مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
کم کم بزرگ شدم، عاشق اهل بیت بودم ولی به حجاب اعتقادی نداشتم،کسی نبودم که چیزی رو بدون دلیل قبول کنم و هیچکدوم از دلایلی که افراد مختلف برام می آوردن هم قانعم نمیکرد.
من چادر را بخاطر زیبایی و کشش خاصی که به اهل بیت داشتم، دوست داشتم اما حجاب رو جور دیگه ای تعبیر میکردم. و طبق اون تعبير، دلیلی برای آن قدر پوشوندن خودم پیدا نمیکردم.
بدحجاب بودم، خیلی بدحجاب و به خاطرش از خیلی ها حرف میخوردم و همین منو از چادر دور میکرد، اما برایم مهم نبود. مادرم هم به حجاب سفت و سخت اعتقادی نداشتند و براشون مسئله ای نبود.
اول دبیرستان بودم که یک حاج آقایی آمدند سر کلاسمان، به زبان خودمان
حرف میزدند، حرفایشان قشنگ بود و مهمتر از اون با یه مدرک معتبر به اسم
قرآن حرف میزدند، با ایشان بحث میکردم، توی هر زمینه ای، و ایشان جوابم
را میدادند و در آخر از آیات قرآن برايم دليل مي اوردند و منم قانع
میشدم.
استاد(حاج آقا) برای هر جمله ای که میگفتند آیه میآوردن و
با قرائت آیه و توضیح منظور آیه قانعم میکردن . خب با وجود آیه ای از
کتاب خدا مسلما جایی برای مخالفت باقی نمیماند. بعد از اون صحبتها یک
چیزایی بهتر شد ولی هنوز نمیشد گفت با حجاب شده بودم، هنوز کاملا مفهموم
حجاب را درک نکرده بودم. من به قداست چادر اعتقاد داشتم ولی درک نکرده بودم
که اصلا چرا باید خودم را بپوشانم؟ به نظرم بیشتر بايد به سنگینی رفتارم
دقت میکردم تا نوع پوششم. ولی با این حال حس عمیقی به چادر داشتم و از
اونجایی که برادرم چیزهایی از حضرت زهرا س و حضرت زینب س گفته بودند، دوست
داشتم ازایشان تقلید کنم و شاید این تنها دلیلم برای علاقه به چادر بود.
خلاصه آن روز بحث حجاب هم شد، برایمان توضیح دادند، استاد برخلاف تمام کسانی که دیده بودم اول از پوشاندن مو و گناه کردن خودمان و مردای اطرافمون حرف نزدن، ایشون اول از حجابی حرف زدن که من بهش اعتقاد داشتم، همیشه میگفتند: حجاب توی سر مهمتر از حجاب موی سره، توی سر که درست بشه موی سر هم درست میشه.
قانعم کردند، و همون موقع برگه هایی دادند تا سوالاتمونو بنویسیم، منم نوشتم: من میخوام چادری بشم اما شک دارم به برتریش...
چند وقت بعد از دفتر پاسخگویی بهم زنگ زدن، باهام حرف زدن با دلیل و مدرک.
استاد برام از صدمات بی حجابی اول از همه به ظاهرم گفتند و بعد رسیدن به صدمات باطنی بدحجابی، روایاتی و احادیث و آیات قرآن را برایم ردیف کردند و فلسفه حجاب و اصلا چرايی حجاب داشتن را گفتند و بعد برایم توضیح دادند که وقتی کسی برایم عزیز است سعی میکنم هرکاری اون دوست داره انجام بدهم و وقتی من اهل بیت ع را دوست دارم و حالا که حجابمم بهتر شده پس چرا کاری نکنم که اهل بیت راضی تر بشوند؟ خداوند راضی تر بشود؟ و اینطوری منم قانع شدم و با علاقه ای که دوچندان شده بود تصمیم گرفتم چادر بپوشم. خودم هم تحقیق کردم و وقتی فهمیدم چادر چیه علاقه م بهش بیشتر شد، عاشقش شدم.
و همین شد که یه روز به مامانم گفتم میخواهم چادری بشم، مخالفت کرد اما نمیدونست من عاشق چادر شدم و حتما سرم میکنم.
مامانم خیلی اذیتم میکرد، غر میزد، نق میزد، دعوام میکرد.
اولین چادرم چادر سنگینی بود، مامانم باهاش من راامتحان کرد که ببینه کنار می گذارمش یا نه؟
وقتی چادری شدم اولش خیلی اذیتم میکردند، خیلی ها که یک روزی وقتی میدیدنم استغفرالله راه می انداختند و میگفتند تو همين شال رو هم سر نکن، سنگین تری و من برایشان کافر بودم، بی دین بودم، حالا وقتی مرا چادری ميديدند برايشان شدم امل، شدم قدیمی، شدم دختری که طراوت شادابی نداشت! اما خدا می داند من از همه شان خوشحالتر بودم، با طراوت تر و شاداب تر بودم. چادرم این شادی رو بهم داده بود.
چادرمو با درک و علاقه سر کردم و عوض شدم حالا هم خوشحالم، سه ساله که چادریم و هیچوقت پشیمون نشدم و نمی شوم.
چادر برایم امنیت و عزت و اعتماد به نفس آورد، با چادرم حس غرور دارم و به نظرم با چادر خیلی احترامم بیشتر میشود و حتی زیباتر میشوم.
مادرم هم الان عادت کردند، حتي به خوبی های حجاب اعتقاد پیدا کردند.
البته باز هم خیلی با چادر موافق نیستند. اما دیگر مخالفتی هم ندارند و چون
میدانند به چادرم علاقه دارم جلوی من چیزی نمی گویند.
دنیای من با آمدن چادر خیلی تغییر کرد و حتی افکار و عقاید و منطقم عوض شد و مي توانم بگويم سیاهی چادر، دنیایم را روشن تر کرد.