سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خادم فروتن فرهنگ ایران

گفت وگو با استاد توران میرهادی بنیانگذار شورای کتاب کودک

«توران میرهادی» برای تحقق این آرزو سال 1330 به ایران بازگشت و چهارسال بعد با ساخت کودکستان «فرهاد» و پس از آن مدرسه فرهاد نخستین گام را برای تربیت انسان‌های آزاد برداشت.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  انسان شاهکار خلقت است و زن منبع زایش انسان، انسانیت و پرورنده عشق. با تولد هر کودک، جامعه انسانی تولدی دوباره می‌یابد. تاریخ سرزمین ایران شاهد حضور زنان زیادی است که انسان‌های بزرگی را پرورش داده‌اند و در آبادانی و اعتلای فرهنگ کشور نقش اساسی داشتند.

در این میان زنانی نیز بوده‌اند که دغدغه فرهنگ و پرورش انسان‌های آزاده آن‌ها را در مسیری قرار داد تا در این راه گام‌های مهمی بردارند و نسل‌هایی را پرورش دهند که امروز در تاریخ با افتخار از آن‌ها یاد می‌شود.  جنگ جهانی دوم و ویرانه‌های آن اتفاق تلخی بود که تا سال‌ها ذهن بسیاری از مردم جهان را به خود مشغول کرد. اما در این میان یک بانوی ایرانی که برای تحصیل به کشور فرانسه رفته بود و ویرانه‌های ناشی از جنگ را بخوبی لمس کرده بود مدتها برای یافتن پاسخ سؤالاتی که ذهنش را درگیر کرده بود تفکر کرد.

چرا جنگ؟ چرا باید انسان‌ها یکدیگر را از بین ببرند؟ و چه عوامل و شرایطی باعث می‌شود که یک کودک به انسانی جنگجو و آدمکش تبدیل شود؟ چه فرهنگ و تعلیم و تربیتی آدمکش بزرگی مانند هیتلر را به وجود آورد که در 6 سال دنیا را به آتش کشید و باعث کشته شدن میلیون‌ها انسان شد؟

پاسخ به این سؤالات مسیر زندگی این بانوی فرهیخته را تغییر داد و او که ریشه همه جنگ‌ها را در تعلیم و تربیت نادرست کودکان در نظام آموزش و پرورش می‌دانست راهی را در پیش گرفت تا بتواند انسان‌های آزاده‌ای را تربیت کند. انسان‌هایی که برای جنگ تربیت نشده و هیچ‌گاه تسلیم زور نمی‌شوند.

«توران میرهادی» برای تحقق این آرزو سال 1330 به ایران بازگشت و چهارسال بعد با ساخت کودکستان «فرهاد» و پس از آن مدرسه فرهاد نخستین گام را برای تربیت انسان‌های آزاد برداشت. استاد برجسته ادبیات کودکان ایران و بنیانگذار شورای کتاب کودک و سرپرست فرهنگنامه کودکان و نوجوانان امروز که 62 خرداد است هشتاد وهشتمین بهار زندگی‌اش را آغاز می‌کند.

سختی‌ها به توران میرهادی یاد دادند همه چیز را غنیمت بشمارد. این معلم بزرگ هنوز هم خودش را شاگرد می‌داند و مانند همیشه تشنه آموختن است.

نحوه مدیریت او در اداره مدرسه فرهاد طی دهه‌های 30 تا 50 و سپردن همه امور تصمیم‌گیری و اجرا به دانش‌آموز تجربه گرانبهایی است که در کتاب‌هایی تحت عنوان «کار مربی کودک»، «برنامه کار سالانه مربی در مهد کودک و کودکستان» و «جست‌و‌جو در راه‌ها و روش‌های تربیت» به رشته تحریر درآورده است.

در بیشتر سال‌های دهه ۴۰ و ۵۰ مدرسه فرهاد به واحد تجربی تعلیمات عمومی تبدیل شد و پیشرفته‌ترین دیدگاه‌های درون آموزش و پرورش ایران نخست در این مجتمع بررسی و تجربه و در صورت کسب اعتبار در نظام آموزش و پرورش جاری می‌شد.  با این بانوی فرهیخته در سالروز تولدش پیرامون 25 سال فعالیت در مدرسه فرهاد، راه‌اندازی شورای کتاب کودک و چاپ فرهنگنامه کودک و نوجوان به گفت‌وگو نشستیم.

نقش مادر بر پیکره انسان

اوایل سال 1295 گروهی از دانشجویان ایرانی برای تحصیل به کشور آلمان اعزام شدند. سید فضل‌الله میرهادی از دانشجویان نخبه‌ای بود که در رشته مهندسی راه و ساختمان و مکانیک در راه‌آهن مشغول به تحصیل شد. او در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول در آلمان درجلسات دانشجویی دانشگاه مونیخ با «گرتا دیتریش» مجسمه ساز و هنرمند آلمانی آشنا شد و این آشنایی به ازدواجی منجر شد که حاصل آن فرزندان نخبه‌ای بود که توانستند نام ایران را در جهان پرآوازه کنند. اسفند سال 1298 آن‌ها از راه یونان و دریای سیاه به قفقاز و سپس به بندر انزلی آمدند و زندگی خود را در خانه سنتی پدربزرگ آغاز کردند.

 توران میرهادی که بیست و ششمین روز از بهار سال 1306 به دنیا آمد از درس‌هایی گفت که مادر به او آموخت: «پدر و مادرم صاحب 5 فرزند شدند که من فرزند چهارم آن‌ها بودم. هربار وقتی زندگی‌ام را مرور می‌کنم از این‌که نعمت بزرگی مانند پدر و مادرم داشتم از خدا سپاسگزاری می‌کنم. آن‌ها نهایت توجه را به ما داشتند و ما را با واقعیت‌های زندگی، طبیعت و هنر آشنا کردند. تأثیر رفتار آن‌ها هنوز هم ادامه دارد و من همه زندگی‌ام را مدیون آن‌ها هستم. در آن سالها کودکان زیادی به خاطر بیماری‌های واگیردار از بین می‌رفتند و سال 1299 وقتی نخستین فرزند مادرم به دنیا آمد او با خودش عهد کرد که نگذارد هیچ یک از فرزندانش از دست برود. او یک زن آلمانی بود ولی ما را با فرهنگ ایرانی بزرگ کرد. تابستان‌های داغ که شیوع بیماری دو چندان می‌شد مادرم در تهران نمی‌ماند و در یکی از باغ‌های شمیران چادری برپا می‌کرد و به آنجا می‌رفت.

 من در یکی از این چادرها به دنیا آمدم و چند ماه بعد مادرم حاضر شد در خانه‌ای که فقط دیوار و سقف داشت زندگی کند. بعدها که صاحب خانه‌ای بزرگ‌تر شدیم مادرم که با طراحی آشنا بود فضای خانه را به گونه‌ای طراحی کرد که فضایی برای بازی و دوچرخه سواری و حوضی برای شنا هم داشته باشیم. در این مدت برادر و خواهرم چهار بار حصبه گرفتند و من در 17 سالگی برای بار دوم به این بیماری مبتلا شدم و تنها مراقبت‌های مادر ما را از مرگ نجات داد. وقتی از او می‌پرسیدیم چرا مجسمه‌سازی را رها کردی؟

می‌گفت من انسان ساخته‌ام و این خیلی سخت‌تر است. او به تحصیلات ما اهمیت زیادی می‌داد و معتقد بود باید زبان‌های دیگر را نیز بیاموزیم زیرا هر زبان دروازه‌ای برای دستیابی به فرهنگ غنی کشورهای دیگر است. او به ما آلمانی یاد داد و ما را برای یادگیری زبان فرانسه نزد معلمی بسیار توانا فرستاد و زبان انگلیسی را هم در دبیرستان نوربخش آموختیم. مادرم هنرشناس بود و مدتی در هنرستان کمال الملک تاریخ هنر تدریس می‌کرد. مجسمه‌های مادر جزئی از زندگی ما بودند و هرکسی وارد خانه ما می‌شد در راهروی ورودی مجسمه مردی را می‌دید که به نماز ایستاده و در اتاق ناهارخوری نیز مجسمه مادر ایرانی که نوزادش را در آغوش گرفته بود دیده می‌شد. مادرم این مجسمه‌ها را ابتدا از گل می‌ساخت و سپس آن‌ها را لعاب می‌داد. تربیت پدر و مادرمان بر این اصل استوار بود که سعی کنیم با علم اندوزی در خدمت مردم باشیم.

برادرم دکتر فریدون میرهادی پزشک حاذقی بود که در کانادا درگذشت. برادر دیگرم مهندس رستم میرهادی در سوئیس و خواهرم دکتر ایراندخت میرهادی در همدان فوت کردند. اما مرگ برادرکوچکترم فرهاد ضربه روحی سختی به ما وارد کرد. من آن زمان در دانشگاه سوربن فرانسه تحصیل می‌کردم و مرگ برادر تأثیر عمیق بر روح من گذاشته بود، نمی‌دانستم چه کار کنم. مادرم به ما یاد داد که همیشه غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنیم. حرف مادر من را دگرگون کرد و تصمیم گرفتم بعد از بازگشت به ایران کار مهمی انجام بدهم. همه فداکاری‌ها و روش‌های تربیتی مادرم را در کتاب «مادر و 50 سال زندگی» در ایران نوشته‌ام.

 تربیت انسان برای ضد جنگ

توران میرهادی با پایان دبیرستان در رشته علوم طبیعی (زیست شناسی) دانشگاه تهران پذیرفته شد. در همین دوره او با جبار باغچه‌بان که طرح مبارزه با بی‌سوادی را پیش می‌برد، آشنا شد. حضور در کنار جبار باغچه‌بان به او اهمیت آموزش سواد پایه را یادآوری کرد. باغچه بان انسانی عمل‌گرا بود و ارتباط درونی و دائمی با کودکان داشت و کودک درون او همیشه زنده بود.  در کنار این کار او به عنوان دانشجوی آزاد به کلاس‌های درس محمدباقر هوشیار در دانشکده ادبیات می‌رفت که علوم تربیتی و اصول آموزش و پرورش درس می‌داد. تجربه‌هایی که او از این دو استاد به دست آورد سبب شد که تصمیم بگیرد در راهی دانش بیاموزد که علاقه‌اش را داشت. به این سبب از تحصیل در رشته علوم طبیعی انصراف داد و تصمیم گرفت برای آموزش در زمینه علوم تربیتی و روانشناسی به اروپا برود.

او از روزهای جنگ جهانی دوم و تحصیل در دانشگاه سوربن فرانسه این‌گونه می‌گوید: «زمانی که 17 ساله بودم ایران در اشغال متفقین بود. وقتی برای تحصیل به فرانسه رفتم این کشور به تازگی از اشغال آلمان خارج شده بود. دیدن ویرانه‌های این کشور ذهن مرا بشدت آشفته کرد. همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا جنگ؟ این همه خرابی را چه کسی به بار آورده است؟ هیتلر چگونه آمد و چه کسانی او را به عنوان رهبری پذیرفتند؟ مادرم آلمانی بود اما او هم هیچوقت تصور نمی‌کرد مردم آلمان به رهبری کسی به نام هیتلر دنیا را به‌آتش بکشند.

هیتلر سیستم اداره کشور را به شکل اجباری درآورده بود. با تفکر در این موضوع به این نتیجه رسیدم که نوع تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش این کشور انسان‌ها را مطیع و تابع و بی‌اختیار رشد داده است و آن‌ها برای رسیدن به خواسته هایشان دست به هر جنایتی می‌زدند. انسان خلاقی که خودش تصمیم می‌گیرد و خودش اعمال خوب و بد را مشخص می‌کند دست به این جنایت‌ها نمی‌زند. به همین خاطر مطالعاتم را در این زمینه وسعت دادم و با تحصیل در رشته روانشناسی و تعلیم و تربیت پیش دبستانی و ابتدایی تصمیم گرفتم نظامی را در آموزش و پرورش ایجاد کنم که در آن انسان‌های آزاده‌ای تربیت شوند. در دوران تحصیل از استادان بزرگ هنری والون و ژان پیاژه که دو استاد برجسته روانشناسی و شناخت‌شناسی کودک در سده بیستم بودند درس‌های زیادی آموختم.

در نخستین فرصتی که به دست آوردم در پاریس کار عملی با بچه‌های کودکستانی و مدارس ابتدایی را آغاز کردم. کشور فرانسه در شرایط قحطی بسر می‌برد و ما دانشجویان با شاه بلوط بوداده خودمان را سیر می‌کردیم. تابستان‌ها برای بازسازی ویرانه‌های جنگ داوطلبانه به بوسنی و هرزگوین و کوه‌های تاترا در اسلواکی می رفتم. سال 1330 پس از پایان تحصیلاتم به خاطر قولی که به پدر داده بودم به ایران بازگشتم و مربی کودکستان شدم.

 زمانی که فرزند اولم پیروز به دنیا آمد مادرم مجوز کودکستان گرفت و سال 1334 کودکستانی را در خیابان ژاله با دو کلاس در کنار خانه دوران کودکی‌ام به راه انداخته و به یاد برادرم فرهاد، نام آن را فرهاد گذاشتم. در آنجا هم مدیر بودم و هم مربی. تنها هدفم این بود که ثابت کنم کودکان ایرانی از نظر توان ذهنی در سطح بالایی قرار دارند و با آموزش و پرورش درست می‌توانند به حداکثر شکوفایی استعدادها و توانایی‌های خود برسند. دو سال بعد مدرسه فرهاد را تأسیس کردیم و در سال 1356 سه واحد کودکستان، دبستان و راهنمایی را به صورت مجموعه آموزشی درآوردیم. از آنجا که این مرکز در طرح توسعه بیمارستان شفایحیائیان قرار داشت این مرکز به خیابان سهروردی منتقل شد.

این مرکز تا سال 1359 فعالیت می‌کرد و در سال آخر 1200 دانش‌آموز در این مرکز تحصیل می‌کردند. وقتی همسر اولم جعفر وکیلی از دنیا رفت من بچه‌ای هشت ماهه داشتم. تقدیر این‌گونه رقم خورد که یکی از دوستان همسرم نقش پدر را برای فرزندم برعهده بگیرد. محسن خمارلو انسان فرهیخته‌ای بود و در تمام مراحل کار و زندگی در کنارم بود. حاصل ازدواج ما سه فرزند به نام‌های دلاور، پندار و کاوه بود. 25 سال در کنار او مدرسه را اداره کردم، مرداد سال 58 او را از دست دادم. وصیت کرده بود که با یک سوم اموالش برای پیشرفت کودکان ایران کاری کنیم و به این ترتیب نخستین پایه شورای کتاب کودک شکل گرفت. او برای پسران مدرسه فرهاد الگوی مردانگی و جوانمردی بود. دبیری ورزنده بود و می‌توانست در همه رشته‌ها تدریس کند. تعمیرات مدرسه را خودش انجام می‌داد.»

تحولی در نظام آموزش و پرورش

«اما شکل سازمانی مدرسه فرهاد با مدارس دیگر متفاوت بود. در همه جا شکل سازمانی مدارس به صورت هرمی است که مدیر مدرسه در رأس هرم قرار دارد و پس از آن ناظم، معلم‌ها، اولیا و مربیان و در آخر نیز دانش‌آموزان قرار دارند. دراین هرم مدیر مدرسه درباره نوع اداره مدرسه و همچنین تدریس معلم‌ها و برنامه‌های مدرسه تصمیم‌گیری می‌کند درحالی که در مدرسه فرهاد ما این هرم را وارونه کردیم. یعنی مدیر و رئیس مدرسه در پایین قرار داشت و این بچه‌ها بودند که درباره اداره مدرسه تصمیم‌گیری می‌کردند. دانش‌آموزان هر مقطع تحصیلی سه نماینده برای هر ماه و دو نماینده برای یک سال انتخاب می‌کردند. نماینده‌هایی که برای یک سال انتخاب می‌شدند وظیفه قانونگذاری داشتند و دیگر نماینده‌ها نیز وظیفه اداره مدرسه را برعهده داشتند.

نماینده‌هایی که برای یک ماه انتخاب می‌شدند در پایان ماه تغییر می‌کردند و به این ترتیب همه دانش‌آموزان در اداره مدرسه سهیم بودند؛ بطور مثال یکی از قوانینی که بچه‌ها وضع کرده بودند؛ این بود که هیچ معلمی حق نداشت دانش‌آموزی را از کلاس بیرون کند و حق تنبیه نیز نداشت. نمره شرط و ملاک قبولی نبود و اگر دانش‌آموزی در یکی از درس‌ها ضعیف بود وظیفه نماینده‌ها و دیگر دانش‌آموزان بود که ضعف او را برطرف کنند تا همگام با دیگر دانش آموزان در درس پیشرفت کند.

 این نماینده‌ها مشخص می‌کردند چه تکالیفی به بچه‌ها داده شود تا باعث پیشرفت آن‌ها شود. برنامه‌های گردش علمی با آن‌ها بود و پس از این گردش همه دانش‌آموزان با کمک هم یک کتاب درباره این سفر می‌نوشتند. وجود کتابخانه فعال به‌عنوان قلب مدرسه در روند آموزش نقش اساسی داشت. من تجربه تأسیس کتابخانه را در کتاب «دو گفتار در زمینه تأسیس کتابخانه در مدرسه» به چاپ رسانده‌ام. مشارکت در مدرسه فرهاد حرف اول را می‌زد. هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که یک روز بچه‌ها از من پرسیدند چه کسی قوانین کشور را می‌نویسد. گفتم مجلس شورای ملی. آن‌ها خواستند تا در یکی از جلسات مجلس حضور پیدا کنند.

من هم با دبیرخانه مجلس شورای ملی هماهنگ کردم و یک روز نماینده دانش‌آموزان در جلسه شورای ملی حاضر شدند و جالب اینجا بود که ایرادات زیادی نیز به لوایح و تصمیمات آن‌ها گرفتند که ما این اشکالات را به صورت مکتوب به دبیرخانه مجلس شورای ملی فرستادیم. تلاش ما این بود که به همه سؤالات دانش‌آموزان پاسخ بدهیم و ذهن کنجکاو آن‌ها را به سوی خلاقیت هدایت کنیم.

 متأسفانه امروز نظام آموزش و پرورش بر پایه مشورت نیست و مدیریت مدرسه برای همه کارها تصمیم می‌گیرد و دانش‌آموزان تنها موظف به خواندن کتاب‌های درسی هستند. دانش‌آموزان فقط شنونده و معلم‌ها فقط گوینده هستند. بسیاری از دانش‌آموزان مدرسه فرهاد امروز در کشورهای مختلف جهان و ایران در کسوت استاد دانشگاه هستند و بسیاری از آن‌ها انسان‌های موفقی شده‌اند. دوشنبه اول هر ماه بسیاری از آن‌ها در منزل ما گردهم جمع می‌شوند و خاطرات مدرسه فرهاد را مرور می‌کنیم.»

یارمهربان برای کودکان

وقتی کتاب با زندگی عجین شود در همه لحظه‌ها در کنار انسان خواهد بود. کتاب مانند غذا برای کودکان یک ضرورت غیرقابل انکار است و می‌توان با خواندن کتاب داستان راه‌های درست زندگی کردن را به کودکان آموخت. توران میرهادی از روزهایی که کتاب‌های داستان کودکان انگشت شمار بود و تلاش‌هایی که برای راه‌اندازی کتابخانه کودکان انجام گرفت این‌گونه گفت: «‌سال 1334 وقتی کودکستان فرهاد تأسیس شد ما با فقر زیادی در حوزه مطالعاتی برای کودکان پیش از دبستان و دبستان روبه‌رو شدیم. تعداد کتاب‌ها انگشت شمار بود و سال 1335 نمایشگاه کتابی را در دانشکده هنرهای زیبا ترتیب دادیم و هدف ما این بود که نشان بدهیم که کتاب برای کودکان بسیار کم است. سال‌های 37 و 39 نیز دو نمایشگاه دیگر برپا کردیم.

این نمایشگاه‌ها باعث شد که بدانیم در چه زمینه‌هایی برای کودکان کتاب نداریم، همین انگیزه بسیاری از استادان ادبیات کودکان را به فکر انداخت و ما جلسات مختلفی را با حضور آن‌ها در مدرسه برگزار می‌کردیم. سرانجام دی ماه سال 1341 هیأت 5 نفره‌ای متشکل از مرتضی ممیز، لیلی ایمن، عبدالرحیم احمدی، ماه آفریده آدمیت و من اساسنامه شورای کتاب کودک را تدوین و با همراهی 40 نفر شورای کتاب کودک را تأسیس کردیم.

برای من باعث کمال خوشبختی است که تاریخ تأسیس شورای کتاب کودک به زیبایی در جلد هشتم تاریخ ادبیات کودکان به چاپ رسیده است. تا مدت‌ها این شورا مکان ثابتی نداشت و جلسات را در مدارس مختلف برپا می‌کردیم و با دعوت از نویسندگان کودک از آن‌ها می‌خواستیم کتاب در موضوعات مختلف برای کودکان بنویسند.

عمر این شورا امروز از 50 سال گذشته است و از دل شورای کتاب کودک،  تألیف فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در سال 1358 آغاز شد. ابتدا 5 نفر مأمور به تألیف این فرهنگنامه شدند و امروز بیش از 300 نفر در طرح تألیف فرهنگنامه کودک و نوجوان مشارکت دارند. امروز 14 جلد از این فرهنگنامه به چاپ رسیده است و جلد پانزدهم نیز برای اخذ مجوز به وزارت ارشاد فرستاده شده است. تلاش همه کسانی که با شورا همکاری می‌کنند این است که این فرهنگنامه در بیست و چهار جلد به چاپ برسد. انگیزه همه ما برای تألیف این فرهنگنامه عشق به بچه‌ها است. هدف ما این است تا بچه‌ها بتوانند بر اطلاعات آن تکیه کنند و خودشان، مردم و سرزمین و فرهنگ و هنر کشورشان را بشناسند و بتوانند به جهانیان نشان بدهند.  اطلاعات این فرهنگنامه در جلسات مختلف مشورتی بحث می‌شود و برای آن‌که اطلاعات آن دقیق باشد آن‌ها را با مراکز مختلف علمی کشور بررسی می‌کنیم. همه اینها فرهنگنامه را به مرکزی در حال تحقیق تبدیل کرده است و به‌عنوان دانشجوی تمام وقت در کنار فرهنگنامه هستم.»

آرزویی برای صلح

پایان همه جنگ‌ها در دنیا و تربیت انسان‌های آزاد آرزویی است که توران میرهادی برای رسیدن به آن تلاش کرده است. او می‌گوید: «من با چشمان خودم ویرانه‌های جنگ دوم و آواره شدن میلیون‌ها کودک را دیده ام. کودکانی که هر کدام از آن‌ها می‌توانستند در فضایی پر از صلح برای پیشرفت تلاش کنند. بزرگترین آرزویم سلامتی و صلح برای همه مردم جهان است. هیچگاه نمی‌توانم جنگ بین انسان‌ها را بپذیرم.

امروز در 88 سالگی احساس می‌کنم هرچه قدر از خداوند سپاسگزار باشم بازهم کم است. در سال‌های عمرم تلاش کردم تا نسلی را تربیت کنم که فقط به آبادانی و پیشرفت فکر کنند و هنوز هم معتقدم که اگر می‌خواهیم کشورمان در همه زمینه‌ها پیشرفت کند و صاحب بهترین کرسی‌های علمی جهان شویم باید به آموزش و پرورش دوران پیش از دبستان و ابتدایی و راهنمایی توجه ویژه‌ای داشته باشیم.»
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.