به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،همشهری سرنخ نوشت : سارا فقط یک دلیل برای حضور در دادگاه خانواده داشت. او به خاطر اینکه شوهرش قصد داشت به تنهایی برای دیدن بازی های جام جهانی به برزیل برود، نزد قاضی دادگاه خانواده رفت و مهریه 500 سکه ای اش را به اجرا گذاشت. او فکر می کرد با این کار، شوهرش منصرف می شود اما این کار او اتفاقات دیگری را به دنبال داشت.
زن خیلی خونسرد به نظر می رسد، انگار برایش هیچ چیز مهم نیست، اما مرد ناراحت و عصبانی است. هر دوی آنها منتظرند تا نوبت رسیدگی به پرونده شان برسد، بالاخره هم منشی دادگاه نام هر دوی آنها را می خواند و زوج جوان وارد شعبه دادگاه می شوند.
هنوز جلسه دادگاه شروع نشده که مرد رو به زن با عصبانیت می گوید: «می بینی پای ما را به کجاها باز می کنی» و زن جواب می داد: «دادگاه خانواده جای بدی است ولی برزیل جای خوبی است؟»
بحث شان بالا می گیرد و قاضی از آنها می خواهد که آرام باشند. لحظاتی بعد، قاضی پس از مطالعه دادخواست پرونده، از آنها می خواهد درباره مشکل شان صحبت کنند و در این شرایط است که سعید شروع می کند به تعریف داستان زندگی شان: «همسرم را از چند سال قبل از ازدواج مان می شناختم. آشنای دور بودیم و از روزی که سارا را در مراسم عروسی عمویم دیدم، عاشقش شدم. البته آن موقع نمی توانستم به خواستگاری اش بروم چون هنوز سرباز بودم ولی در تمام روزهای قبل از ازدواج مان نگران بودم که مبادا سارا با یک نفر دیگر ازدواج کند.»
مرد جوان نفس تازه می کند و ادامه می دهد: «بعد از اینکه سربازی ام تمام شد، مجبور بودم برای تامین مخارج زندگی و ازدواج مان پول پس انداز کنم؛ به خاطر همین چند سالی شبانه روز در یک شرکت بزرگ کار کردم و بعد از آن خودم مدیر یک شرکت شدم و با وضع مالی نسبتا خوبی که به دست آورده بودم به خواستگاری سارا رفتم. بالاخره بعد از چند سال انتظار، من و او با هم ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان شروع شد اما متاسفانه این همه سختی کشیدیم که امروز اینجا باشیم.»
سعید با حسرت، آه بلندی می کشد و ادامه می دهد: «روزهای اول زندگی مشترکمان خیلی خوب و خاطره انگیز بود. وضع مالی خوبی داشتم. همین که در کنار همسری زندگی می کردم که سال ها آرزوی ازدواج با او در دلم بود، برایم کافی بود. سارا زن کم توقع و خوبی است و من به خاطر این اخلاق خوب او، همیشه خوشحال بودم. بعد از 2 سال، در حالی که ما صاحب یک دختر شده بودیم، وضع مالی من هم بهتر شد. یک روز وقتی به شرکت رفتم دوستان قدیمی ام با من تماس گرفتند و گفتند که می خواهیم به برزیل برویم و تا آخر بازی های جام جهانی آنجا باشیم. آنها از من خواستند در کنارشان باشم و از همان روز بود که مشکل من با سارا شروع شد. همسرم می گفت که باید من را هم ببری و من می گفتم که دوستانم همه مجرد هستند و من دوست ندارم همسرم را با دوستان مجردم به سفر ببرم. می گفت خب خودت هم نرو. می گفتم برایم بلیت گرفته اند و برنامه ریزی ها انجام شده، اصلا چرا نباید بروم؟ جالب است که چند سال پیش، همسرم دو هفته به آنتالیا رفت، آن هم با دوستانش. وقتی این موضوع را به یادش آوردم گفت برزیل با آنتالیا فرق دارد و او نمی گذارد که من به تنهایی راهی برزیل شوم...»
در این هنگام سارا صحبت های همسرش را ناتمام می گذارد و رو به قاضی می گوید: «آن شب سعید با آب و تاب در مورد سفرش به برزیل با من حرف زد. احساس بدی به من دست داد، انگار من اصلا وجود ندارم و نباید نظر بدهم. او می گفت که برای بلیت، مبلغ هنگفتی پرداخت کرده اند و در بهترین هتل، جا رزو کرده اند. هر چقدر من گفتم من را هم با خودت ببر قبول نکرد، حالا که او نمی خواهد مرا با خودش ببرد، من هم مهریه ام را می خواهم که حق من است.»
وقتی حرف های سارا تمام می شود، سعید با صدای بلند می خندد و می گوید: «یعنی برای یک سفر به برزیل، باید 500 سکه پرداخت کنم، خب اگر اینطور است ترجیح می دهم بعد از پرداخت مهریه، طلاق این خانم را هم بدهم چون نمی توانم با زنی زندگی کنم که به خاطر یک سفر، می خواهد از من باج بگیرد.»
لج و لجبازی بین زوج جوان دوباره شروع می شود و سارا رو به قاضی می گوید مهریه حقش است و سعید در جواب می گوید: «اگر تو از روز اول ازدواج می گفتی مهریه می خواهی، من حقت را می دادم اما امروز با این کارت اعتماد مرا از بین بردی. حالا که اینطوری رفتار می کنی هم مهریه ات را می دهم هم طلاقت را. زنی که پای شوهرش را به دادگاه بکشد تا اینطوری حقش را بگیرد، بهتر است که کلا از زندگی ام خارج شود.»
سارا که اصلا فکرش را نمی کرد کار به اینجا بکشد، می خواهد به لجبازی اش ادامه دهد اما شوهرش کاملا عصبانی و جدی است و می گوید که حالا جز طلاق چیزی نمی خواهد. زن جوان که شوکه شده، از سعید عذرخواهی می کند و می گوید: «من اشتباه کردم. می خواستم لجبازی کنم. راستش را بخواهی اینها همه حرف های رویا، دوست صمیمی ام بود. او به من یاد داد که این کار را بکنم تا تو را بترسانم؛ من اصلا نمی خواهم طلاق بگیرم.»
سارا سپس با گریه درخواستش را از روی میز قاضی برمی دارد و می گوید که درخواست مهریه اش را پس می گیرد. مرد جوان وقتی می شنود که دخالت دوست همسرش در زندگی آنها، باعث شده کارشان به دادگاه خانواده کشیده شود، عصبانیتش بیشتر می شود و رو به قاضی می گوید: «تحمل این زندگی دیگر برایم غیرقابل تحمل شده و اجازه نمی دهم که نظر فرد دیگری، زندگی ما را اینطور به هم بریزد.»
مرد جوان اصرار دارد که باید به زندگی مشترک با همسرش پایان دهد و قاضی سعی می کند او را آرام کند. سپس رسیدگی به درخواست مرد جوان برای جدایی را به جلسه دیگر و زمانی موکول می کند که عصبانیت مرد فروکش کند.
چرا عاقل کند کاری
این پرونده اولین و آخرین پرونده ای نیست که به خاطر لجبازی های کوچک، به دادگاه خانواده و احتمالا طلاق ختم می شود.مشکل این زوج می توانست به راحتی حل شود؛ پیش از اینکه پایشان به دادگاه خانواده برسد.
به عنوان یک قاضی کاری به این ندارم که تنهایی سفر رفتن مرد، کار درست و صحیحی است یا نه اما می گویم که دادگاه خانواده اصلا جای خوبی برای حل مشکلات کوچک نیست. بهتر است زوج ها قبل آمدن به دادگاه با یک مشاور روانشناس درباره مشکلاتشان صحبت کنند و آخرین راه را همان اول نروند.
دادگاه خانواده و درخواست مهریه و نفقه و طلاق، باید قدم آخر برای حل مشکلات باشد. در این پرونده هم زن جوان می توانست به راحتی با یک مشاور ارتباط بگیرد و مشکلش را مطرح کند؛ مشاور هم با همسرش صحبت می کرد و به هر حال مشکلاتشان شناسایی، بررسی و حل می شد اما اینکه به حرف دوستش گوش داده بود و یکراست راه دادگاه را پیش گرفته بود تا درخواست مهریه بدهد کاری منطقی و عاقلانه نیست. این موضوع باعث می شود همسر فرد فکر کند که زنش او را دوست ندارد و فقط روی قضیه مالی زوم کرده است.
در این پرونده مرد خانواده ترجیح داد از همسرش جدا شود تا دیگر با زنی زندگی نکند که به او اعتماد ندارد، در حالی که همسرش به شدت پشیمان شده بود اما باید پرسید که «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی».