سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

روایت یک غم از دل غزه

کودک به خون خود آغشته بود و پای شکسته خود را محکم با دست خود گرفته بود که مبادا بر روی ریگ‌های ساحل بیفتد...او را بردند، پایش، دل شن‌ها را شکافت تا نام شهید کوچک را جاودانه کند.

به گزارش سرويس بين‌‌الملل باشگاه خبرنگاران، روزنامه "تشرین" گزارش داد: هر صبح، در غزه، بر پیکر شهدای برزمین افتاده ی خود، عزاداری می کنیم؛ در هر وجب از خاک غزه، پیکر یک شهید افتاده است و در هر قدمی که بر می داری، صدای ناله های دردناک و مصیبت زده را می شنوی و عروسک هایی را می بینی که نام صاحبان کودک خود را صدا می زنند و نیز پیرزنی را می بینی که فجایع روزگار او را از پا درآورده و اشک در گوشه ی چشمانش حلقه زده است.

پنجره را برای تماشای خورشید باز کن...! از کدام خورشید صحبت می کنید!!!؟ چه زمانی پنجره بینوایان، به روی خورشید باز می شد؟ خورشید در جا های دیگری می تابد...آن از ما دور است و به ما بیگانه...خواستم پنجره را بگشایم، ولی دیدم، سال هاست که از وحشت، پوسیده است.

ای مردم غزه که در میان خانه های ویران و اجساد تکه تکه ی کودکان خود، به دنبال صدای خنده می گردید، سلامت باشید...!!!!! انتظار رایحه ای را دارم که از پنجره وارد شود و با خود پژواک آن خنده های پنهان را برایم بیاورد، ولی دیگر، مگر کودکی وجود دارد که خنده هایش وجود داشته باشد؟!!!!!!!

پروانه، تمرین خوانندگی می کند و کودکان در ویرانی، گرسنگی و خون، دست و پا می زنند... ناگهان، عروسکی کوچک که دامن زیبایش را خاک به خون آغشته، زشت کرده است، از دل تپه های خاک بیرون می آید و در چشمان کودک بینوا نگاه می کند و به او لبخند می زند.

کودک به خون خود آغشته بود و پای شکسته ی خود را محکم با دست خود گرفته بود که مبادا بر روی ریگ های ساحل بیفتد...او را بردند، پایش، دل شن ها را شکافت تا نام شهید کوچک را در حالیکه شاهد عظمت دریای خروشان ملت فلسطین بود، جاودانه کند.



انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
محمدرضا دارايي
۰۹:۳۴ ۰۵ مرداد ۱۳۹۳
هل من ناصر ينصرني ؟