به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، دلش برای کبوتران حرم تنگ شده بود. دیدار مادر بهانهای بود که چندبار در سال بار سفر را به سرزمین خراسان ببندد و ساعت ها در مشهد الرضا دلش را به گنبد طلایی امام هشتم(ع) گره بزند. ساعت ها در میان ذکر و دعای زوار چشم به پنجره فولادی میدوخت و تنها خواستهاش را زمزمه میکرد.
خدایا مرگ باعزت نصیبم کن تا با افتخار به سوی تو بیایم. دلتنگی مادر و شوق زیارت بارگاه امام رضا(ع) او را در مشهد ماندگار کرد. قشنگترین بهانه زندگیاش دختر شیرین زبانش بود و بارها او را روی دوش میگرفت تا بتواند ضریح امام رضا(ع) را زیارت کند.
دست تقدیر او را در مسیری قرار داد تا خیلی زود به آرزویش برسد. مرگ باعزت او برای همیشه در دل بیمارانی که سال ها با رنج و درد زندگی میکردند ثبت شد. محمود برجی جوان فداکار مشهدی با اهدای اعضای بدنش دل چند خانواده را که برای نجات بیمارشان چشم به در دوخته بودند شاد کرد. لحظه تشییع پیکر او در اطراف حرم منور امام هشتم(ع) کبوتران حرم به استقبال او آمدند.
در بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری آخرین دیدار همسر و برادران محمود رقم خورد و ساعتی بعد پیکر او برای آخرین زیارت به مشهد منتقل شد. مهرانگیز نجاتی که باور نمیکرد بعد از 10 سال زندگی مشترک باید به تنهایی یادگار 8 ساله زندگی شان را بزرگ کند با یادآوری روزهایی که همراه همسرش به حرم امام رضا(ع) میرفتند گفت: «10 سال قبل با محمود زندگی مشترکمان را زیر سایه امام هشتم(ع) آغاز کردیم.
دو سال بعد دخترمان رقیه به دنیا آمد و شیرینی زندگی مان دوچندان شد. بعد از چند سال به خاطر کار همسرم به تهران آمدیم. در این مدت هم بارها برای دیدار مادرش که از جانبازان نیروی انتظامی بود و سال ها در انتظامات حرم فعالیت میکرد به مشهد میرفتیم تا اینکه مادرش بیمار شد. محمود که علاقه خاصی به مادرش داشت از من خواست تا برای زندگی به خراسان برگردیم تا بتواند از مادرش نیز مراقبت کند. من هم پذیرفتم و به مشهد رفتیم. چند ماه بعد بیماری مادرش شدت گرفت و سرانجام نیز تسلیم مرگ شد.
بعد از مرگ مادر همسرم تصمیم گرفتیم در همان جا بمانیم. هروقت دلمان برای حرم تنگ میشد با دخترمان به زیارت میرفتیم و رقیه بر دوش پدرش ضریح امام رضا(ع) را زیارت میکرد. همسرم انسان بسیار مهربانی بود و اگر کسی از بستگان مراسم عزا و یا عروسی داشت نخستین نفر برای کمک به آنها داوطلب میشد. همیشه میگفت از انسان فقط اعمال او باقی میمانند و چه خوب است که از او نام نیک به یادگار بماند. همیشه دعا میکرد که خداوند عاقبت خوبی را برای او رقم بزند.
این زن ادامه داد: «چند روز قبل برای انجام کاری به تهران آمد و درآخرین تماس به من گفت میخواهد به مزار پدرم در بهشت زهرا برود. میگفت دلش برای پدرم تنگ شده است و میخواهد سنگ قبر او را با گلاب شستوشو دهد. چند ساعت بعد از بیمارستان 7 تیر تهران با ما تماس گرفتند و خبر دادند همسرم سوار بر موتور در مسیر جاده بهشت زهرا با خودرویی تصادف کرده و به بیمارستان منتقل شده است. سراسیمه با برادرانش به تهران آمدیم و وقتی بر بالین همسرم رفتم پزشکان اعلام کردند بر اثر شدت ضربه به سر مرگ مغزی شده است.
در آن لحظه به دخترم فکر میکردم و اینکه چطور این خبر تلخ را به او بگویم. وقتی پزشکان پیشنهاد دادند تا اعضای بدن او را اهدا کنیم مخالفت کردم.
احساس میکردم او زنده است و بالاخره چشمانش را باز میکند. اما با توجیه علمی پزشکان متقاعد شدم.
همسرم همیشه در کارهای خیر داوطلب بود و مطمئن هستم با اهدای اعضای بدنش انسانهای دیگری از مرگ و سال ها رنج بیماری نجات پیدا میکنند. دخترم یک بار به ملاقات پدرش آمد. اشک میریخت و با وجود آنکه 8 سال دارد به خوبی فهمید که پدر برای همیشه رفته است.
تنها خواسته من و دخترم این است که صدای قلب او را دوباره بشنویم. میخواهیم بیماری را که قلب همسرم نبض زندگی را دوباره در او جاری کرده است ببینیم تا با شنیدن صدای قلب او دخترم آرام بگیرد.
دلم برای روزهایی که ساعت ها در حیاط حرم امام رضا(ع) به گنبد طلایی خیره میشد تنگ شده است و میخواهم پیکر او را به مشهد ببریم تا پس از آخرین زیارت به خاک بسپاریم./ایران