به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگارانامروز، هفتادمین زادروز علی حاتمی -کارگردان فقید و مولف سینمای ایران -
است یا آن گونه که جمشید مشایخی به زیباترین شکل ممکن توصیف کرده است:
سعدیِ سینمای ایران.
با
این که 18 سال از مرگ علی حاتمی می گذرد او تازه هفتاد ساله شده و همین
نشان می دهد که چقدر زود از دست رفت و اگر می ماند و می پایید در این 18
سال چه اثرها می توانست بر جای گذارد. هر چند که هم یادگار او – لیلا- نام
پدر را زنده نگاه داشته و هم آثار او باقی است.
سینما را هنر شخصیت
پردازی و فضا سازی خوانده اند اما علی حاتمی را بیشتر با نوع گفتار
بازیگران و متونی که می نوشت و کلماتی که بر دهان شخصیت های مختلف داستان
های خود می نشاند، می شناسیم و به همین خاطر در فستیوال های جهانی و بیرون
از این مرزها ستایش نشد چون سینمای او کاملا ایرانی بود اما ایرانیان او را
دوست می داشتند و در آن روز غمبار پاییزی در سال 1375 با پیکر او شکوه
مندانه وداع کردند.
در زادروز علی حاتمی مروری بر ماندگارترین
دیالوگ های چند اثر مشهور او می تواند مناسب ترین یاد باشد از «سعدی سینمای
ایران» تا بدانیم چقدر این توصیف، او را می برازد:
نخست، گفت و گوی سکانس پایانی فیلم
سوته دلان. گفت وگوی حبیب (با بازی جمشید مشایخی) و مجید ( با بازی بهروز وثوقی):
«حبیب: برق رفت. به دلت بد نیار. وضع ما روشنه. زنک عشرتی، نسخه ی دواچی بود، می گفت واسه ی حالت خوبه.
مجید:
اما حالا حالم خوب نیست. نه، این دفعه جای جنّا انکر و منکر اومدن با
گُرزشون می کوبن تو سرم. داداشی! منو شبونه برسون امام زاده داوود.
حبیب: شبونه؟ تو این فصل سرما؟ باشه فردا که عروسا رو به تخت نشوندیم.
مجید: نه، تو رو خاک آقام. نمی خوام جلو زنم لو برم. بفهمه من دعایی ام. اگه خواستی صبح راهی شی، من شب تو دکون می خوابم.
بلا روزگاریه عاشقیّت»
در فاخرترین مجموعه ساخت او (
هزار دستان)
نیز از زبان شخصیت های مختلف درّ و گوهر می ریخت. به یاد آوریم صحنه ای را
که مفتش شیش انگشتی با بازی داوود رشیدی وارد خانه رضا خوشنویس می شود و
میان رضا و همسرش این گفت و گو در می گیرد:
«خوشنویس (با بازی جمشید
مشایخی): نظامی بود بهتر بود تا شخصی. شمشیر رو که از رو می بندن کم ترس
تره. آخ، چه روزگار سیاهی که آدم از آدم می ترسه.
قمر بانو (با بازی شهلا میر بختیار): به جن بیشتر می مونه تا آدم شیش انگشتیه.
خوشنویس:
این چه جنی بود که با بسم الله ظاهر شد؟ تازه در بای بسم الله دفتر بودم.
این دفتر، دفتر آخر شد. نکنه سیگار رو از طرف تاجش آتیش زدم. نکنه خط نوشتن
هم موقوفه؟ آخر، موقوف کردن در این ولایت رسمه... اگر جان ، جانِ من بود
پیشکش می کردم به آن پزشکِ شاگردِ شیطان تا با یک آمپول هوا فاتحه اش رو
بخونه. حقیقتا چه نخبگان اند این جانی ها که از هوای مایه ی زندگی، مرگِ بی
صدا می سازند. اینان از آن دسته کیمیا گران اند که طلا، مس می کنند...»
یا به یاد آوریم پایان فیلم
کمال الملک را.
جایی که هنر قالی بافی ایرانی را به نیکو ترین وجه می ستاید و از نقاشی، برتر می داند:
یار
محمد به کمال الملک (باز هم با بازی جمشید مشایخی) می گوید: «استاد!
قالیچه به خواست خدا تمام شد. عهد کرده بودم اگر زنده ماندم و قالیچه تمام
شد با خاک پای شما تبرک بشه. قدم رنجه بفرمایید گرچه این زیر پایی ، شان
استادان هنر نیست.»
کمال الملک اما پاسخ می دهد: «استاد تویی! هنر این فرشه. شاهکار، این تابلوست.
دریغ، همه ی عمر یک نظر به زیر پا نینداختم. هنر، این ذوق گسترده است. شاهکار، کار توست یار محمد نه کار من.».
یا همان جمله آخر در فیلم
مادر که ضرب المثل شده است. از زبان غلامرضا (با بازی اکبر عبدی ) : «
مادر مُرد. از بس که جان ندارد!»
اینها
تنها مشتی است نمونه خروار و کاش «نشر مرکز» بار دیگر مجموعه دو جلدی آثار
علی حاتمی را چاپ کند. چه، اگر آثار سینماگران دیگر را باید دید، آثار علی
حاتمی را «هم باید دید و هم می توان خواند».
چون او بیش و پیش از
سینما، دل باخته هنر و ادبیات ایران بود و در غالب فیلم های خود هنرهای
ایرانی را می ستود: در هزار دستان، خط و خوش نویسی را. در دل شدگان، موسیقی
را. در کمال الملک نقاشی و قالی بافی را و اگر بیشتر می زیست می توانست
هنرهای دیگر را و جهان پهلوان هم نیمه تمام ماند و علی حاتمی از دست رفت...
70 سالگی ات مبارک، سعدیِ سینمای ایران...