به گزارش
حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران؛ خدایا ذهنم را یارای وصف تو نیست، از چه بنویسم از چه بگویم که بتواند گویای ربانیت تو باشد، آنچنان از چشمههای مهرت سرشار شدهام که گویی جز فنای خویش چارهای نمانده است.
من را در میان انبوه تلاطمهای زندگی تنها نگذار که جز تو ماوایی ندارم.
وای اگر نباشی و تنها در میان دریای پرتلاطم آرزوهایم گرفتار غم بمانم، آرزوهایی که چون ریسمان برجانم بسته شده است و یارای رهایی از آن نیست.
بارالها نمی دانم دنیایم چه رنگی خواهد داشت اگر نگاهت را به زندگانیام نپاشی رنگی از تعلق به آرزوهایم خواهد گرفت و من را درماندهای در میان این همه بیتابی خواهد کرد.
اینکه نگاهت را بر پهنه وجود نپاشی من را بیتاب میکند. واله میشوم اگر مهرت را بر وجودم حس نکنم. مجنون وار در حلقه کعبهات به دنبال نشانی از تو می گردم نشانت را برایم نمایان میکنی.
انبوه تلاطمهای هر روز اسیرم میسازد و صبورانه چشم به افق دوختهام تا تو بر زبانم جاری سازی " خداوندا پناهم باش ". پناهی از جنس آدمهای دیگر، پناهی که تنها برای من باشد. آخر تو پناه هر پناه آورندهای و من چون طفلی به سویت میشتابم.
از دریای پرخروش معرفت تو، حتی موجی را بهره خود نساختم. دلم را آیینه شناختت گردان که سخت بدان محتاجم.
انتهای پیام/