سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گزیده ای از سرمقاله روزنامه های دوشنبه

سرمقاله روزنامه های کیهان،خراسان،رسالت و ...رامیتوانید در این قسمت بخوانید.


در ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«کلمه رمز امام خميني(ره)»نوشته شده توسط سعد الله زارعی اختصاص یافت؟


در آستانه بيست و پنجمين سالگرد ارتحال جانسوز حضرت امام خميني- قدس‌سره‌الشريف- ايستاده‌ايم. امام را بارها و هزاران بار وصف کرده‌ايم و هزاران بار وصف امام را شنيده‌ايم اما هنوز ذهن براي گفتن کلمات جديد درباره ايشان مي‌جوشد و هنوز گوش آماده و بلکه تشنه کلمات جديد درباره حضرت امام خميني(ره) است.امام بدون ترديد در طول دوران غيبت صغرا و کبراي حضرت بقيهًْ‌الله‌الاعظم (عجل‌الله تعالي فرج‌الشريف) بي‌بديل‌ترين نايب امام معصوم(ع) به حساب مي‌آيد او قطعا برجسته‌ترين مصداق «مجدّ اسلام» -تجديد و تازه‌کننده اسلام و طراوت‌دهنده به آن- مي‌باشد. امام در زماني پا به ميدان گذاشت تا به قول خودش «پرچم اسلام را بر قلل رفيع دنيا به احتزاز درآورد» که حتي در ميان خواص باور به اينکه مي‌توان در اين زمان آن آرمان بلندي که قرآن کريم در آيات فراوان طلب کرده را محقق نمود. کم نبودند برجستگان مذهبي که خالصانه و سوگمندانه به امام توصيه مي‌کردند که «از اين راه برگردد و خود و مومنين را به هلاکت نياندازد» و البته بسياري از همين برجستگان در به حق بودن امام و حق بودن راه او کمترين ترديدي نداشتند.

حضرت امام خميني(ره) در طول سده‌هاي اخير، بزرگترين مشعل را برافروخته و آن مشعل،  «جمهوري اسلامي» است. حضرت امام باور داشتند که امکان تحقق آن وجود دارد و اين را در هر سلول خود جاري کرده بودند اما بخش دشوار ماجرا، باور کردن همراهان بود. همراهان امام، امام را قبول داشتند ولي پاي باور بسياري از آنان درباره اينکه مي‌توان رژيم سلطنتي را واژگون کرد و بر ويرانه‌هاي آن حکومت اسلامي به پا داشت، مي‌لنگيد. بسياري از آنان مي‌گفتند چطور مي‌توان رژيمي که بر يک ارتش قوي و دستگاه اطلاعاتي بي‌رحم متکي است و از سوي ابرقدرت‌ آمريکا و غرب به طور جدي و همه جانبه حمايت مي‌شود را ساقط کرد. در اين ميان بزرگاني مي‌گفتند ما مي‌دانيم که اين رژيم تا ارتش و حمايت آمريکا را دارد، سقوط نمي‌کند اما در عين حال بايد مبارزه کنيم چون يک مرجع تقليد و سيدي مجاهد و دلسوز به ميدان آمده و عدم حمايت از او ضمن آنکه جوانمردانه نيست با عقوبت الهي نيز مواجه مي‌گردد. بر اين اساس اين گروه در عين خلوص و مجاهدت، اميد چنداني به تحقق ايده جمهوري اسلامي نداشتند. چه رسد به آنهايي که اساسا به مبارزه اعتقاد نداشتند و يا اساسا به حاکميت اسلامي عقيده‌مند نبودند.

گفته مي‌شود که مرحوم مهندس بازرگان در پاريس با حضرت امام ملاقات و امام را نصيحت کرده و (نقل به مضمون) گفته است: «از اين جمله که «شاه بايد برود» عدول کنيد. چطور ممکن است شاه برود و به فرض قبول آن، چگونه ممکن است که ارتش شاهنشاهي که فلسفه وجودي‌اش با شخص شاه گره خورده اجازه فروپاشي رژيم شاه را بدهد و به فرض اينکه شاه بپذيرد که برود و ارتش شاه نيز آرام بنشيند، چگونه ممکن است آمريکا اجازه فروپاشي رژيم پهلوي را بدهد!» مرحوم بازرگان مي‌گويد امام در پاسخ من فرمودند: «شاه رفتني است، ارتش برادر ماست و به ما مي‌پيوندد و آمريکا هيچ غلطي نمي‌تواند بکند».امام با استقامت خود و با شکل‌دهي به يک نهضت عظيم، آرام آرام اين باور را که مي‌توان يک جمهوري اسلامي نيرومند را به وجود آورد، ايجاد کرد. وقتي رژيم پهلوي در 22 بهمن سال 1357 سقوط کرد، اين باور امام عمومي و مطالبه تاسيس حکومت اسلامي نه تنها در ايران بلکه در سطح کشورهاي اسلامي فراگير شد. پس از اين نه تنها در مجامع شيعي بلکه حتي در مجامع اهل سنت نيز مطالبه‌اي بنام «تاسيس حکومت اسلامي» مورد توجه جدي قرار گرفت و حال آنکه از نظر تاريخي و بنيان‌هاي کلامي مطالبه حکومت اسلامي از سوي آنان عجيب به نظر مي‌رسيد.

درخواست براي تاسيس «دولت اسلامي» در هر کشور به يک نهضت فراگير تبديل شد. اولين نشانه‌هاي چنين امري در افغانستان بروز و ظهور پيدا کرد. در بحبوحه جنگ افغانها عليه اشغالگران شوروي سابق، در ميان مجاهدين توجه به نقش سياسي و بطور خاص «فقه سياسي» اسلام زياد شد. مجاهدان با تمسک به آيات قرآن و اشاره به نمادهاي صدر اسلام از مردم مي‌خواستند که به مبارزه ضد «ملحدين شوروي» بيايند و اين درخواست تاثير عميقي بر جاي گذاشت و سبب به زانو درآمدن «ارتش سرخ» در افغانستان شد. شوروي 10 سال پس از اشغال، افغانستان را ترک کرد و مجاهدين افغان اولين دولت اسلامي خود را بر ويرانه‌هاي اشغال خارجي و رژيم مارکسيستي بنا گذاشتند. اگرچه مجاهدين افغاني به زودي دچار اختلاف و شکاف شدند لکن اين مطالبه در افغانستان با وجود اين اختلافات خونين فراموش نشد. بعدها اين مطالبه يک جلوه انحرافي پيدا کرد و آن شکل‌گيري يک حکومت طايفه‌اي منازعه‌گرا در کابل به رياست «ملاعمر» بود. بعد از پايان دوره طالبان در سال 1380، تفکر لزوم تشکيل دولت اسلامي در سرزمين افغانستان باقي ماند ولي در سالهاي اخير علماء اسلامي که بتوانند اعتماد مردم را جلب کنند به ميدان نيامدند و آنانکه به ميدان آمدند و بنام اسلام پرچم بلند کردند، قصدشان استفاده  از دين بعنوان وسيله و نه هدف بود و به همين دليل عليرغم طرح داعيه‌ اسلامي دست به کشتن مردم بي‌گناه زدند. اما ترديدي نيست که اگر همين الان گروهي از علماء خالص که امتحان خود را در دين و پيروي از اصول و فروع آن به درستي داده باشند، پا به ميدان بگذارند، قاطبه ملت افغانستان از آنان پيروي خواهند کرد.

تفکر دولت‌ساز حضرت امام خميني در مناطق ديگر اسلامي نيز آثار خود را نشان داد. اين تفکر به زودي قضيه فلسطين را از شکل يک پرونده قومي يا جغرافيايي خارج کرد و در کانون توجه کساني که دنبال شکل‌دهي به دولت ديني در مناطق مختلف اسلامي بودند، قرار داد و لذا همانطور که حضرت امام هم به اين «کلمه رمز» اشاره کرده بود، بحث از فلسطين خود به خود به بحث لزوم تشکيل دولت اسلامي در فلسطين و غيرفلسطين انجاميد. انتفاضه اول فلسطين در سال 1366 که همزمان با شکست ذلت‌بار چند طرح صلح عربي موسوم به طرح فهد، طرح فاس، طرح وادي‌العربه و... همراه شد، جرقه تشکيل دولت اسلامي در فلسطين را زد و با آراء 80 درصدي شهروندان فلسطيني در سال 1384 سبب روي کارآمدن دولت اسلامي حماس به نخست‌وزيري اسماعيل هنيه گرديد و همين هدف به نوعي ديگر در کشورهاي ديگر دنبال شد و البته از اين زمان غرب و رژيم‌هاي وابسته به آن احساس خطر جدي کرده و همه مساعي خود را براي انحراف آن به ميدان آوردند که 8 سال محاصره ظالمانه غزه بطور مشترک توسط رژيم عبري صهيونيستي و رژيم عربي مصر و فشردن گلوي کودکان محاصره شده در غزه يکي از نمونه‌هاي اين رفتار است ولي اين فشارها ملت مؤمن فلسطين را به زانو درنياورد بلکه مقاومت براساس ارزش‌هاي ديني را در اين سرزمين نهادينه کرد و به مطالبه اسلام در سطح منطقه عربي دامن زد که بخشي از محصول آن انقلابات عربي در فاصله سالهاي 2011 تا 2013 در منطقه خليج فارس و شمال آفريقا بود.

پس از انقلابات عربي که بدون شک پايه‌اي دين‌خواهانه داشت و بزرگترين دليل آن پيروزي اسلام‌گراها در هر کجا که انتخابات آزاد برگزار شد، مي‌باشد، تلاش براي منحرف کردن تمايلات دين‌خواهانه از يک سو و مسلط کردن گروههاي قدرتمند لائيک از سوي ديگر در دستور کار آمريکا و رژيم‌هاي وابسته به آن قرار گرفت بعنوان مثال در مصر، رژيم وابسته عربستان سعودي از يک سو به طور آشکار از گروههاي افراطي مذهبي نظير حزب النور، حزب‌الدعوهًْ السلفيه (تأسيس در سال 1351) و حزب الوطن که در دو سال گذشته به اموال مردم هجوم برده و دهها نفر از مردم مصر را به شهادت رساندند، حمايت مي‌کرد و از سوي ديگر ميلياردها دلار هزينه کرد تا نظاميان لائيک در مصر جاي دولت اسلام‌گراي اخوان را بگيرند! کما اينکه عربستان در ليبي از يک سو از گروههاي بشدت افراط‌گرا شامل «المقاتله الاسلاميه» و «المجالس العسکريه» که بارها سبب سقوط دولت قانوني در طرابلس شده‌اند، حمايت مي‌کند و همزمان بطور برنامه‌ريزي شده و در هماهنگي با آمريکا و رژيم صهيونيستي به ژنرال «خليفه هفتر» فرمانده سابق نيروي زميني ليبي که سالها بعنوان پناهنده در آمريکا بوده مدد مي‌رساند تا به نام تأمين امنيت بر ليبي مسلط گردد! کما اينکه همين رويه در يمن و تونس نيز دنبال شده است.

اما واقعيت تاريخي با اقدامات پادشاهان و پادشاه زادگان تغيير نمي‌کند کما اينکه تورق تاريخ 35 سال اخير مي‌گويد تفکر دين‌محورانه امام خميني(ره) در هر نقطه‌اي که متوقف گردد در چند نقطه ديگر شروع به جوانه‌زدن و ستبر شدن مي‌کند. دين‌خواهي نياز و آرمان ملت‌هاي اين منطقه است و امام خميني(ره) خالص‌ترين و برجسته‌ترين معمار و ترجمان آن است و امروز در جانشين صالح او حضرت امام خامنه‌اي تداوم يافته و تا زماني که اين نسخه برتري خود را در عمل به الگوها و نمادهاي ديگر به اثبات مي‌رساند، اسلام‌گرايي از سکه نمي‌افتد، اگرچه در بازار آمريکا و عربستان مهر ممنوع خورده باشد.

حامد رحیم پور ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان را به مطلبی با عنوان«دلايل ضرورت حذف پردرآمدها از يارانه نقدي»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:


به نظر مي رسد دولت با وجود اين که در مرحله دوم هدفمندي ناگزير به پرداخت يارانه به بيش از ۷۳ ميليون نفر از افراد جامعه شده است، نتوانسته ريسک حذف يارانه پردرآمدها را به جان بخرد، شايد اين سوال مطرح شودکه علت اصرار و پافشاري بر لزوم حذف پردرآمدها از يارانه نقدي چيست؟ و حال آن که بنا به گفته سخنگوي محترم دولت، در مرحله دوم هدفمندي نه تنها کسري بودجه اي وجود ندارد بلکه از محل درآمدها، به توليد و بهداشت و خدمات عمومي نيز کمک خواهد شد. بيش از آن که از زواياي مختلفي به علل ضرورت حذف پردرآمدها بپردازيم ، جاي اين سوال باقي‌است که به راستي حتي اگر توازن بودجه اي در منابع و مصارف هدفمندي برقرار باشد(در ادامه خواهد آمد که اين توازن مانند سه سال پيش در صورت تداوم وضع موجود برقرار نمي شود) چه دليلي براي جاي دادن افراد پردرآمد در فهرست دريافت کنندگان يارانه با توجه به وضعيت نامطلوب اقتصادي در کشور وجود دارد؟

ناسازگاري دخل و خرج دولت در هدفمندي

براساس گفته هاي آقاي نوبخت، سخنگوي محترم دولت، در تاريخ6/2/93 در بخش مصارف هدفمندي يارانه ها ۵ هزار و ۴۰۰ ميليارد تومان به حوزه توليد و حمل و نقل عمومي، ۴ هزار و ۸۰۰ ميليارد تومان به حوزه بهداشت و درمان و ۲ هزار و ۴۰۰ ميليارد تومان براي سبد کالا تخصيص داده مي شود، حال با يک محاسبه سرانگشتي با توجه به ثبت نام حدود ۷۳ ميليون نفر براي دريافت يارانه نقدي، دولت حدود ۴۰ هزار ميليارد تومان هم براي پرداخت به خانوارها نياز دارد، از طرف ديگر در بخش منابع، کل درآمد حاصل از افزايش قيمت حامل هاي انرژي با فرض تداوم ميزان مصرف سوخت، مانند سال قبل، ۳۸ هزار ميليارد تومان پيش بيني مي شود که اگر ۱۱ هزار ميليارد تومان بودجه عمومي را هم بدان اضافه کنيم، منابع سازمان هدفمندي يارانه ها به ۴۹ هزار ميليارد تومان خواهد رسيد که در صورت تفريق منابع و مصارف هدفمندي يارانه ها، به کسري ۳ هزار و ۶۰۰ ميليارد توماني پي مي بريم ومعلوم نيست که اين کسري قرار است از کجا تامين شود.

۲ مورد تخلف براي جبران نسبي کسري بودجه

البته طبق مصوبه مجلس قرار بر اين بوده است که ۱۰ هزار ميليارد تومان به بخش توليد اختصاص داده شود که همانطور که اشاره شد به ۵ هزار و ۴۰۰ ميليارد تومان کاهش پيدا کرده است، همچنين اختصاص مبلغ ۲ هزار ميليارد تومان براي بيمه بيکاري هم با وجود نص صريح قانون، از سوي دولت ناديده گرفته شده است که به نظر مي رسد راهکاري براي جبران نسبي کسري بودجه باشد.

همه به ياد دارند که سنگ بناي سرپيچي و انحراف از قانون هدفمندي يارانه ها،آن هم بطور وسيع وگسترده در دولت احمدي نژاد گذاشته شد. آن جايي که با نگاهي غيرواقع بينانه کل مبالغ دريافتي ميان جمعيت کشور توزيع شد،و علاوه بر اينکه سهم توليد وديگر بخش ها از منابع هدفمندي داده نشد،خلاف قوانين بودجه از ديگر سرفصل ها براي پرداخت يارانه نقدي استفاده شد. اما از دولت يازدهم که به نظر مي رسد از تجارب بيشتر و تحليل هاي واقع بينانه تري در مسائل اقتصادي برخوردار باشد و با توجه به اين که قانون مداري و انضباط مالي را شعار اصلي خود قرار داده، بعيد است آشکارا قانون را زير پا بگذارد. بند «و» تبصره ۲۱ هدفمندي قانون بودجه سال ۹۳ دولت را موظف کرده است که يارانه نقدي را به افراد غيرنيازمند پرداخت نکند، اما تاکنون دولت به قانون عمل نکرده است، و مي گويد به همه متقاضيان و ثبت نام کنندگان يارانه مي پردازد.

شيريني طرح هايي مانند تحول نظام سلامت تلخ نشود

براساس قانون هدفمندي يارانه ها، دولت بايد نزديک به ۵ هزار ميليارد تومان براي بخش درمان و سلامت هزينه مي کرد. به همين دليل طرح تحول نظام سلامت از پانزدهم ارديبهشت ماه در بيمارستان هاي کشور آغاز شده است که بر طبق آن از بيماران بستري فقط ۱۰ درصد هزينه ها دريافت مي شود. گزافه گويي نيست که گفته شود اجراي اين طرح توسط دولت، يکي از بهترين و ماندگارترين طرح هاي خدماتي براي مردم بعد از پيروزي انقلاب است. شواهد هم نشان مي دهد ميزان رضايت مندي مردم از اين طرح بسيار بالاست. از اين رو تصور کوتاه مدت بودن آن ذائقه مردم را تلخ خواهد کرد، تصوري که تحقق نيافتن آن مشروط به نداشتن کسري بودجه هدفمندي است. بايد به خاطر داشته باشيد در دولت قبل بودجه اي براي بخش سلامت، در نظرگرفته مي شد، اما به دليل کسري بودجه يارانه ها تخصيص آن اجرايي نشد.

نبايد تلقي شود که دولت اقتدار لازم را براي حذف پردرآمدها ندارد

حقيقت نگران کننده اين است که دولت با روشي که براي مرحله دوم هدفمندي در پيش گرفته است، دچار سرگرداني شده است؛ اظهارات به شدت متناقض تيم اقتصادي دولت در مورد حذف پردرآمدها، شاهد اين مدعاست. به عقيده نگارنده اگر دولت نتواند تصميم مناسبي در اين موضوع بگيرد، اعتماد و اطمينان مردم را نسبت به وعده هاي خود تا حد زيادي از دست خواهد داد، شايد هم گفته شود دولت اقتدار لازم را در انجام حذف پردرآمدها (و در واقع عمل به قانون) ندارد. بنا بر آن چه گفته شد، دولت براي تداوم برنامه هدفمندي يارانه ها دو گزينه پيش روي خود خواهد داشت. يا بايد پردرآمدهاي يارانه بگير را حذف کند و با جبران کسري بودجه منابع بيشتري به بخش توليد و سلامت اختصاص دهد و يا مثل گذشته يارانه هر يک از بخش هاي توليدي يا سلامت را به طور ناچيزي پرداخت کند. در پايان سوالي که در ابتدا مطرح شده بود را بازگو مي کنيم، به راستي با توجه به آنچه بيان شد،چه دليلي براي جاي دادن افراد پردرآمد در فهرست يارانه‌بگيران وجود دارد؟

روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان«10 فرمان عزت‌آفرين امام (ره)»به قلم محمدکاظم انبارلویی و در ستون سرمقاله اش به چاپ رساند:

ارزش پديداري امام(ره) در سپهر سياست در عصر ما چيست؟ ما ايرانيان افتخار داريم امام خميني(ره) تابناك‌ترين چهره قرن اخير، از ماست. اين افتخار به چه ارزش‌هاي فكري و عملي برمي‌گردد؟ ما مسلمانيم و مفتخر به پيروي از تعاليم آخرين فرستاده الهي، به همين دليل هويت ما محصور در جغرافياي طبيعي و سياسي ايران زمين نيست. ايران اسلامي يك قطعه پاك از سرزمين‌هاي وسيع اسلامي است. امام خميني(ره) كه پرچم اسلام را نزديك به نيم قرن به دوش كشيد تا مسلمانان را از اسارت استكبار و استبداد جهاني رهايي بخشد، فقط يك چهره ملي و ايراني نيست، او متعلق به جهان اسلام است.

بالاتر از اين به دليل ژرف انديشي در سرنوشت انسان و رهايي انسان از بندهاي شيطاني قدرتمندان كنوني جهان، متعلق به كل بشريت و يك چهره جهاني است.ارزش كار امام (ره) كه اكنون به مناسبت سالگرد عروج ملكوتي او به بازخواني كارنامه الهي و قرآني‌اش نشسته‌ايم چيست؟ ظهور او در عصري بود كه جهان در تسخير دو قدرت مدرن بود.ميليون‌ها انسان در جنگ جهاني اول و دوم كشته شدند و اين قتل‌عام محصول عصر روشنگري در غرب و پديداري مدرنيسم به عنوان يك فلسفه و جهان‌بيني در سپهر انديشه بشر بود.مدرنيسم چيست كه فقط يكي از دستاوردهاي آن كشتار ميليون‌ها بي‌گناه در پنج قاره جهان بويژه در اروپا است؟مدرنيسم نوعي جهان‌بيني مبتني بر مفاهيمي چون اومانيسم، پوزيتيويسم، ليبراليسم، سكولاريسم و ... است.ريشه فلسفي آن ماترياليسم و جنگ بي‌پايان با خدا و وحي در قالب سنت‌ستيزي است.بيش از دو قرن است اين انديشه بر جان و دل و فكر بشر سايه انداخته است. فيلسوفان مدرن عصري را به غلط روشنگري نام نهادند و بر تباهي‌هاي فكري كليسا در قرون وسطي شوريدند تا جايي براي اعتقاد به وحي و خدا باقي نماند. آنها با تردستي به بهانه انحرافات فكري در اصحاب كليسا و جنايات آنها در قرون وسطي، بشر را از جاده فطرت الهي و وحي منحرف كردند و مدينه فاضله‌اي! بنا نهادند كه هيچ فضيلت اخلاقي جز خودپرستي، غرور و تكبر به رسميت شناخته نشود.


آنها مدينه‌اي را شكل دادند كه در حوزه اقتصاد هيچ ارزشي جز "سود" و در حوزه فرهنگ هيچ هنجاري جز برهنگي و بردگي زن را برنتابند.امام خميني(ره) در عصري پديد آمد كه دو قدرت بزرگ جهاني پس از جنگ جهاني دوم دارها را برچيده و خون‌ها را شسته و جهان را بين خود تقسيم كرده بودند. امام در عصري ظهور كرد كه قدرت‌هاي جهان با تباني، يك رژيم جعلي را در وسط دنياي اسلام با غصب سرزمين فلسطين و اشغال اولين قبله مسلمانان، پايگاهي براي هدم اسلام و ارزش‌هاي الهي و تجزيه كشورهاي اسلامي درست كرده و جا داده بودند.امام خميني(ره) پيامبروار، فرياد رهايي براي مسلمانان و از آن بالاتر بر سر بشريت سر داد و به تنهايي عليه همه قدرت‌هاي جهان ايستاد. ارزش كار امام(ره) در مقوله تاسيس است. او يك موسس است. او يك پايه‌گذار است. او پايه‌گذار و موسس مبارزه بي‌امان با كفر، الحاد و نفاق شكل گرفته در استبداد حاكم بر جهان است و طبيعي است بايد استبداد را در سرزميني كه خود در او مي‌زيست به زير كشد و لقمه‌اي را كه از گلوي استعمار در حساس‌ترين نقطه جهان گير كرده بود، بيرون آورد.


- او موسس جمهوري  اسلامي است.
- او موسس عصر روشنگري جديد در تاريخ بشر است تا با روشنگري قلابي مدرنيته مقابله كند.
- او موسس بازگشت بشر به دامن دين و وحي در عصر ماست.
- او موسس فلسفه سياسي جديد به نام ولايت "فقيه" در برابر ولايت "سفيه" است. فلسفه‌اي كه به طور بديهي تصورش مورد تصديق است.
- او موسس "جمهوريت" به معناي واقعي در عصر ماست. او ثابت كرد اگر وحي و خدا را از جمهوريت‌خواهي برداريم جز فريب و حقه‌بازي و سلطه‌ بي‌چون و چراي يك طبقه بي‌هويت در جامعه چيزي باقي نمي‌ماند.
- او موسس انقلاب اسلامي براي آماده‌سازي بشر براي ظهور حضرت بقيه‌الله الاعظم ارواحنافداه است. او انقلاب را از توكل به خدا شروع كرد و با همين توكل به پيروزي رساند و آن را استمرار بخشيد. اكنون نغمه‌هاي بيداري اسلامي در جهان اسلام، وامدار كلام او هستند.


بارها گفته‌ام كه مسلمانان در صدر اسلام فتوحات زيادي داشته‌اند اما قرآن فقط از يك فتح به عنوان فتح‌المبين در سوره فتح ياد مي‌كند، آن هم فتحي كه در آن جنگي صورت نگرفته است. اين فتح به مناسبت صلح حديبيه بوده كه بين پيامبر اسلام(ص) و كفار منعقد شده است. امام يك سال قبل از وفات خود تن به پذيرش قطعنامه داد. در اولين جمله پيام خود در پذيرش صلح پس از بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم، آيه 27 سوره فتح را يادآور شد.(1)امام (ره) پس از ذكر اين آيه شريفه كه نويد يك پيروزي عظيم است حداقل 10 فرمان كليدي خطاب‌ به ملت ايران و مسلمانان جهان مطرح مي‌فرمايند كه در حقيقت مانيفست اسلام‌خواهي در ايران و جهان است:

1- ما در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم.
2- ما در صدد خشكاندن ريشه‌هاي فاسد صهيونيسم، سرمايه‌داري و كمونيسم در جهان هستيم.
3- راهي جز مبارزه نمانده و بايد چنگ و دندان ابرقدرت‌ها و خصوصا آمريكا را شكست.
4- مبارزه با رفاه طلبي سازگار نيست. آنهايي كه تصور مي‌كنند مبارزه در راه استقلال و آزادي مستضعفين و محرومان جهان با سرمايه‌داري و رفاه‌طلبي منافات ندارد با الفباي مبارزه بيگانه‌اند.
5- آنهايي كه تصور مي‌كنند سرمايه‌داران و مرفهان بي‌درد با پند و اندرز متنبه مي‌شوند آب در هاون مي‌كوبند.
6- تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و استضعاف را چشيده‌اند.
7- جنگ ما جنگ عقيده است، جغرافيا و مرز نمي‌شناسد.
8- شيشه حيات آمريكا در اين كشور (ايران) شكسته است. ما مي‌گوييم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستيم.
9- مسلمانان بايد بدانند تا زماني كه تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود هميشه منافع بيگانگان بر منافع آنان مقدم است. هر روز شيطان بزرگ يا شوروي به بهانه حفظ منافع حادثه‌اي به وجود مي‌آورند.
10- ما تصميم داريم پرچم لااله الاالله را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري به اهتزار درآوريم. ما هدفمان پياده كردن بين‌الملل اسلامي در جهان فقر و گرسنگي است كمربند‌ها را محكم ببنديد، هيچ چيز نكرده است.(2)اين ده فرمان جزء اصول اساسي سياست خارجي انقلاب است و در هيچ عصري تغيير نمي‌كند.

حضرت امام(ره) در چنين روزي رخ در نقاب خاك كشيد و انقلاب اسلامي را به دست بزرگمردي سپرد كه خود تربيت كرده بود.امروز ربع قرن از زعامت حضرت آيت‌الله‌العظمي خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب مي‌گذرد. انقلابيون ايران و دنياي اسلام و جهان مي‌توانند شهادت دهند كه انقلاب اسلامي بي‌كم‌وكاست در مسير 10 فرمان امام(ره) پيش رفته است.ايشان 25 سال است هوشمندانه انقلاب را در فرازونشيب‌ها و افت‌وخيزهاي سياسي و نظامي منطقه رهبري مي‌فرمايند. جنگ سخت و نرم دشمن را در منطقه و جهان رصد كرده و استبداد جهاني را زمينگير نموده است. در عصر زعامت او رژيم اشغالگر قدس در داخل سرزمين‌هاي اشغالي با جنگ 33روزه و 22 روزه تنبيه شد و براي اولين بار طعم تلخ شكست را پذيرفت.
در عصر زعامت او قدرت ارتش و سپاه در زمين،‌آسمان و دريا به گونه‌اي تقويت شد كه امروز فكر تجاوز به خاك مقدس جمهوري اسلامي را از هر قدرتي سلب كرده و خشكاند.

در عصر زعامت اوست كه پيشرفت‌هاي علمي دانشمندان ايراني در فناوري‌هاي نوين زبانزد خاص و عام در جهان است و 6 قدرت جهاني را مجبور كرد كه در برابر ملت ايران زانو بزنند و به فكر مهار اين پيشرفت‌‌ها در قالب مذاكرات هسته‌اي بيفتند.و بالاخره در عصر زعامت اوست كه ياد و خاطره امام (ره) همچون خوني‌ پاك در رگ‌هاي ملت ايران زنده و جاري است.تاريخ سراغ ندارد در اين ربع قرن، رهبر معظم انقلاب سخني گفته باشند يا پيامي صادر كرده باشند كه در آن از راهبرد و رهنمود امام‌خميني(ره) ياد نكرده باشند. او 10 فرمان امام خميني(ره) را در تئوري، بازخواني و در عمل باز توليد كرد.رمز موفقيت او در عبور از بحران‌ها همين امام‌گونه عمل كردن در برابر دشمنان است. از خداوند بزرگ مي‌خواهيم امام محرومان و مستضعفان و آزادگان جهان را با اجداد طاهرينش محشور فرمايد و به جانشين بر حق او عمري به بلنداي آفتاب مرحمت نمايد.
پي‌نوشتها:
1- آيه 27 سوره فتح- خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود. به طور قطع همه شما به خواست خدا در نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مي‌شويد.
2- پيام امام در مورد پذيرش قطعنامه، 29 تير1367

مهدی محمدی در مطلبی که با عنوان«اعتراف در وست‌پوینت»در ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به چاپ رساند اینگونه نوشت:

سخنرانی باراک اوباما در وست‌پوینت نیویورک ظاهرا ربط چندانی به ایران نداشت. آنچه اوباما در این سخنرانی درباره ایران و مذاکرات هسته‌ای گفت هم– جز در یک مورد- نکته جدیدی دربر نداشت اما فضای کلی حاکم بر این سخنرانی و پیام اصلی که اوباما می‌خواست منتقل کند، اتفاقا بیش از هر بازیگر دیگری در محیط بین‌المللی به ایران ارتباط دارد. هدف اصلی از این سخنرانی دقیقا بر خلاف آنچه اوباما گفت، نه بیان ابعاد قدرت آمریکا یا چگونگی ابرقدرت ماندن آمریکا در دنیای جدید، بلکه بیان «محدودیت‌های قدرت آمریکا» و پاسخ دادن به این سوال بود که چرا آمریکا دیگر نمی‌تواند یک ابرقدرت به معنای سنتی کلمه باشد.مهم‌ترین پیام‌های راهبردی این سخنرانی که می‌تواند در خط‌مشی‌گذاری امنیت ملی ایران– و به‌تبع آن در راهبرد مذاکراتی‌اش- عمیقا موثر باشد، نکات زیر است:

1- قبل از هر چیز اوباما سعی کرد این نکته را روشن کند که منشأ اصلی آنچه به طور سنتی قدرت جهانی آمریکا نامیده می‌شود، اقتصاد این کشور بوده نه نیروی نظامی آن و اگر هم نظامی‌ها توان جولان در جهان را داشته‌اند، علت، وجود اقتصادی بوده که خرج این جولاندهی را می‌داده است. نتیجه‌ای که اوباما از این سخن گرفت این نبود که هنوز هم پول هست پس نظامی‌گری می‌تواند ادامه پیدا کند، بلکه برعکس به زبانی مملو از اشارت فهماند که آمریکا دیگر پولی برای نگاه کردن به همه مسائل به عنوان یک میخ ندارد و ترجیح می‌دهد برای مدتی چکشش را غلاف کند. این سخن در واقع حاوی پیام جدیدی نیست. ماه‌ها و بلکه سال‌هاست دولت آمریکا در مقام عمل همین مساله را بیان کرده است. آنچه روز چهارشنبه در وست‌پوینت اتفاق افتاد، فقط رسمیت دادن به این چیزی بود که تاکنون «به زبان عمل» بیان شده است. به یاد بیاورید وقتی دولت آمریکا تصمیم گرفت بدون استفاده از نیروی زمینی و صرفا با تکیه بر توان هوایی به معارضه لیبی در مقابل قذافی کمک کند، رابرت گیتس به کنگره رفت و به صراحت گفت این ایرادی ندارد که کنگره‌ خواهان جنگ‌های بیشتر باشد فقط یک زحمت کوچک لازم است و آن هم اینکه خرج این جنگ‌ها را بدهد.

معنای این امر اولویت اقتصاد بر نظامی‌گری نیست بلکه شکست اقتصاد توسط نظامی‌گری است. زمانی جنگ کمک‌کار اقتصاد آمریکا بود. سربازان آمریکایی در بیرون می‌جنگیدند تا سرمایه‌دارها– به قول خودشان- در داخل آمریکا رفاه ایجاد کنند. حالا سخن جامعه آمریکایی این است که ظاهرا جنگ دیگر آن تجارت سودآور پیشین نیست و هزینه‌هایش بر منافعش غلبه کرده است. جنگ اکنون دیگر نه فقط برای آمریکا رفاه تولید نمی‌کند بل اصرار بر آن به معنای بلعیدن آن اندک منابعی است که باید صرف بهداشت، ایجاد اشتغال، فقرزدایی و نوسازی زیرساخت‌های جهان سومی‌شده آمریکا بشود. اوباما در وست‌پوینت به صراحت اعتراف کرد جنگ دیگر منطق اقتصادی خود را از دست داده است. پیام واضح چنین اعلام شکستی برای ایران این است که به راه انداختن یک جنگ بزرگ با هدف اشغال سرزمینی به عنوان یک پدیده بشدت هزینه‌بر، دیگر برای جامعه و دولت آمریکا یک گزینه نیست. نوسازی ساختار ارتش آمریکا هم در سال‌های گذشته نشان می‌دهد ارتش به سمت کوچک‌تر شدن و تلفیق عملیات‌های نظامی با عملیات‌های اطلاعاتی پیش رفته و بشدت از ورود به درگیری‌های بزرگ پرهیز دارد. نمونه سوریه این مساله را کاملا روشن کرد. تا وقتی آمریکایی‌ها تصور می‌کردند همه چیز به یک حمله از راه دور ختم خواهد شد، در آغاز حمله مصمم بودند ولی وقتی برخی پیام‌ها آنها را متقاعد کرد که «شام خط‌قرمز است» و ابعاد جنگ در سوریه بسیار فراتر از برآوردهای آنها خواهد رفت، بی‌سر و صدا گزینه جنگ را کنار گذاشتند و به دستکاری زرادخانه سلاح‌های شیمیایی سوریه بسنده کردند. در خلاصه‌ترین بیان ممکن پیام اصلی سخنرانی اوباما برای کشوری مانند ایران این بود: «تهدیدها را خیلی جدی نگیرید. گزینه نظامی روی میز نیست».

2- در گام دوم اوباما سعی کرد مشخصات یک جهان جدید را توصیف کند که ادعای ابرقدرتی آمریکا را به معنای سنتی کلمه بی‌معنا کرده است.رئیس‌جمهور آمریکا ظاهرا گفت «مساله پیشتاز بودن یا نبودن نیست بلکه چگونه پیشتاز بودن است» ولی وقتی وارد جزئیات شد در واقع این پیام را منتقل کرد که دوران پیشتازی آمریکا به سر آمده است. دنیای جدیدی که اوباما از آن حرف زد، دارای ویژگی‌هایی است:

الف- در این دنیای جدید قدرت به همان میزان که در دست دولت‌هاست، و بلکه بیشتر از آن در دست افراد و گروه‌های غیردولتی است.

ب- در این دنیای جدید دولت‌های قوی ظهور کرده‌اند و می‌خواهند در جهان نقش بیشتری داشته باشند و آمریکا دیگر در موقعیتی نیست که به همگان امر و نهی کند

ج- در این دنیای جدید فضای مجازی به اندازه فضای حقیقی اهمیت دارد.

د- دنیای جدید مملو از منازعات فرقه‌ای و... است که آمریکا نه درک دقیقی از آنها دارد و نه می‌تواند ادعا کند راه ‌حل و فصل آنها را یافته است.
این یک توصیف ضعیف و خلاصه از مشخصات فضای جهانی در قرن بیست و یکم است که صورت کامل‌تر و دقیق‌تر آن در جاهایی دیگر از جمله در برخی اسناد دولتی آمریکا بیان شده است. بازهم آنچه مهم است اینکه از لفاظی‌های اوباما فراتر برویم و ببینیم پیام اصلی او برای مخاطبی مانند ایران چیست. وقتی اوباما جهان را به گونه‌ای تصویر می‌کند که نتیجه آن قدرتمند نشان دادن معارضان آمریکا در صحنه جهانی است در واقع یک حرف بیشتر نمی‌خواهد بزند و آن هم این است که آمریکا به‌کارگیری قدرت نظامی را محدود کرده چرا که باور دارد پیروزی نظامی بر حریفانی مصمم، قدرتمند و مجهز دیگر به سادگی گذشته نیست و بالاتر از این، دورانی آغاز شده و کشورهایی ظهور کرده‌اند که می‌توانند ورود به هر نوع درگیری نظامی را برای آمریکا بدل به یک شکست فاحش و آبروریزی تاریخی کنند. این پیامی بی‌نهایت مهم است. اوباما می‌خواهد بگوید نمی‌جنگیم چون ممکن است شکست بخوریم و تحقیر شویم و ملتمسانه از دست‌راستی‌ها می‌خواهد این موضوع را بفهمند که اگر می‌خواهند همچنان تصویر آمریکا به عنوان یک ابرقدرت حفظ شود، راهش این است که دیگر تا اطلاع ثانوی وارد هیچ جنگی نشوند.

3- مساله دیگر مشخصات راهبرد جدیدی است که آمریکا با شناخت این محدودیت‌ها و ناتوانی‌ها برای پیشبرد منافع و اهدافش در پیش گرفته است. بحث تفصیلی در این باره بسیار پیچیده است و در این نوشته مقدور نخواهد بود. به طور بسیار خلاصه این استراتژی عمدتا مبتنی بر تکیه بر عملیات‌های اطلاعاتی، کنترل از راه دور، اجتناب از مداخله مستقیم، دادن نقش بیشتر به بازیگران محلی، مشارکت دادن نهادهای بین‌المللی، چندجانبه‌گرایی تاکتیکی و استراتژیک، گذاشتن بار پروژه‌های براندازانه بر دوش مخالفان داخلی، تکیه بیشتر بر ابزار تحریم‌های اقتصادی و صرف انرژی مضاعف در حوزه  دیپلماسی عمومی است. باید پذیرفت معنای این استراتژی جدید این است که آمریکا پیچیده‌تر شده است ولی معنای مهم‌تر آن این است که آمریکا ضعیف شده است.

بی‌گمان اگر آمریکایی‌ها می‌توانستند– و در این باره تفاوتی میان بوش و اوباما وجود ندارد- مسائلشان را از طریق فشار مستقیم نظامی حل کنند، هرگز زحمت درگیر شدن در چنین فرآیندهای پیچیده‌ای را به خود نمی‌دادند. آمریکا با در پیش گرفتن این راهبرد جدید اعتراف می‌کند می‌خواهد با قدرت کمتری همان اهداف پیشین را تعقیب کند پس ضرورت دارد سختی‌های بیشتری را تحمل کند، کمتر دشمن بتراشد و متواضع‌تر باشد. اینها فقط برخی پیام‌های سخنرانی اوباما در وست‌پوینت است. سرجمع، این سخنرانی را باید به منزله یک اعتراف رسمی به کاهش عمیق و شدید قدرت ملی آمریکا در نظر گرفت که نتیجه طبیعی آن آغاز دورانی از محافظه‌کاری در رفتار بین‌المللی آمریکاست. این محافظه‌کاری همانقدر که یک فرصت است، می‌تواند تهدید هم باشد چرا که آمریکایی‌ها در سودای بازیابی قدرت پیشین، کینه‌توز‌تر خواهند شد و به طراحی توطئه‌های خطرناک‌تر متمایل می‌شوند ولی هیچ کدام از اینها حقیقت را عوض نمی‌کند: حقیقت این است که آمریکا اعتراف می‌کند دوران افولش آغاز شده است. دولت ایران بی‌نهایت نیازمند یک دوره آمریکاشناسی جدید است. تیم سیاست خارجی اگر خواهان یک روابط خارجی موفق است باید محدودیت‌های قدرت آمریکا را درک کند و درباره توان آمریکا دچار سوءتفاهم نباشد. سخنرانی وست‌پوینت شروع خوبی است.

«ثروت بين نسلي را دريابيد»عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی به مطلبی چاپ شده در ستون سرمقاله اش اختصاص داد:

"ثروت" در فرهنگ و به تبع آن اقتصاد ايران مقوله‌اي پرحاشيه است. نگاهي به ادبيات عاميانه و حتي گفتمان رسمي حاكم بر فضاي كشور در برهه‌هاي مختلف نشان مي‌دهد كمتر زماني را مي‌توان يافت كه در آن "ثروت" و "ثروتمند" از بار معنايي مثبتي برخوردار بوده باشد. در عوض، به راحتي مي‌توان موارد متعددي را سراغ گرفت كه در عرصه عمومي و رسمي كشور به مقوله توليد ثروت با بدبيني و نگاهي توأم با سوءظن نگريسته شده است.واكاوي اينكه چنين نگرشي در فرهنگ عمومي ايرانيان نهادينه شده است به فرصتي فراخ و تكاپوهايي ژرف انديشانه نياز دارد اما نكته‌اي كه از اين رهگذر مي‌توان به آن پرداخت، پيامدهاي رواج انگاره‌هاي توأم با قدمت نسبت به مقوله ثروت است.يكي از زيان بارترين اين پيامدها، سهل انگاري‌هايي است كه به علت درك ناصحيح از ثروت نسبت به مقوله بسيار مهم "ثروت بين نسلي" روا داشته مي‌شود. اين يك واقعيت تلخ و گريزناپذير است كه در حوزه رسمي و عمومي ايران متأسفانه ثروت بين نسلي و ارزش افزوده‌اي كه از جنبه‌هاي مختلف مي‌تواند مورد استفاده و بهره‌برداري نسل‌هاي متعددي از افراد يك كشور قرار بگيرد به علت بي‌توجهي به لازمه‌هاي حفظ ثروت‌هاي بين نسلي از سوي تصميم سازان و تصميم گيرندگان كشور، عمري حتي كوتاه‌تر از يك نسل داشته‌اند.

مثال واضح و آشناي اين عدم توجه را مي‌توان در مورد نوع بهره‌برداري از نفت و گاز به عنوان ثروت‌هاي بين نسلي براي ايرانيان مشاهده كرد؛ طي سال‌هاي متمادي يعني بيش از صد و اندي سالي كه از كشف و بهره‌برداري از منابع نفتي كشورمان سپري شده است، همواره دولتمردان و زمامداران به اين ثروت بين نسلي نگاهي كوتاه مدت داشته‌اند و درآمد حاصل از آن را صرف گذران امور جاري و گذراي روزگار خود كرده‌اند. غافل از آنكه اين ثروت بين نسلي مي‌بايست با دركي درست و نگرشي بلند مدت به ثروتي روزميني در قالب صنايع و... تبديل مي‌شد تا نسل‌هاي متعدد بعدي بتوانند از آن بهره‌مند شوند.از مثال نفت كه بگذريم مي‌توان به بليه‌اي كه طي سال‌هاي اخير به جان شهرهاي ما افتاده است، اشاره كرد.
كافي است در كوچه‌ها و گذرگاه‌هاي شهرتان كمي قدم بزنيد تا ببينيد تقريباً در هر كوي و برزني تيشه‌ها و كلنگ‌هاي دستي و مكانيكي به جان ساختمان‌ها افتاده‌اند و كارگران ساختماني مشغول تخريب بنايي هستند براي ساختن ملكي نو.

اين جايگزيني زماني دغدغه آفرين و نگران كننده است كه دامنه اين تخريب‌ها فقط ساختمان‌هاي فرسوده و قديمي را در بر نمي‌گيرد و طي سال‌هاي اخير خصوصاً در دوران رونق ساخت و ساز و تشديد رفتارهاي سفته‌بازانه در بازار مسكن، ساختمان‌هايي با عمر كمتر از 15 سال نيز به تيشه تخريب گرفتار مي‌آيند تا بتوان به جاي آن‌ها، بناهايي بلند مرتبه‌تر، پرواحدتر اما كم وسعت‌تر ساخت!در اين ميان موضوعي كه كمترين توجهي به آن نمي‌شود، نابودي ثروتي بين نسلي و پرارزش است كه در جريان اين تخريب و ساختن‌هاي مستمر به فنا مي‌رود. واقعيت اين است كه براي ساخت و ساز هر يك از اين ساختمان‌ها مقادير فراواني از انرژي، خاك، مصالح و نيروي كار اين سرزمين صرف شده است كه تقريباً بخش بزرگي از اين ثروت، تجديدناپذير است.بررسي‌ها نشان مي‌دهند به طور تقريبي تنها 20 درصد از مصالح و وسايل... يك ساختمان تخريب شده امكان بهره‌برداري مجدد را در ساختمان جديد دارد و هشتاد درصد ديگر عملاً غيرقابل استفاده است.

براي درك عمق اتفاقي كه براي ثروت بين نسلي ما درحال وقوع است، كافي است به آمارهاي ارائه شده در مورد ساختمان‌سازي‌ها نگاهي بيندازيم. تنها در نيمه اول سال گذشته 13 هزار و 292 پروانه ساختماني توسط شهرداري تهران صادر شده كه 7/99 درصد از آنها مربوط به ساخت ساختمان‌هاي جديد بوده است. اين تعداد به تنهايي 12 درصد از كل پروانه‌هاي ساختمان و تخريب نوسازي را در كشور تشكيل مي‌دهد.متأسفانه آمار مشخصي از متوسط عمر ساختمان‌هاي تخريب شده وجود ندارد اما با توجه به دو واقعيت مي‌توان حدس زد كه مقدار قابل ملاحظه‌اي از بناهاي تخريب شده داراي عمر مفيد بوده‌اند يعني امكان استفاده مفيد و ايمن از آنها همچنان وجود داشته است. واقعيت نخست پراكندگي ساختمان‌هاي تخريب شده است كه عموماً در مناطق نه چندان قديمي شهر بوده‌اند. همچنين رابطه مستقيمي ميان فروش تراكم و پروانه‌هاي صادر شده وجود دارد. يعني در مناطقي كه تراكم بيشتري فروش رفته، پروانه‌هاي بيشتري نيز صادر شده است. واقعيت دوم، عدم تناسب معنادار ميزان ساخت و ساز در بافت‌هاي فرسوده در مقايسه با ساير مناطق است.

خوشبختانه اخيراً زمزمه‌هايي به گوش مي‌رسد مبني بر اينكه تخريب بناهاي با عمر كمتر از 25 سال ممنوع شود. در صورتي كه اين ممنوعيت تصويب و اعمال شود مي‌توان اميدوار بود كمتر شاهد ناديده انگاشتن ثروت بين نسلي نهفته در بناهايمان باشيم و سرمايه‌ها نيز به سمت بافت‌هاي فرسوده سوق پيدا كنند. همچنين اين اميد مي‌رود كه درصورت اجراي اين قانون، نظارت بيشتري در مورد كيفيت ساخت و سازها و حفظ نماي ظاهري شهر نيز اعمال شود.

مهدی حیدری مطلبی را با عنوان«پایان افسانه تورم بنزینی» در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ پساند:

مار تورم در اردیبهشت‌ماه جاری منتشر شد که طبق گزارش مرکز آمار، تورم در این ماه فقط 7/0 درصد بوده است و تورم نقطه‌به‌نقطه با کاهش4/0 درصدی به 2/17 درصد رسیده است که با توجه به اجرای فاز دوم هدفمندی در این ماه حاکی از عدم‌تحقق تمام پیش‌بینی‌های بدبینانه است و گزارش بانک مرکزی هم بر این واقعیت صحه می‌گذارد. این در حالی است که قیمت بنزین در راستای فاز دوم هدفمندی یارانه‌ها از پنجم اردیبهشت‌ماه با افزایش چشمگیری مواجه شد و بنزین سهمیه‌ای 75 درصد و آزاد 43 درصد گران شد. با فرض سهم 60 درصدی بنزین سهمیه‌ای در مصرف روزانه، به‌طور میانگین قیمت این فرآورده‌ در یک ماه گذشته بیش از 60 درصد افزایش یافته است.

در گذشته همواره از افزایش قیمت بنزین به‌عنوان محرک تورم یاد می‌شد و شاید سابقه نداشته باشد در ماهی که بنزین بیش از 60 درصد گران می‌شود، میانگین تورم تنها 7/0 درصد باشد و حتی آهنگ رشد آن نیز منفی شود. این خبر خوشحال‌کننده‌ای برای اقتصاد کشور است و بیش از پیش امید آن می‌رود که با استقلال بانک‌مرکزی و اتخاذ سیاست‌های صحیح پولی، معضل تورم حل شود. همچنین آمارهای فوق به‌خوبی نشان‌دهنده کارکرد علم اقتصاد در جامعه است.اما چرا کاهش تورم اینقدر اهمیت دارد؟ مضرات متعددی را می‌توان برای بالا بودن نرخ تورم برشمرد که از جمله آنها کاهش قدرت خرید طبقه‌های متوسط جامعه با افزایش تورم است، اما آنچه اهمیت ویژه‌ای دارد عدم‌امکان برنامه‌ریزی در شرایط تورمی است. مشکل اصلی اینجاست که نوسانات تورم تابعی از سطح و میزان تورم است و بنابراین وقتی کشور در شرایط تورم بالا به سر می‌برد پیش‌بینی تورم در سال‌های آینده دشوارتر می‌شود. هر گونه فعالیت اقتصادی همراه با سرمایه‌گذاری، نیازمند پیش‌بینی سود یا بازگشت سرمایه است که سود واقعی آن برابر سود اسمی منهای تورم خواهد بود.

حال اگر پیش‌بینی آینده تورم دشوار باشد، نمی‌توان در مورد سودآوری یا زیان‌دهی یک فعالیت اقتصادی نظر داد، مگر آنکه این فعالیت از نوع خرید دارایی سرمایه‌ای باشد که به طور مستقیم تحت‌تاثیر تورم قرار می‌گیرد. این اتفاقی است که در سال‌های گذشته شاهد آن بوده‌ایم و اکثر سرمایه‌گذاری‌ها به سمت خرید دارایی‌های سرمایه‌ای سوق پیدا کرده است. بدیهی است این نوع سرمایه‌گذاری‌ها لزوما برای اقتصاد کشور مفید نبوده و منجر به افزایش اشتغال نمی‌شود. در واقع تورم بالا مانند مثال معروف خونریزی شدید بیمار است که قبل از هر چیزی باید برای آن چاره‌ای اندیشید تا راه برای سایر اقدامات باز شود. روند نزولی تورم می‌تواند پیش‌بینی آتی آن را ساده‌تر کرده و خطای پیش‌بینی را کاهش دهد و بنابراین امکان پیش‌بینی فرصت‌های سرمایه‌گذاری بیشتری فراهم می‌شود و در نتیجه به حل معضل رکود و افزایش اشتغال می‌انجامد.

فاز دوم هدفمندی و افزایش شدید قیمت بنزین و سایر حامل‌های انرژی آزمونی دشوار برای سیاست‌های کاهش تورم بود و عدم واکنش تورم به شوک قیمت بنزین می‌تواند نویدی باشد برای تورم یک رقمی تا دو سال آینده و این به معنای تغییر شرایط اقتصادی کشور و برون‌رفت از وضعیت نااطمینانی لااقل در مورد تورم خواهد بود که فعالیت‌های متنوع اقتصادی را ممکن می‌سازد. البته متغیرهای متعددی از جمله سیاست خارجی و داخلی کشور بر فضای اطمینان یا نااطمینانی اقتصادی موثرند که امید می‌رود مشکلات موجود در روابط بین‌المللی نیز برطرف شود.

مطلبی که روزنامه حمایت در ستون یادداشت روز خود به با عنوان«ثروت بين نسلي را دريابي»و به قلم سید محمد مهدی به شرح زیر است:

آنچه عباس بن علی(ع) را در همیشه ی تاریخ جاودانه ساخت و قمر مُنیر بنی هاشم را اُسوه ی همه حق طلبان و حریت جویان عالَم کرد، بی شک ولایت مداری محض آن بزرگوار در پرتو بصیرت والای ایشان بوده است، آن چنان که امام صادق(ع) لقب زیبا و پرمعنای " عبد صالح خدا" را درباره عموی باوفایش بکار می برد و در زیارتنامه ای به نقل از این امام معصوم(ع) می خوانیم؛ «... المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین والحسن والحسین صلى الله علیهم؛ [سلام بر تو اى بنده صالح و] مطیع خدا و رسولش و پیرو امیرمؤمنان و حسن و حسین كه درود خدا بر آنان باد.»داستان رشادت ها و حماسه های سقا و علمدار بزرگ دشت کربلا را همه می دانیم و با شنیدن و انس گرفتن به آن ها قد کشیده ایم و در مکتب کربلا بر ظرفیت محبتمان به خاندان آل الله به ویژه یاران عاشورایی سید و سالار شهیدان افزوده ایم، اما حقیقتاً نیک می دانیم و باید بدانیم که تأسی به مقام و سیره آن بزرگواران به خصوص ابوالفضل العباس(ع) تنها راه سعادت و نجات ما از غرقاب های این زندگانی فانی و بی قرار است.واقعاً چه کسی است که انکار کند ، الگوگیری عملی از غیرتمندی دینیِ زاده ی شیر خدا و دست پرورده حضرت ام البنین(س) جزو اصلی ترین درس هایی است که باید از زندگانی نورانی ایشان بیاموزیم و آن را چراغ پرفروز خویشتن قرار دهیم.فی المثل در اینجا باید گفت که رجزخوانی دلاورانه و مملو از بصیرت عمیق حضرت عباس(ع) در میانه ی معرکه علقمه شنیدنی و تکان دهنده است، آن جا که بر حرام لقمه گانِ پیمان شکنِ کوفی  شجاعانه بانگ برآورد: «به خدا اگر دست راستم را قطع كردید به راستى [همچنان] از دینم حمایت مى‏كنم و از امامى كه یقین راستین دارد [دفاع مى‏كنم؛ آن امامى كه] پسر دختر پیامبر پاك و امین مى‏باشد.»گذشته از ادب و وفای ابوالفضل(ع) که نه فقط شیعیان و مسلمانان که حتی مسیحیان و یهودیان را شیفته و مسحور خود ساخته ، از امتیازات ویژه ایشان، بصیرت نافذ و ژرف اندیشى خاصى بود كه تمام خطوط جامعه و رگه‏هاى كفر و نفاق را به خوبى مى‏شناخت و بر این پایه و اساس با ولایت‌مداران حقیقی، دوستی و محبتی عجیب پیدا می کرد.

کلام ششمین امام ما در این خصوص در عین موجز بودن، کامل ترین است؛ «كان عمنا العباس نافذ البصیرة؛ عموى ما عباس داراى بصیرتی نافذ و ژرف بود.» ایامی چون اعیاد شعبانیه و ولادت انوار مقدس کربلا به ویژه قمر بنی هاشم(ع) بهترین بهانه است که ضمن برپایی جشن و شادباش بدین خاطر که از باب تولی و تبری ، ضرورتی انکارناپذیر دارد، از چنین اُسوه هایی در حد توان و درک خود ، توشه معرفت برگیریم.بی شک ولایت مدارى و بصیرت ژرف در تحلیل رویدادها، از نیازهاى بسیار جدی هر روزگاری به خصوص زمانه ی حساس ما براى همه طبقات و گروه هاست ، چه آن كه بی گمان عمیق اندیشى و رویکرد بصیرت آمیز موجب می گردد خطوط فكرى و سیاسى را به خوبى شناخته و در موضع گیری‌ها دقیقاً بر خط صحیح و مستقیم امامت و ولایت‏ عمل کنیم.یادمان نرود که در مسیر پرفراز و نشیبِ عمر کوتاه، همه ما در معرض امتحان و آزمایش هستیم و برای ابوالفضلی شدن و کسب لیاقت درک مقام و معرفت حسینی، می بایست با سلاح صبر و بصیرت به جدالی پیچیده با دشمنان خدا برآییم و در این میان مراقب باشیم که مقهور دسایسِ شیاطین جنی و انسی در بحبوحه‌ی فتنه ها نشویم. انشاالله.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«دلواپسان بهشت مردم»نوشته شده توسط اشکان بنکدار جحرمی پرداخت:

«بگذاريم مردم راه بهشت را انتخاب نمايند و به زور شلاق نمي‌شود مردم را به بهشت برد» اين بخشي از سخنان روحاني رئيس‌جمهور کشورمان است که در همايش سلامت ايراد شد. رسانه‌هاي بخش افراطي جريان اصولگرا از همان ابتدا، در واکنش به اين اظهارات، تمام تلاش خود را بر اين قرار دادند که تفسيري واژگونه از اين بحث معرفتي بديهي ارائه دهند.

روز جمعه نيز امامان جمعه برخي شهرها با تکيه بر همين تفاسير غلط، انتقاداتي را متوجه روحاني نمودند. سيد احمد خاتمي در خطبه‌هاي نماز جمعه تهران گفت «وظيفه داريم جاده را براي بهشتي شدن مردم هموار کنيم.» علم الهدي، امام جمعه مشهد نيز در همين زمينه اظهار داشت:«شلاق که سهل است با همه قدرت جلوي کساني که مانع بهشت رفتن مردم مي‌شوند خواهيم ايستاد.» گرچه سخنان ائمه جمعه در کنار اظهارات روحاني جملگي صحيح به نظر مي‌رسند و هردو يک مفهوم را مي تداعي مي‌کنند ولي با توجه به اين پاسخ‌ها اين طور تصور مي‌شود که روحاني مدعي شده که بايد راه بهشت را بست! و او به عنوان رياست جمهوري اسلامي دستور بر ايجاد مانع در راه بهشتي شدن مردم داده است! اين موضوع نشان مي‌دهد که حتي يک بحث بديهي معرفتي در کشاکش برخورد سياسي و بي اخلاقي رسانه اي چگونه به بيراهه مي‌رود. روحاني تنها کاري که کرد اين بود که يک مساله معرفتي و بديهي را بيان کرد. او اصل روشني از اسلام، که اجبار و اکراه در اسلام وجود ندارد، را يادآوري نمود.

(لا اکراه فى الدّين قد تَبَيّن الرّشدُ مِن الغىِّ... /بقره: 256 / در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه به خوبى آشکار شده است.) بديهي بود که مخالفان روحاني نخواهند توانست با اين اصل مسلم معرفتي به مبارزه برخيزند پس ابتدا سعي نمودند تصويري کاريکاتور گونه و تخريب شده از آن بسازند و سپس بر آن کاريکاتور شمشير بکشند.

بحث اجبار در دين از دو جهت قابل تأمل است: اول اين که دين جزو امور قلبي و اعتقادي است و امور قلبي و اعتقادي با اجبار محقق نمي‌شوند؛ آنچنان که محبت و تنفر نيز با اجبار دست يافتني نيستند. اين بدان معنا نيست که اکراه و اجبار در دين خوب است يا بد، بلکه قرار دادن اجبار در امور ديني «محال» است. در اين مسئله خواستن يا نخواستن مطرح نيست بلکه ما اصلاً توانايي بر اين نداريم که شخص يا جامعه اي را به زور ديندار نماييم. از سوي ديگر گرچه عده اي شأن دين را آن قدر فرو کاسته اند که فقط در تغيير رفتار ظاهري، آن را مي‌پذيرند و تحول و تکامل باطني در تقرب به خدا را کنار مي‌گذارند اما تجربه بشري نشان مي‌دهد که حتي همين هدف محدود نيز از راه اجبار حاصل نشده و نخواهد شد. اکراه و اجبار بر عکس آن چه برخي تصور مي‌کنند و مي‌خواهند آن را به غلط به جامعه بقبولانند هم از جنبه محال و هم از جنبه بي‌ارزش بودن در دين خدا راهي ندارد.

البته وجود دارند افرادي که تصور مي‌کنند به عنوان بندگان برگزيده موظف شده اند که ديگر بندگان را به اجبار به سوي بهشت ببرند. ايشان غافلند که خداوند اگر مي‌خواست، قدرت بر اين داشت که همه بندگان خود را مسلمان بيافريند.( وَلَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَيْهِم‌ْ حَفِيظاً وَمَا أَنْت‌َ عَلَيْهِم‌ْ بِوَکِيل‌ٍ. /انعام: 107 / اگر خداوند مي‌خواست آنان شرک نمي‌ورزيدند، و ما تو را بر آنان نگهبان قرارنداديم‌، و تو وکيل آنها نيستي‌). اقدامات گروه‌هاي سلفي ريشه در همين اعتقاد دارد. گروه موسوم به بوکوحرام در نيجريه نيز در توجيه عمل ضد انساني و ضد ديني خود به همين اعتقاد ناصواب استناد مي‌کند.

قرائت قهري از اسلام بيش از اين که نشان از دلبستگي مدعيان آن به اسلام داشته باشد نشان از عدم درک اين افراد از اسلام دارد. رئيس جمهور در سخنان روز شنبه 10 خرداد به همين موضوع اشاره کرد و گفت: «عده‌اي مداوم غصه دين و آخرت مردم را مي‌خورند در حالي که نه مي‌دانند،‌ دين چيست و نه آخرت. اما هميشه غصه آخرت را مي‌خورند.»

در پايان صرفنظر از ماهيت سخنان روحاني و انتقادهاي طرف مقابل، روش پيش گرفته توسط روحاني در مواجهه با جبهه افراط ستودني است. روحاني که پيش از اين سعي نموده بود با صبر و تحمل از کنار انواع تخريب‌هاي اقتدار گرايان بگذرد تا به دور از حاشيه سازي، اولويتهايي مثل سياست خارجي و اقتصادي خود را عملي سازد، اکنون دريافته است که هر چه صبوري کند در جناح افراط حملات شکل راديکالتري به خود مي‌گيرد و هر گام که دولت عقب بنشيند، شکست خوردگان انتخابات بيشتر پيشروي خواهند کرد. شايد روحاني با تمام وجودش درک کرده باشد که در مقابل آنان که 800 ميليارد دلار ثروت کشور را تباه کرده اند و حالا با کمال پررويي دلواپس شده‌‌اند، بهترين دفاع حمله باشد.


تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.