سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

معلمی که به دست سه شاگرد تنبلش آزاد شد!

آن سالها رابطه شاگرد و معلمی مثل حالا نبود و معلمها ابهت وجذبه خاصی داشتند. با این حال من می‌کوشیدم، رابطه دوستانه ای با دانش آموزانم داشته باشم تا جایی که برخی از آنها حتی کاریکاتور مرا می‌کشیدند و آن را با ذکر نام خانوادگیشان به دست من می‌دادند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، ابراهیم اعلمی ابرده، متولد 1328، 65 ساله و دبیر بازنشسته آموزش وپرورش است که 30 سال سابقه خدمت در مقاطع مختلف تحصیلی و شهرستانهای متفاوت کشور را دارد و طی دوران خدمت خود از وزرای مختلف آموزش وپرورش تشویق نامه های متعددی دریافت کرده است.

آقای اعلمی از جمله خوانندگان کاغذ کاهی است که از او دعوت کردیم ضمن حضور در تحریریه روزنامه قدس بخشی از خاطرات دوران خدمت خود در کسوت معلمی را برای ما و شما باز گو کند ، آنچه می‌خوانید بیان خاطرات این معلم دیروز است که تقدیمتان می‌کنیم:

انگار همین دیروز بود

آقای اعلمی می‌گوید: یادش بخیر سالهایی که با سرعت نور گذشت .انگار همین دیروز بود سال 1349 برای خدمت وارد سپاه دانش و به زنجان اعزام شدم. مدت دو سال در زنجان مشغول تدریس در پایه های مختلف ابتدایی بودم وپس از اتمام خدمت در سال 1351 به استخدام رسمی آموزش وپرورش درآمدم و به کلات نادر منتقل شدم.

4 سال در کلات نادر معلم بودم که دو سال در مقطع ابتدایی از کلاس اول تا پنجم و دو سال از سال 53 تا 55 در مقطع راهنمایی در مدرسه راهنمایی نادر شاه افشار؛ پس از آن برای 12 سال به فریمان منتقل شدم که سه سال در روستای فراگرد این شهرستان و 9 سال در دبیرستان شهید بهشتی با سمتهای مختلف از دبیری تا ریاست دبیرستان مشغول خدمت بودم؛ پس از آن به مشهد منتقل شدم،یک سال در مقطع ابتدایی(دبستان 12 فروردین چهار راه خواجه ربیع ناحیه یک آموزش وپرورش ) وپس از آن تا پایان خدمت در دبیرستان حسینیان (رضا شهر ناحیه 6 آموزش وپرورش مشهد) با سمت معاون انضباطی و مدیر دروس ، به خدمتم در این سازمان ادامه دادم، ضمن اینکه هفته ای چند ساعت در مدرسه آیت ا... سعیدی رضا شهرمشغول تدریس بودم.

معلمهای قدیم ابهت داشتند

آن سالها رابطه شاگرد و معلمی مثل حالا نبود و معلمها ابهت وجذبه خاصی داشتند. با این حال من می‌کوشیدم، رابطه دوستانه ای با دانش آموزانم داشته باشم تا جایی که برخی از آنها حتی کاریکاتور مرا می‌کشیدند و آن را با ذکر نام خانوادگیشان به دست من می‌دادند؛ البته ناظم خوش اخلاقی نبودم، در برخی مواقع که لازم بود، خیلی هم جدی می‌شدم، اما اگر تشری هم به دانش آموزان می‌زدم به خاطر خودشان بود.

بهترین خاطره ای که من از دوران خدمت در آموزش وپرورش دارم بر می‌گردد به سال 1357، یکی از روزها هنگامی که داشتم از اداره کل آموزش وپرورش استان خارج می‌شدم،تعدادی دانش آموز مقابل اداره کل آموزش وپرورش (خیابان امام خمینی) شروع کردند به شعار دادن و با صدای بلند فریاد می‌کردند «با اجرای قانون اساسی زندانی سیاسی آزاد باید گردد» من هم که از مدتی پیش با گروه‌های انقلابی همکاری داشتم با خودم گفتم حالا که این دانش آموزان شجاعانه شعار می‌دهند، من هم که معلم آنها هستم، باید به جمع آنان بپیوندم؛ این شد که من هم با تکرار این شعار آنها را همراهی کردم و تا ابتدای خیابان چهار طبقه شعار دادیم .

ناگهان یکی از مردم که در ابتدای خیابان بود وما را می‌دید، فریاد زد پاسبانها آمدند .بچه ها فرار کردند، اما من فرصت فرار کردن نداشتم . یک جیپ نظامی ترمز زد و سه پاسبان جوان به سمت من آمدند و من را به زور دستگیر کردند.هرچه از آنها خواهش کردم، اجازه بدهید با منزل وخانواده ام در فریمان تماس بگیرم فایده ای نداشت. آنها با جدیت تمام من را به داخل جیپ انداختند و بردند.

دانش آموزانی که بعداً پاسبان شدند

من در مدرسه راهنمایی نادر شاه افشار(کلات نادر) سه دانش آموز به نامهای سپاهی ،لشگری و کشوری داشتم که اغلب مواقع تکالیفشان را انجام نمی دادند، به همین دلیل چندباری گوش آنها را پیچانده بودم که چرا درس نمی خوانید.آنها همیشه با هم مشغول شیطنت بودند،برخی مواقع به شوخی به آنها می‌گفتم، شما باید یک دولت تشکیل دهید. چند سالی از آن روزها می‌گذشت تا آن روز که پس از دستگیری توسط آن سه پاسبان وحرکت جیپ ،پس ازطی کردن مسافتی ماشین متوقف شد و آنها از ماشین خارج شدند .در حالی که من منتظر بودم، ببینم آنجا کجاست وچرا توقف کرده اند ، یکی از آنها با لبخند به من گفت «خب آقای اعلمی حالتان چطور است،ما را به خاطر دارید،خوب فکر کنید،سالهای اول خدمتتان، مدرسه راهنمایی نادر شاه افشار »... وقتی سرم را بلند کردم هر سه آنها با سلام نظامی به من عرض ادب کردند. با تعجب گفتم شما را به خاطر نمی آورم، آنها با همان شیطنت کودکانه سالهای 53 و54 خودشان را معرفی کردند «سپاهی ،لشگری ،کشوری» و با احترام آزادم کردند.اکنون با گذشت سالها،این اتفاق یکی از بهترین خاطرات من از دوران خدمتم در آموزش و پرورش است.

هدیه ای که 5 برابر حقوق معلمی من بود

همچنین یک روز در انجمن اولیا ومربیان رئیس یک شرکت به خاطر تغییر رفتار پسرش از من تشکر و مبلغی 5 برابر حقوق معلمی ام به عنوان کمک به مدرسه هدیه کرد وهدیه ای نیز برای تشکر به من داد .همین رضایت والدین بود که ترغیبم می‌کرد، هرچه بیشتر برای اجرای نظم در مدرسه ومنضبط شدن دانش آموزان تلاش کنم.

من خاطرات زیادی از دوران خدمت در آموزش وپرورش دارم، بویژه از سالهای 61 و67 که ایام تعطیلی تابستان داوطلبانه عازم جبهه می‌شدم .تمام این 30 سال خدمت برای من خاطره است وهمه دانش آموزانم را دوست داشته ودارم، اما با این حال ممکن است طی این دوران با صحبتی و یا رفتاری موجب ناراحتی دانش‌آموز و یا اولیایی شده باشم که لازم می‌دانم ازهمینجا واز طریق این صفحه صمیمی از تک تک آنها عذرخواهی کنم.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.