفاهم و تنشزدایی نمیفهمند. حتی اگر مستکبران دست به صلح و دوستی نیز دراز میکردند حق نداشتیم به آنان حسن ظن داشته باشیم، چه رسد به اینکه ادبیات آنها مصداق «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفی صدورهم اکبر» شد. به بیان امیر مومنان حتی بعد از صلح نیز «به تمامی از دشمن برحذر باش که همانا دشمن چه بسا نزدیک میشود تا غافلگیر کند. پس احتیاط پیشه کن و دوراندیشی پیشه کن و در این زمینه حسن ظن را متهم ساز.» (نامه 53 نهجالبلاغه)
حوزه فرهنگ و سیاست و اقتصاد نیز نمیتواند از این ارزیابی و بازنگری در نقشه کلی بینیاز باشد. نه هر مدعی حمایتی، دوست دولت میباشد و نه هر منتقدی، دشمن است. اینکه بگوییم منتقدان ترسو و بزدل هستند و به جهنم که میلرزند و حتی صدای برخی حامیان نیز به اعتراض بلند شود، آن قدر دغدغهبرانگیز نیست که پس از شنیدن انتقادها بگوییم «به دوستان و اعضای دولت میگوییم بعضی اوقات باید شرایطی پیش بیاید تا همه هر چه در دل دارند بیرون بریزند و در چنین شرایطی میتوان رسانهها، یاران ضعیف و قوی، موافقین و مخالفین واقعی را بهتر شناخت.» این تلقی دوم گارد دولت را به سمت تملق و حمایت به هر قیمت باز میکند و به همان میزان عرصه را بر منتقدان که هیچ حتی برای دوستان نقاد و صاحبنظر تنگ مینماید. چنین قبض و بسط معکوسی معمولا راهزن صاحبمنصبان و خواص در مسیر حق و مصلحت شده است.
رئیسجمهور محترم در گذشته بر دغدغههای ارزشمندی انگشت تاکید گذاشته است؛ چه آنجا که فتنهگران و آشوبطلبان را اوباش و مزدوران حقیر استکبار برشمرد و چه آن زمان- سال 81- که از موضع دبیر شورای عالی امنیت ملی نسبت به برخی اتفاقات در وزارت نفت از جمله قرارداد 25 ساله کرسنت ابراز نگرانی کرد. اکنون پرسش این است که آیا متهمان آن جرمهای بزرگ توبه کردهاند که در مصدر برخی امور قرار گرفتهاند؟ اگر آقای روحانی به درستی در سال 81 به رئیسجمهور وقت هشدار داد که در قرارداد کرسنت «حقوق ایرانیان نادیده گرفته شده و سالیان دراز گرفتار آن خواهیم بود و قیمت تعیین شده بسیار پایین است... از یک سال پیش وزیر نفت پاسخی به سوالات مطرح شده نمیدهد» آیا امروز نباید نگران باشیم که عاملان این بیقانونی و کمفروشی در وزارت نفت چه میکنند؟ یا اگر گفتیم دولت به رای نمایندگان در استیضاح وزیر علوم احترام میگذارد، پس از آن مسئولان دولت حق دارند بگویند راه وزیر معزول را ادامه میدهیم حتی اگر 10 وزیر دیگر برکنار شود؟! در این میان به عنوان فقط یک مثال از دهها کوتاهی، تکلیف خانواده آن چند دختر دانشجو چه میشود که فرزندشان به خاطر دستدرازی یک استاد بیشخصیت دست به خودکشی زدند و حالا میبینند همان استادنمای منحط به اعتبار خطکشیهای مجعول سیاسی، سرکار خود برگشته است؟ یا مثلا میشود آبروی 3هزار بورسیه را قربانی مطامع سیاسی و باجخواهی از مجلس کرد و بعد گفت آمار متخلفان 1500 بلکه 800 نفر است و پس از آن هم معلوم شود برخی مسئولان وزارت علوم یک نوچه رسانهای را برای تسویه حساب سیاسی به بازی گرفتهاند. حتی اگر 10، 20 یا 50 نفر در ماجرای بورسیه تخلف کرده بودند- که در آن صورت باید تکتکشان را رسوا کرد و تعجب این است که چرا معرفی نمیشوند- آیا مسئولان ذیربط مجاز بودند با حیثیت 3هزار بورسیه ارشد بازی کنند؟ و بالاخره اینکه آیا دولتمردان پس از یک سال حق دارند به جای ارائه کارنامه و صورت حساب «هزینه- خدمات» مدعی افشاگری شوند و در این مقام نیز فقط تهمت حواله کنند و بدین ترتیب خیال کنند دهان منتقدان را میبندند؟! آنگاه با این آدرس غلط 3 سال بعد دولت محترم در کدام ایستگاه ایستاده است؟
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان««هرمس صهیونیستها» به کابوس شان بدل شد»نوشته شده توسط اسماعیل کوثری در ستون یادداشت خود به چاپ رساند: سرنگونی یک فروند پهپاد جاسوسی رژیم صهیونیستی در حوالی منطقه نطنز در "استان اصفهان" سرخط غالب رسانههای داخلی و خارجی شده و به همین مناسبت این نوشتار درصدد بررسی و تحلیل برخی از ابعاد آن است: اولین نکته درباره اهمیت این اتفاق، محل وقوع آن است. نطنز یکی از مناطق حساس و مهم کشور به شمار می رود که یکی از مجتمعهای هستهای ایران در آن واقع شده و همین موضوع باعث گردیده که همواره در کانون توجهات دشمنان ایران قرار گیرد. هوشیاری نیروهای مسلح در شناسایی، رهگیری و شکار پرندههای بیگانه در کوتاهترین زمان ممکن هم از دیگر ابعاد اهمیت سرنگونی پهپاد رژیم صهیونیستی است. باید توجه داشت پهپادی که اخیرا شکار شده، رادار گریز بوده و شناسایی و رهگیری چنین پرندهای، نشان از توانمندی بالای راداری و سامانههای شناسایی هوا- فضای ایران دارد. چرا که این سامانهها نشان دادند توانمندی تشخیص نوع، مسیر و سطح پروازی و سرعت پرندههای بیگانه را به طور دقیق دارا میباشند.وجه شاخص دیگر شکار این پهپاد، در توانمندی سامانههای موشکی ایران است. این سامانهها به خوبی توانستند پس از شناسایی و رهگیری توسط رادارها، با موفقیت کامل در نقطه مطلوب و به دور از مناطق امنیتی و مسکونی این پهپاد را شکار و منهدم کنند.
اما نکتهای که ذکر آن در اینجا ضروری است، دانستن اهداف ارسال پهپادها از سوی امریکا و رژیم صهیونیستی است. با توجه به اینکه آمریکا و رژیم صهیونیستی ازتوان بالای سامانههای رادرای، موشکی و پدافندی ایران اطلاع دارند و بارها به آن اذعان نیز داشتهاند، اهمیت فهم علل ارسال چنین پهپادهایی دو چندان میشود.براساس شرایط موجود، به نظر می رسد ماموریت این پهپاد رزمی نبوده و تنها قصد انجام ماموریت جاسوسی داشته است. لذا میتوان گفت یکی از اهداف رژیم صهیونیستی از ارسال این پرنده ها، محک زدن سامانههای راداری، موشکی و پدافندی ایران است. البته بدیهی است که نفوذ به محدوده جغرافیایی ایران از جمله اهداف اولیه ارسال پهپاد از سوی رژیم صهیوینیستی می باشد. در همین راستا شناسایی نقاط ضربه پذیر ایران به لحاظ راداری و موشکی و انجام عملیاتهای محدود اطلاعاتی و در صورت امکان عملیات رزمی و نظامی هم از سلسله اهداف بعدی این اقدام به شمار می رود.
در این میان اما نگاهی به شرایط کنونی رژیم صهیونیستی در این بازه زمانی، از دیگر اهداف این اقدام نیز پرده بر می دارد. رژیم صهیونیستی هماکنون در غزه با شکستهای متعددی مواجه شده و در سطح افکار عمومی داخلی و بینالمللی در موضع ضعف قرار گرفته است. انجام عملیات موفق علیه ایران، که محور مقاومت است میتوانست تا حدی به بازسازی وجهه زخم خورده این رژیم کمک کند که با ناکامی این اقدام، شکست مضاعفی بر این رژیم تحمیل شد. سرنگونی این پهپاد علاوه بر اینکه نشان دهنده توانمندی ایران است، بیانگر ضعف دشمنان ایران نیز هست. ضعف سامانههای راداری و پنهانکاری پهپادها از جمله این ضعفها است. همچنین ضعف و اخلال در محاسبات و اشتباه محاسباتی دستگاههای سیاسی، امنیتی و نظامی دشمنان از مهمترین ضعفهای دشمنان ایران محسوب می شود؛ چرا که آنها بارها ضربه شصت ایران را در ابعاد مختلف اطلاعاتی، امنیتی و نظامی چشیدهاند. تکرار مجدد این خطاها و اشتباهات حاکی از خطای مضاعف محاسباتی آنها است. معمولا اگر پهپادهای متخاصم قابلیت کشف و شناسایی داشته باشند، توسط رادارهای سامانههای موشکی پدافندی، رهگیری و سپس با موشک این سامانهها هدف قرار گرفته و منهدم میشوند اما اگر سامانههای پدافندی نتوانند پهپاد را شناسایی کنند، بلافاصله باید با جنگنده این پهپاد را رهگیری و با موشکهای هوا به هوا منهدم کرد، کاری که رژیم صهیونیستی در مورد پهپاد "ایوب" -پس از ناکامی سامانههای راداری و موشکی در انهدام این پهپاد ایرانیالاصل- انجام داد.
حالا با وجود همه ادعای توانایی و سامانههای قدرتمند راداری، جاسوسی، تصویربرداری و... رژیم صهیونیستی، سپاه توانسته نه با جنگنده و پهپادهای رزمی خود، بلکه با سامانههای راداری و موشکیاش این پهپاد را شناسایی و منهدم کند و این یعنی اصلا نیازی به پرواز جنگنده برای هدف قرار دادن این پهپاد نبوده و این پهپاد، "شکار راحتی" برای سپاه پاسداران و سامانههای موشکیاش بوده است. در مقابل اما حزب الله لبنان سال گذشته یک فروند پهپاد به نام "ایوب" که طبق اعلام فرماندهان، ایرانی بوده را به داخل سرزمینهای اشغالی فرستاد و این پهپاد ایرانی پس از ساعتها پرواز بر فراز تاسیسات مهم نظامی و سیاسی صهیونیستها و تهیه عکس و فیلم، خودنمایی کرد تا صهیونیستها از توان بالای حزب الله با خبر شوند. با این حال صهیونیستها برای انهدام این پهپاد مجبور شدند چند جنگنده را سراغ پهپاد دست چندم ایرانی بفرستند، چیزی که حالا ایران با هدفقرار دادن "هرمس پیشرفته آن هم با موشک"، توان بالای سامانههای موشکی ایران و البته توان رادارگریزی پهپادهای ایرانی و ضعف سامانه های موشکی و پدافندی صهیونیستها را بیش از گذشته نمایان کرد.
حالا ایران "رویای صهیونیستها" را با سامانه موشکی هدف قرار داده و این رویا را به کابوس تبدیل و اعلام کرده که در مقابل این تهدید، "مقابله به مثل" خواهد کرد، مقابله به مثلی که شاید با رونمایی از یک "هِرمس ایرانی" و اعزام آن به ماموریت شناسایی و رزمی در سرزمینهای اشغالی، خواب اسرائیل را بیش از پیش آشفته کند. از سوی دیگر ایران اعلام کرده که حق مقابله به مثل را برای خود محفوظ میداند. امری که باعث وحشت صهیونیستها شده است. یکی از مهمترین نقاط ضعف این رژیم جعلی، کرانه باختری است. جمهوری اسلامی همانطور که از سوی رهبر انقلاب اعلام شده میتواند به تسلیح کرانه باختری اقدام کند. تسلیح کرانه باختری تلفات سنگینی برای این رژیم به دنبال خواهد داشت. اگر کرانه باختری مسلح شود باید گفت آرمانهای رژیم صهیونیستی نیز به آتش کشیده میشود.
مهدي ياراحمدي خراساني ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان را به مطلبی با عنوان«رمز جاودانگي يک دولت»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:هشتم شهريور سال شصت منافقين کوردل در تداوم خدمتگزاري به آمريکا و استکبار جهاني دو شخصيت والا و تأثيرگذار در اوج گيري و گسترش اسلام گرايي و نفوذ پيام انقلاب اسلامي در منطقه يعني؛ رئيس جمهور محمد علي رجايي و نخست وزير محمدجواد باهنر را به شهادت رساندند. شيوه زندگي و سبک مديريت رجايي و باهنر به صورتي بود که اگرچه دشمنان توانستند حضور فيزيکي دولتِ بيست و نه روزه آن ها را از بين ببرند لکن سيره اخلاقي و ارزش هاي به جا مانده از ايشان در تاريخ انقلاب اسلامي به اندازه اي در دل و جان مردم ريشه دواند که ترسيم گر دولت پاينده اي گرديدکه زوالي برايش متصور نيست. به همين مناسبت هفته اول شهريور ماه هفته دولت نامگذاري شد. هر ساله در اين ايام اقدامات تشريفاتي و نمادين خاصي از سوي دولتمردان در سراسر کشور برگزار مي شود؛ ارائه گزارش عملکرد در رسانه ها، افتتاح پروژه هاي مختلف در وزارت خانه ها و استان ها، معرفي کارمندان نمونه و ... از مهمترين فعاليت هايي است که به صورت ويژه در خلال برنامه هاي اين هفته برگزار مي گردد.
اما در اين ميان نکته مهم ديگري نيز وجود دارد که بايد بيشتر بدان توجه شود و آن آموزه هاي برگرفته از ارزش هاي اسلامي و انقلابي دولت رجايي و باهنر است. به راستي چه عواملي موجب گرديده که نام شهيدان رجايي و باهنر با واژه "دولت" در معناي واقعي کلمه همراه گشته و دولت آنها در همه ادوار انقلاب اسلامي به عنوان سمبل و الگوي ماندگار معرفي گردد؟ اکنون که بيش از سه دهه از انقلاب اسلامي مي گذرد و برخي از مسئولين در نحوه عملکرد خود و وفاداري به آرمان هاي اصيل انقلاب دچار لغزش ها و انحرافاتي شده اند ضرورت دارد بيش از هر زمان ديگري ارزش هايي که به دليل وجود آن دولت رجايي و باهنر به عنوان نماد و شاخص معرفي گرديده است در بين مديران و کارکنان دولت و آحاد جامعه ترويج داده شود. تا روح اسلامي و انقلابي بار ديگر به دولت و همه ارکان آن تزريق شود. برخي از مهمترين دلايل ماندگاري دولت رجايي و باهنر عبارتند از:
* دولت شهيدان رجايي و باهنر هم با خدا رابطه خوبي داشت هم با خلق خدا و هر کس رابطه خوبي با خدا و خلق او داشته باشد خداوند محبتش را در دل مردم قرار مي دهد. لذا در حافظه ملت، دولت ايشان فراموش نخواهد شد. رجايي و باهنر مرداني از جنس مردم بودند. تشريفات و تجملات در زندگي آن ها جايي نداشت. آنچنان ساده و بي آلايش زندگي مي کردند که وضع زندگاني بسياري ازمردم بهتر از رئيس جمهور و نخست وزير بود. ارزش رجايي و باهنر در اين بود که "خودي" بودند، با مردم بودند، براي مردم خدمت مي کردند و مردم اين خدمت صادقانه را به خوبي احساس کرده بودند.
* شهيد رجايي انسان بزرگ و شريفي بود که در بازار دستفروشي مي کرد تا اينکه بعد از سال ها به مقام رياست جمهوري رسيد. نکته قابل توجه در سبک زندگي وي اين بود که از حال دستفروشي اش تا حال رياست جمهوري، در منش و رفتار او تغييري حاصل نشد. شاهد اين ادعا کلام امام خميني(ره) است که مي فرمايد: «چه بسا اشخاصي هستند که اگر کدخداي ده بشوند، تغيير مي کنند به واسطه ضعفي که در نفس شان هست، تحت تاثير آن مقامي که پيدا مي کنند واقع مي شوند، و اشخاصي هستند که مقام تحت تاثير آن هاست از باب قوت نفسي که دارند و آقاي رجايي، آقاي باهنر در عين حالي که يکي شان رييس جمهور بود، يکي شان نخست وزير بود، اين طور نبود که رياست در آن ها تاثير کرده باشد، آن ها در رياست تاثير کرده بودند؛ آن ها رياست را آورده بودند زير چنگ خودشان، رياست آن ها را نبرده بود تحت لواي خودش، و اين درسي است که انسان بايد از اين ها ياد بگيرد.»
* شهيدان رجايي و باهنر انسان هايي عملگرا بودند که همواره"فعل" آنها پيشتر و بيشتر از "قول" آن ها بود. لذا مردم شاهد بودند که رييس جمهور و نخست وزير کشور در راه رسيدن به آرمان هاي انقلاب و نظام تنها به سخن اکتفا نمي کنند بلکه اهل عمل و مجاهدت هستند و از هيچ کوششي دريغ نمي نمايند.
* رجايي و باهنر به دنبال اجراي حدود الهي و در عمل پيرو ولايت فقيه بودند. ايشان بر اساس يک باور کامل رابطه صد در صد معنوي با رهبر را، در تقليد يک مسلمان معتقد از مرجع خود تعريف مي کردند، مقامي که پيرو مي بايست در کوچکترين حرکات و سکنات و حتي طرز انديشيدن از ايشان کسب تکليف نمايد.
* شهيد رجايي انسان مدبري بود که به تعبير امام راحل که فرمود؛ «رجايي عقلش بيشتر از علمش است» در مقاطع حساس تثبيت انقلاب با به اوج رسيدن توطئه هاي سياسي و نظامي دشمن ـ از عوامل نفوذي چون بني صدر تا دشمن خارجي چون صدام ـ با درايتي مثال زدني در سرو سامان دادن به اوضاع کشور به ساماندهي امور مي پرداخت.
* نکته قابل ذکر ديگر اين که آنها هيچ گونه امتيازي در برابر مردم به عنوان يک مبارز پيشتاز براي خود قائل نبودند. به قسمي که حتي هدايايي که از داخل و خارج کشور به ايشان داده مي شد را متعلق به نظام و مردم مي دانستند و از آن استفاده شخصي نمي کردند.
سخن پاياني اينکه شهيدان رجايي و باهنر زمامداران مومن و متعهدي بودند که با خدمت رساني صادقانه و پيوستگي دايم با مردم در مناصب مختلف ثابت کردند که قدرت و رياست را ابزار و وسيله خدمت به جامعه و کشور قرار داده اند و هرگز تحت تاثير جاذبه هاي نيرومند آن قرار نگرفته اند. لذا بدون آن که خود را تافته جدا بافته از مردم بدانند در اوج وارستگي و مردم دوستي و خدمت خالصانه و وقفه ناپذير براي محرومان به ديدار حق شتافتند. به تعبيري ديگر شهيدان رجايي و باهنر اجازه ندادند قدرت بر آنها سوار شود بلکه خود بر قدرت سوار شدند و مهار اين مرکوب سرکش را به دست گرفتند. آنان به راستي عناصري فهيم، خردورز، صبور، هوشيار و ياري صديق براي امام و انقلاب اسلامي بودند که عقل را بر جهل غالب ساخته و هرگز تحت تاثير عناوين پر زرق و برق سياسي و حکومتي قرار نگرفتند. تاريخ معاصر آثار ارزشمند و گرانقدر اين سيره و روش را در اوراق خود ثبت و ضبط نمود تا در چنين روزهايي به عنوان الگو و کارنامه اي درخشان در اختيار روساي جمهور و دولتمردان اسلامي در تمامي ادوار قرار دهد و اين رمز جاودانگي و دولت پايدار آن هاست.
مطلبی که روزنامه رسالت در ستون سرمقاله اش با عنوان«آشتي ملي، چارچوب انقلاب و قانون اساسي»و به قلم محمدكاظم انبارلويي به چاپ رساند به شرح زیر است:آقاي سيدمحمد خاتمي رئيس شوراي مركزي مجمع روحانيون مبارز اخيرا در ديداري مطالبي مطرح كرده كه قابل تامل است.(1) 1- وي گفته است: "مصلحت نظام ما آشتي ملي است اما آشتي ملي مورد سركوب قرار ميگيرد." آشتي ملي چيست؟ اصلا چه كسي با چه كسي دعوا كرده است؟ صورت مسئله آشتي ملي كدام است؟ واقعيت اين است كه عنصر شكست خورده انتخابات سال 88 برخلاف همه موازين عقلي و ديني و ملي قبل از اعلام و شمارش نتايج آرا، خود را پيروز انتخابات اعلام كرد. عدهاي تبهكار سياسي هم از اين اعلام، حمايت كردند و هنوز هم حمايت ميكنند. اين جماعت بنا را بر قهر سياسي گذاشتند و با اعلام اردوكشي خياباني باعث قتل شهروندان جمهوري اسلامي، غارت مغازهها و اموال عمومي و دولتي و خسارات فراوان مادي و معنوي به جمهوري اسلامي شدند. قهر چند روسياه سياسي را به حساب ملت گذاشتن و دم از تز آشتي ملي زدن چه معنايي دارد؟
اگر اين جماعت ميخواهند آشتي كنند چرا خجالت ميكشند؟ اصلا چرا آشتي ملي را آقاي خاتمي پس از گذشت پنج سال از آن رخدادهاي تلخ مطرح ميكنند؟ آيا او ضرورت اين كار را در همان روزهاي اول حادثه حداقل پس از خطبههاي فيصلهبخش مقام معظم رهبري در 29 خرداد نبايد مطرح و تا حصول نتيجه پيگيري ميكرد؟ چرا حالا آن هم با متهم كردن رقيب كه "طرح آشتي ملي مورد سركوب قرار ميگيرد!"
2- آقاي خاتمي گفته است: "هيچ راهي نداريم جز اينكه همهگرايشها در چارچوب انقلاب و قانون اساسي فعاليت كنند."
اگر نامزد مورد حمايت آقاي خاتمي و مجمع روحانيون مبارز در چارچوب انقلاب و قانون اساسي فعاليت ميكرد حوادث تلخ انتخابات سال 88 رخ ميداد؟ اگر دوستان آقاي خاتمي ميخواستند در چارچوب انقلاب و قانون اساسي فعاليت كنند، صداي آنها نبايد از راديو بيبيسي و راديو آمريكا در فتنه سال 88 شنيده ميشد، اگر آقاي خاتمي و دوستانش در چارچوب انقلاب اسلامي و قانون اساسي فعاليت ميكنند نبايد به دوستان خودشان كه اكنون در استخدام بيبيسي و رسانههاي اهريمني آمريكا هستند، بگويند برگرديد، حضور شما در رسانههاي غرب نشانه دشمني با انقلاب و قانون اساسي است؟!
نبايد به آنها بگويد همصدايي شما با دشمن جزء اسناد مشهود و غيرقابل انكار رقباي ماست كه مدعياند فعاليتهاي شما خارج از چارچوب قانون اساسي و انقلاب اسلامي است؟
چرا آقاي خاتمي به جاي اينكه معترض دوستان خود باشند، هميشه معترض كساني است كه به دلايل مختلف، ادعاي آنها را مبني بر آشتي ملي و فعاليت در چارچوب انقلاب و قانون اساسي، يك دروغ آشكار ميدانند؟
3- آقاي خاتمي گفته است: "هر كس ميتواند فعاليت كند فقط به شرط اينكه برانداز نباشد."
آقاي خاتمي و دوستانش در فتنه 88 عملا با كساني در اعتراضات خياباني همراهي كردند كه برانداز بودند. شمار دستگيرشدگان گروهك منافقين و بهائيها و نيز مامورين سرويسهاي امنيتي سفارتخانهها بويژه سفارت انگليس، سند اين ادعاست.
سخن اين است كه چرا جرياني كه معتقد است بايد در چارچوب انقلاب و قانون اساسي فعاليت كرد همزبان با جريان برانداز در فتنه 88 ظاهر شدند و يك كلام از آشتي ملي، آن موقع حرفي به ميان نياوردند و اجازه دادند اقتدار و امنيت ملي در معرض تبهكاريهاي دولتهاي استكباري در ايران قرار گيرد تا جايي كه نتانياهو اعلام كند: "اصلاحطلبان در تهران به نمايندگي از ما با رژيم ميجنگند."
4- آقاي خاتمي گفته است: "تعريف درست، منطقي و حقوقي از براندازي، مورد اهتمام و عمل حكومت نيست."
جناب آقاي خاتمي، شما يك روحاني هستيد. لطفا بفرماييد معني "محاربه" چيست؟ چه تعريفي از "بغي" داريد؟
كارهايي كه از شما و دوستانتان طي هشت ماه پس از انتخابات رياستجمهوري سال 88 صادر شد، مصداق اتم "بغي" و "محاربه" است.
دست شما و دوستانتان مستقيم و غيرمستقيم به خون 22 شهيد در حوادث فتنه سال 88 آلوده است. مسئوليت غارت مغازهها و غارت اموال مردم و اموال دولتي كه سر به ميلياردها تومان ميزند، به عهده شماست. شما بوديد كه دستور شورش عمومي را صادر كرديد. شما بوديد كه در سالروز قيام مسلحانه منافقين عليه امام و انقلاب اعلام راهپيمايي كرديد. چرا آن وقت به فكر آشتي ملي نبوديد؟ چرا آن وقت به فكر اين نبوديد كه صف خود را از منافقين و مخالفين نظام و براندازان جدا كنيد؟ تعريف شما از براندازي چيست؟
وزير ارشاد شما در فتنه 88 رفته راديو بيبيسي، با انبوه روزنامهنگاراني كه در دوران اصلاحات در روزنامههاي دوم خردادي قلم ميزدند يك ارتش رسانهاي عليه انقلاب در دامن دشمن تشكيل دادند و هنوز هم به اين دشمني ادامه ميدهند. اسم اين رويكرد را چه ميگذاريد؟ شما در تمام اين پنج سال يك كلمه عليه اين وطنفروشان حرف نزديد. فرض كنيد شما و دوستانتان در داخل با مردم آشتي كنيد. آيا اين جماعت وطنفروش كه در آمريكا و انگليس با منافقين و ضدانقلاب عليه مردم و نظام همكاري ميكنند به جريان آشتي ملي ميپيوندند؟
فرض كنيم شما ميخواهيد گذشتهها را جبران كنيد. چگونه ميشود به خطر انداختن امنيت ملي و منافع ملي را كه به حراج گذاشتيد و در اين مدت تحريمهاي ظالمانه دشمن براي دفاع از شما و دوستانتان به ملت تحميل شد، جبران كنيد؟ دوستان شما در بيبيسي و راديو آمريكا و راديو صهيونيستي صريحا از غرب ميخواستند فشار تحريمها را زياد كنند تا دولت تسليم شود!
چگونه ميخواهيد خونهاي به ناحق ريخته شده در فتنه88 را فراموش كنيد؟ فرض كنيم دولت از حق خود بگذرد، اما آيا دولت به نمايندگي از اولياي دم ميتواند از اين حق چشمپوشي كند؟
دولت ميتواند حداقل جرم عمومي را ببخشد، با مدعيان خصوصي اولياي دم چه ميخواهيد بكنيد؟ خسارت مالي وارد به اشخاص حقوقي و خصوصي را چگونه ميخواهيد جبران كنيد؟ حداقل هزينه آشتي ملي، جبران اين خسارتهاست. از كجا ميخواهيد بياوريد؟
5- فرض ميكنيم فضا، فضاي آشتي ملي باشد. وقتي كه دبيركل سابق مجمع روحانيون مبارز با كمترين راي به اغتشاشگران و محاربان نظام پيوست و هنوز هم در خيمه فتنه دست از موضع لجوجانه خود برنداشته و با مردم و نظام سر جنگ دارد، چه ميخواهيد بكنيد؟ آراي او كه كمتر از آراي باطله انتخابات بود. او چه ادعايي ميتوانست داشته باشد؟ اكنون او در قصه آشتي ملي، كدام سوي قصه ايستاده است؟
در خصوص سر ديگر فتنه، با آقاي موسوي كه شما و دوستانتان را در مهلكه فتنه انداخت، با انقلاب و اسلام و مردم خداحافظي كرد و در عاشوراي 88 به كساني كه شعار "مرگ بر اصل ولايت فقيه" ميدادند مردان خداجوي لقب داد، چه ميخواهيد بكنيد؟ او كه هنوز سر موضع خودش است و سر آشتي ندارد. شما به نمايندگي از چه كسي يا كساني حرف از آشتي ملي ميزنيد؟!
6- فرض كنيم آشتي ملي هم صورت گرفت. با اين سابقه چطور ميشود به شما و دوستانتان اعتماد كرد كه در انتخابات بعدي اگر مردم به كسي جز شما و اصحاب شما راي دادند، غائله و فتنه 88 را تكرار نكنيد؟
شما كه در فتنه 88 نشان داديد نه به اسلاميت نظام پايبند هستيد و نه به جمهوريت نظام، چگونه ميشود سخن از آشتي به ميان آوريد؟
اين اتهام واقعا سنگين است. با سوابق شما و دوستانتان در انقلاب نبايد آن را به زبان ميآوردم. اما چه كنم كه تاريخ را نميشود تحريف كرد. كافي است مروري بر حوادث هشت ماهه بعد از انتخابات رياستجمهوري سال 88 داشته باشيد. شما از امام و شعارها و آرمانهاي بنيانگذار جمهوري اسلامي چه باقي گذاشتيد؟
شما در برابر شعار نه غزه، نه لبنان سال 88 چه كرديد؟ شما وقتي تمثال مبارك حضرت امام (ره) را در دانشگاه تهران روز 16 آذر به آتش كشيدند كجا بوديد؟ شما وقتي كه دوستانتان فرياد ميزدند؛ هم شرقي، هم غربي، جمهوري ايراني، چه ميكرديد؟ شما وقتي كه در روز عاشورا مردان خداجوي موسوي شعار ميدادند مرگ بر "اصل ولايت فقيه"، چه فكر كرديد و چه اقدامي كرديد؟ مگر در قانون شما اصلي به نام اصل "ولايت فقيه" نيست؟ شما كه ميگوييد ميخواهيد در چارچوب انقلاب اسلامي فعاليت كنيد اين انقلاب اسلامي شما به ولايت آمريكا معتقد است يا ولايت فقيه؟ اگر دومي است، چرا آن موقع حرفي نزديد؟ حالا گذشتهها گذشته است! چرا الان نميگوييد ولايت فقيه را به ولايت آمريكا ترجيح ميدهيد؟ چرا از براندازان خجالت ميكشيد كه بگوييد براي آشتي ملي تنها راه، اطاعت از ولايت فقيه است؟
دکتر پویان مشایخ آهنگرانی در مطلبی با عنوان«توسعه بازارهای مالی شاهکلید خروج از رکود تورمی»نوشته شده در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد اینطور نوشت:اقتصاد ایران در چند سال اخیر در رکود کمسابقهای فرورفته که متاسفانه با تورم بالایی همراه بوده است. تورم بالا امکان اجرای سیاستهای متعارف انبساطی را محدود کرده است. خوشبختانه پایین آوردن تورم مورد توجه سیاستگذاران اقتصادی قرار گرفته است و همانطور که دکتر مهدی برکچیان در سرمقاله اخیر خود اشاره کردهاند، عدم کنترل تورم باعث بیاثر شدن سیاستهای دیگر اقتصادی همچون واقعیسازی نرخ ارز، هدفمندی یارانهها، کاهش نرخ سود بانکی و... خواهد شد. از این رو کنترل نرخ تورم، هدف اول سیاستگذاران اقتصادی قرار گرفته است.
از طرف دیگر، اجرای سیاستهای انقباضی چه در عرصه مالی و چه در عرصه پولی ممکن است به کاهش فعالیتهای اقتصاد منجر شود که خود مانعی برای رشد اقتصادی و کاهش بیکاری است. اما راه حل این پارادوکس رکود تورمی چیست؟ با اجرای سیاستهای انقباضی پولی و کاهش مخارج دولت، تورم کنترل خواهد شد؛ ولی نکته کلیدی تامین منابع مالی برای فعالیتهای اقتصادی است؛ بهگونهای که نیازی به عدول از سیاستهای انقباضی نباشد. برای رسیدن به این منظور توسعه بازارهای مالی میتواند بهعنوان تنها راه تامین پروژههای دولتی یا خصوصی مد نظر قرار بگیرد.
همواره بسیاری از فعالان اقتصادی برای تامین مالی پروژههایشان یا چشم به بودجه دولت داشته اند یا بهدنبال دستیابی به وامهای کمبهره سیستم بانکی بودهاند که متاسفانه رانت مستتر در این دو روش باعث ایجاد فساد و کاهش کارآیی هم شده است. از طرف دیگر منابع مالی و پساندازهای موجود در کشور بهاندازهای هست که بتواند نیازهای مالی کارآفرینان و پروژهها را تامین کند. حلقه گمشده تخصیص بهینه سرمایه ایجاد بازارهای مالی است که محور اصلی آن به رسمیت شناختن بازار اوراق قرضه است که در سیاستهای تهیه شده برای خروج از رکود نیز گنجانده شده است. سالها شبهات شرعی مانع اصلی ایجاد این بازار بوده است که خوشبختانه توسط بعضی از استادان حوزه این شبهات مرتفع شده ولی متاسفانه هنوز اجرایی نشده است.
به رسمیت شناختن و تاسیس بازار ثانویه اوراق قرضه و ارجاع متقاضیان سرمایه به این بازار برای تامین مالی پروژههایشان باعث کاهش بار مالی دولت و تخصیص بهینه منابع مالی بانکها خواهد شد.
در بازار ثانویه نرخهای سود پروژهها دستوری و یکسان تعیین نمیشود، بلکه با توجه به سودآوری پروژهها اوراق قرضه متعلق به آنها نرخهای سود متفاوتی خواهند داشت. همین امر باعث میشود که سیستم انگیزشی بهوجود بیاید که پروژههای ناکارآی اقتصادی که همواره از عوامل اصلی تورم بودهاند از چرخه اقتصاد خارج شوند؛ چراکه این پروژهها در بازار ثانویه طرفدار چندانی پیدا نخواهند کرد و نرخ بالای تامین مالی آنها بهعنوان اهرمی در جهت مردود کردن این پروژهها عمل خواهد کرد. اجرای این سیاست، باعث تشویق کارآفرینان واقعی خواهد شد و صد البته رانتخواران با آن به مخالفت خواهند پرداخت؛ چراکه رانت آنها که به بهای تورم و فشار بر قشر مستضعف بهدست میآید، قطع خواهد شد.
مطلبی که روزنامه ابتکار در ستون سرمقاله روزنامه خود با عنوان«بومرنگ ويرانگر داعش»و به قلم سيدعلي محقق به چاپ رساند به شرح زیر است:
جوان سياهپوش با لهجه غليظ بريتانيايي، بيانيه اي را قرائت ميکند وچند ثانيه بعد جيمز فولي خبرنگار آمريکايي را با خونسردي تمام مقابل دوربين گردن ميزند، در پس زمينه تصوير پرچم سياه «خلافت اسلامي» درباد تکان ميخورد. چند روز بعد سازمانهاي امنيتي انگليس هويت جوان داعشي را فاش ميکنند. او تبعه انگليس است و تا همين يک سال پيش خواننده يک گروه رپ در لندن بود و سابقه فعاليت مذهبي خاصي نداشته است. آمارهاي رسمي ميگويند حداقل 500 جوان مسلمان تبعه انگليس در سوريه و عراق براي داعش ميجنگند.سازمان امنيت داخلي آلمان آمار جواناني که از اين کشور به قصد”جهاد” به سوريه و عراق رفته و جذب داعش شدهاند را 320 نفر اعلام کرده و از تدوام روند مهاجرت جوانان اين کشور به مقصد سوريه و عراق خبر ميدهد. بسياري معتقدند تعداد واقعي داعشيهاي آلماني تبار يا آلماني زبان بسيار بيشتر از اين عدد است. آنگونه که دويچه وله روايت ميکند يکي از اين جهادگرهاي آلماني دنيس کوسپر، معروف به دسو داگ است. او که يک خوانندهي رپ ناموفق بود و بارها به دليل مصرف مواد مخدر و اقدامات شرورانه به زندان افتاده بود، با پيوستن به اسلامگرايان افراطي وجهه تازهاي کسب کرد. او اکنون در صف گروه”دولت اسلامي” فرماندهي گروهي از داعشيهاي غير عرب را بر عهده دارد و مشغول جنگ با مردم عراق است.ويديويي از اقدام قساوت بار جوان کوزوويي عضو داعش در شبکههاي مجازي دست به دست ميشود. اين جوان 19 ساله سرهاي بي تن چند مرد سوري را در دست دارد و در مقابل دوربين لبخند ميزند. اين ويديو در اروپا خبرساز ميشود. بلافاصله نيروهاي امنيتي کوزوو دست به کار شده و چند روز بعد اعلام ميکنند که شبکه اي متشکل از 47 نفر را که مشغول جذب نيرو در کوزوو و کشورهاي همسايه براي داعش بوده اند را شناسايي و دستگير کردهاند.شيشاني هاي( چچني ها) روسي هم که فوج فوج در محدوده خلافت ابوبکر بغدادي از حوالي دمشق تا شمال بغداد جولان ميدهند. اسمهايي مانند عمر شيشاني،محمد شيشاني، سيف الله شيشاني و نامهايي از اين دست اين روزها در شمال عراق و سوريه بسيار به گوش ميخورد. آنها فرماندهان جنگي خليفه موصل و رقه هستند. در فرانسه، فنلاند و تقريبا همه کشورهاي اروپايي هم خبرهاي زيادي از نفوذ داعش در بين جوانان اروپايي( حتي غير مسلمانان و غير مهاجران) به گوش ميرسد. حتي رسانهها به نقل از منابع موثق از حضور صدها جوان آمريکايي در صفوف تروريست هاي«دولت اسلامي» حکايت ميکنند که هزاران کيلومتر راه را از قاره آمريکا پيموده اند تا براي ابوبکر بغدادي در عراق بجنگند. خليفه خشن داعش حالا ديگر در لشکرش همه جنس و همه رنگي دارد؛ زردپوستهايي ازچين و ماچين، سياهپوستهايي از شمال و مرکز آفريقا، سرخپوستهايي از قلب امريکا و سفيد پوستهاي بلوندي از سرتاسر اروپا و بالاخره اعراب و غير عربهاي گندمگوني از سرتاسر خاورميانه. واقعيتهاي حوادث سوريه و عراق نشان ميدهد که داعش ديگر تنها يک گروه تروريستي مثل القاعده و شعبات آن نيست. آنها طي سه سال گذشته آنچنان از فرصت بي سرو ساماني سوريه و حمايتهاي کورکورانه غرب و ترکيه و عرب به مخالفان بشار اسد بهره برده اند که حالا ديگر به ارتشي کارآزموده و چند مليتي بدل شده اند. آنها هم خوب يادگرفته اند بجنگند و به مثابه سدههاي گذشته سر ببرند و هراس بيفکنند و هم ميدانند چگونه به مانند پيشروترين ملل جهان از فناوريها و رسانههاي نوين در راستاي مقاصد خود بهر ببرند.
تا همين چند ماه پيش راهبرد اصلي سران آمريکا و اروپا و تقريبا همه قدرتهاي مدعي جهان در سوريه و خاورميانه اين بود که هرکس که با بشار اسد بجنگد دوست غرب است و حمايت رسمي يا غير رسمي از همه گروههايي که در سوريه ميجنگيدند در اوج بود. شايد بر اساس همين راهبرد رسمي بود که سران اين کشورها با درپيش گرفتن سياست مرزهاي باز، خروجي کشورهايشان را به روي اتباع تندرو و خشن خود گشودند تا به نيابت از رهبران اين کشورها و در قالب گروههاي مثلا مبارز سوري با ارتش سوريه و حکومت بشار اسد بجنگند.غرب دو دهه پيش و در ماجراي تقابل شرق کمونيست و غرب ليبرال در افغانستان هم اينگونه رفتار کرد. آمريکا و کشورهاي اروپايي عافيت طلبانه و به خيال خود با دستاني از دور بر آتش، افراطي ترين و خشن ترين گروههاي اسلامي عرب زبان و پشتون را در جنوب افغانستان و شمال پاکستان سازماندهي کرده بودند تا به نيابت از غرب عليه کمونيسم و شوروي سابق بجنگند. چندي بعد ارتش شوروي خاک افغانستان را ترک کرد و غائله کمونيسم هم کمي بعد خوابيد. اما از افراط گرايي اسلامي ساخت دولتهاي غربي طالبان و القاعده برآمد. آنها در گام اول بلاي جان جهادگران و مبارزان واقعي و مردم افغانستان شدند. پس از آن به جان منطقه خاورميانه افتادند و نهايتا پيش و پس از 11 سپتامبر مانند بومرنگي ويرانگر به سراغ پرتاب کننده خود برگشته و گريبان غرب را گرفتند و تا کنون رها نکرده اند.
نه آمريکا و نه متحدان اروپايي و عربي واشنگتن اما از ماجراي افغانستان و شوروي و مارهاي در آستين پرورده در دهههاي گذشته درس نگرفتند. آنها به خيال خود براي ساقط کردن حکومت بي آزار بشار اسد – که تنها تقصيرش همراهي با ايران و مقاومت فلسطين بود- بار ديگر به استراتژي شکست خورده افغانستان دهههاي پيش روي آوردند. با سرازير شدن حمايتهاي اقتصادي، سياسي و تسليحاتي غربي و عربي و تشکيل گروه موسوم به «دوستان سوريه» از دل ارتش آزاد و مجموعه مخالفان اسد، جماعت اسلام گراي اخوان المسلمين( با سابقه نيم قرن حضور در سوريه) انشعاب کرد. کمي بعد از دل اين گروه و ديگر طيفهاي مخالف، جبهه نصرت و دهها گروه اسلامي تندرو سربرآورد. «دوستان سوريه» سر دربرف کرده بودند و چراغها در ترکيه و پايتختهاي عربي و اروپايي يکي پس از ديگري سبز ميشد تا علاوه بر پول و مهمات، جهادگرهاي خشن و تندرو هم به سوريه صادر شود و حلب و رقه و حمص و ديگر مناطق سوريه به حيات خلوتي براي رشد کلنيهاي خشن و تکفيري بدل شود. کلنيهايي که در خيال غرب و عرب قرار بود از آنها مبارزاني عليه دمشق پا بگيرد. اما اوضاع مغلوبه شد، کلنيها از کنترل خارج شدند و هدفها تغيير کرد. در اين بين بوي کباب ترکي و عربي و غربي از شام به مشام القاعده عراق و البغدادي رسيد. آنها به سرعت خود را «گروه دولت اسلامي عراق و شام» نام نهادند و با تجربه يک دهه جنگ و گريز پيدا و پنهان عليه شيعيان و گاه آمريکاييها در عراق راهي شمال وشرق سوريه شدند و در کمتر از يک سال در بين مخالفان دست بالا را گرفتند. حمايتهاي پيدا و پنهان نهادهاي نظامي و امنيتي غربي، عربي و ترکي و هوش سرشار و تجربه بالاي سرکردگان داعش براي تلفيق شگردهاي جنگي قديمي با اقتضائات روز دست به دست هم داد تا مار کوچک داعش اکنون به اژدهايي خونخوار تحت نام و پرچم«خلافت اسلامي» بدل شود. اقدامات اخير داعشيها عليه آمريکاييها و اروپاييها و هراس غربيها از ماجراهاي جديد سوريه وعراق نشان ميدهد که اژدها حالا ديگر تنها به کشتن علوي ها، شيعيان و ترکمنها رضايت نميدهد و براي حاميان ديروز خود(اعراب، ترک ها، کردها، اروپاييها و آمريکاييها هم خط و نشان ميکشد. آنها به مثابه بومرنگي از کنترل خارج شده و ويرانگر درحال بازگشت به سمت پرتاب کننده خود هستند. تا جاييکه مقامهاي آمريکايي به اجبار داعش را دشمن شماره يک خود ناميده و اعتراف ميکنند که دولت اسلامي دهها بار از القاعده پيچيده تر و خطرناک تر است و جنگ با اين گروه سالها به طول خواهد انجاميد. بايد همچنان به تماشا نشست و ديد که در دوران زوال القاعده، خليفه خود خوانده داعش چه بر سر خاورميانه و جهان خواهد آورد.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«استيضاح و بحران هويت اصولگرايان
»و به قلم جواد گياهشناس اختصاص یافت:
مجلس شوراي اسلامي در جريان طرح استيضاح وزير علوم سرانجام راي به عدم اعتماد دکتر فرجي دانا داد تا وي از ادامه فعاليت در مسند وزارت با تمام شايستگيها باز ماند. هر چند عدهاي برآنند که مجلس از تمام اختيارات قانوني خود استفاده نموده است و ميبايست نسبت به انتخاب ابزارهاي در اختيار قانوني مجلس و تصميمات آن سر تعظيم فرود آورد همچنان که رييس جمهور نيز در کمال آرامش و با تکيه اختيارات قانوني خويش محمد علي نجفي را بعنوان سرپرست وزارت علوم انتخاب نمود اما بسياري بر آنند که استيضاح فرصت مناسبي بود تا آناليز جدي از سمت گيري و جاگيري جناحهاي سياسي به عمل آيد و به اين موضوع اساسي توجه شود که تکليف بازيگران سياسي داخلي در سپهر سياسي ايران يک سال پس از استقرار دولتي با گفتمان اعتدال به کجا منتهي شده است.
در اين راستا آنچه بيش از همه در اردوگاه اصولگرايان مشهود است بحران هويت و عدم انتظام دروني و انسجام داخلي است به نحوي که ميتوان گفت اين اردگاه را ميتوان براحتي با يک جريان داخلي و حتي يک واژه تحريک نمود و با فضا سازي حتي بدون توجه به اثرات افعال و اقدامات مجبور به واکنش کرد. اين همه در جايي که اساسا بخشي از جريان اصولگرايي که تنها بن مايه خويش را در تندروي، مجادله و افراطگرايي توام با بهانه جويي ميبيند همه و همه ميتواند زمينه ساز موضوعات موثري براي حيات آنان گردد. اما بيمناسبت نيست که به بهانه اين استيضاح، اصولگرايان نگاه آسيب شناسانه موثري به جريانسازي درون خويش داشته باشند. چرا که بسياري معتقدند حالا که تب استيضاح فروکش نموده است و با معرفي سرپرست جديد چيزي دستگير آنان نشده است.
انتخابات 24 خرداد 92 واجد اثرات قابل ملاحظهاي است. اساسا در کشور ايران آن هنگام که نتايج انتخابات اعلام ميگردد بسياري از آناليز تبعات آن عاجز ميباشند اما بتدريج کنشها و واکنشهاي مختلف باعث بروز شفافيت سياسي در جناحها و جريانهاي سياسي ميگردد. استيضاح وزير علوم واجد چنين خصوصيتي بود بطوريکه چالشهاي طرفيني را شفاف تر و شکافهاي ساختاري آنان را هويدا ساخت. بنابراين تجربه اولين آزمون جدي دولت و مجلس پس از استقرار کابينه مويد مطالب قابل ملاحظهاي است.
اين استيضاح نشان داد بخشي از جريان اصولگرايي تاب تحمل آرامش مستقر در دولت را نداشته و سعي دارد تا بگونهاي به رقيب خود بقبولاند که دستگاه اجرايي صرفا بخشي از حاکميت سياسي در ايران است. قسمت افراطي چنين نگرشي اتفاقا از نقص گفتماني نيز به شدت آسيب ديده و تلاش براي جايگزيني برنامه اقدام و عملگرايي به جاي آسيب شناسي دروني و ريشه يابي جامعه شناختي سياسي است. به طوري که از فرداي انتخابات خرداد 92 اين نوع از نگرش بدنبال ايجاد يک جريان مستقل در جبهه اصولگرايي بدون توجه به مباني ساختاري، ارزشي و حاکميتي آن بود. هر چند ممکن است اين استيضاح به فرآيندهاي قانوني ديگر نيز منتهي گردد و مردم و ساير جريانهاي سياسي امروز از رييس جمهور بخواهند که وي از اختيارات خود براي معرفي فردي مناسب و همسو با فرجي دانا عمل کند و يا پرونده بورسيههاي غير قانوني را پيگيري و دست اندازان به جايگاه رفيع علم را از تعدي باز دارد و آرامش حاکم بر فضاي کنوني دانشگاهها را پاس بدارد اما مهم ترين سئوال رسوب کرده امروز نخبگان و ناظران سياسي از جريان استيضاح اين است که بالاخره اصولگرايان را با خود چه ميشود؟
امروز جريان اصولگرايي که روزگاري خود را فربه از هرگونه نگرش ارزشي و تئوريک و ساختار منسجم ارزشي بر پايه مباني انقلابي و مذهبي و حاکميت نظام سياسي ميديد با اين بحران مواجه است که مهم ترين ايستار ذهني اصولگرايان براي ادامه فعاليت سياسي چيست ؟ و برپايه کدام انگاره سياسي ميبايست تداوم يابند؟ شايد به نحوي در اينجا ديدگاه لوسين پاي انديشمند مباحث توسعه جاي طرح داشته باشد که تا اصولگرايان نتوانند پارادايم مناسب حل و فصل مناسب تعارضات ارزشي خويش را پيدا کنند و از بحران هويت عبور نمايند، نميتوانند راه چاره مناسبي را براي آينده سياسي خويش ترسيم کنند. حل چنين تعارضاتي بدون شک نيازمند مداقه در نيروهاي اجتماعي – سياسي، انگيزههاي اجتماعي و تحريکات افکار عمومي از جانب عقلاي اين جريان ميباشد. موضوعي که به نظر ميرسد از جانب افراطيون چندان مورد استقبال قرار نگرفته وليکن محصول آن ميتواند منجر به حاشيه رانده شدن بخشي از بدنه اصولگرايان معتدل و ميانهرو در آينده سياسي آنان گردد.
توجه به دو مولفه بنيادين سياست خارجي و علم و فرهنگ در عرصه داخلي و خارجي بي ارتباط به تلاش اين گفتمان به نقش آفريني موثر در سپهر سياسي کشور نميباشد. بدون ارزيابي از نتايج اين دو مقوله ، فرصتسازي مانور گفتمان ايشان را فراهم و ميتواند دولت را در تنگنا قرار دهد. انتخاب مولفه آرمانگرايي در عرصه سياست خارجي بدون توجه به تحريمها و تهديدهاي جهاني و منطقه اي از يک سو و از سوي ديگر آرمانگرايي انقلابي در موضوع علم و فرهنگ مجال نقش آفريني کوتاه برد اين جريان را فراهم ساخته است.
اما در ديگر سوي رويه دولت و کنش و واکنشهاي دولت تدبير و اميد ميتواند نقش موثري براي فرصت سازي اين جريان مهيا سازد. استيضاح وزير علوم بعنوان اولين محک جدي روابط دولت و مجلس ميتواند دولت تدبير و اميد و گفتمان اعتدال را نيز با چالشهايي مواجه سازد. در صورتيکه دولت در تنگناهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي تاب تحمل و کنش بر پايه عقلانيت را از دست دهد قطعا نه به حرکت گفتمان اعتدالي و نه جريان ميانهرو اصولگرايي کمکي نکرده بلکه صرفاً ميتواند مددکار جريان افراطي باشد که بدنبال بهانه جويي و هياهوگري از هر عنواني استفاده ميکند تا بتواند حيات سياسي خويش را امتداد بخشد. درسي که استيضاح براي دولت داشت آن بود که اين جريان به خوبي تمام هدف خويش را بر محوريابي موضوعات مورد مناقشه و چالش بر انگيز قرار داده و از کمترين فرصتهاي موجود براي موجوديت سياسي خويش استفاده مينمايد تا ضمن پر نمودن خلاء قدرت و بازيابي جايگاه از دست رفته خويش با پايين کشيدن اميد و کارآمدي دولت وتنزل سطح مشارکت سياسي مردم در انتخابات آينده مجلس کور سوي اميد حضور را براي خود محفوظ دارد.
بنابراين به نظر ميرسد هر گونه چالش و واکنش شتابزده و بدور از عقلانيت و بر پايه نگرش احساسي از جانب دولت تدبير و اميد صرفاً به امتيازات اين رقيب افزوده و از امتيازات دولت تدبير و اميد خواهد کاست.
* عضو هيات علمي گروه علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد همدان