سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

پرنده‌ای که در قفس برای آزادی می‌خواند

مایا آنجلو هرچند دیر پا به عرصه ادبیات گذاشت، اما خیلی زود توانست نام خود را به ثبت برساند. توفیق آنجلو نه به خاطر تکنیک‌های ادبی و ساختار آثارش که برای روایت متفاوت از تجربیات زندگی‌اش بود؛ تجربه‌‌هایی تلخ از رنج نسلی از سیاه‌پوستان.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،تاریخ آمریکا، تاریخ سفید و روشنی برای سیاهان نیست. هر چقدر هم که سال‌های سال از آزادی سخن بگویند و کشورشان را کشور تمدن و آزادی معرفی کنند، باز هم هستند کسانی که درد را از دوردست‌های زندگیشان با خود دارند و هنوز هم که سال‌ها از برافتادن نظام برده‌داری در این کشور می‌گذرد، خاطراتی به همراه دارند که دنیایی پر از وحشت را فریاد می‌زند.

این بخشی از تاریخ سیاه آمریکا در خاک خود است که هیچ سخنرانی، جلسه و بیانیه‌ای نمی‌تواند درد را از چهره آن بردارد. در میان جمعیت کثیر سیاهان، بودند و هستند نویسندگانی که این رنج‌نامه‌ها را، چه آنهایی که خود قربانی شده بودند و چه آنهایی که داستان قربانیان را شنیده بودند، به رشته تحریر درآوردند و آیندگان را به قضاوت بنشانند. الکس هیلی یکی از این نویسندگان بود که داستان زندگی اجدادش، خروج اجباری آنها از سرزمینشان و زندگی زیر سلطه برده‌داری را در کتابی با عنوان «ریشه‌ها» نوشت. کتابی که همزمان با انتشار، مورد استقبال مخاطبان بسیاری قرار گرفت و در کمتر از یک سال به زبان‌های متعددی برگردانده شد. الکس هیلی معتقد بود که آمریکایی‌ها سیاهان را «جانور» می‌دانند و برای آنها ارزشی در حد یک انسان قائل نیستند.

همزمان با هیلی نویسندگان و شاعران دیگری بودند که داستان برده‌داری را این‌بار از زبان قربانیان روایت کردند. راویانی که خود نیز یکی از قربانیان بودند. مایا آنجلو (Maya Angelou) یکی از این شاعران است که با زبان شعر و نثر به بیان گوشه‌هایی از رنجی که به عنوان یک زن سیاه‌پوست در جامعه آمریکایی تجربه کرده را به رشته تحریر درآورده است.

آنجلو دیر وارد عرصه ادبیات شد، اما خیلی زود به عنوان شاعری که در سروده‌هایش تلاش دارد تا واقعیت یک زن دربند را نشان دهد، معرفی شد و آثارش مورد توجه قرار گرفت. آنجلو با زندگی‌نامه‌‌اش با نام «می‌دانم چرا پرنده در قفس می‌خواند» در سال 1969 معروف شد. کتابی که تلاش دارد تا واقعیات تلخ را با زبانی داستانی و روان بیان کند.

وقوع حوادث غیر قابل باور برای کودکی سیاه‌پوست، منجر به این شد که آنجلو خیلی زود به عنوان یک نویسنده حرفه‌ای معرفی شود. کتابش خیلی سریع مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفت و در همان سال نامزد دریافت جایزه ملی کتاب شد و تایم آن را به عنوان یکی از 100 کتاب غیرداستانی دنیای ادبیات انتخاب کرد. «می‌دانم چرا پرنده در قفس می‌خواند» اثری بر پایه واقعیت بود که بسیاری از ناگفته‌های زنان سیاه‌پوست را بدون رودربایستی و با صراحت بیان می‌کند. تجاوز، زندگی پر از سختی برای زنانی که مجبور بودند ساعت‌ها زیر بار رنج و کارهای دشوار روز را به شب برسانند، موضوع اصلی این اثر بود.

«جرعه‌‌ای نوشیدنی خنک به من‌ بدهید، دارم‌ می‌میرم»‌ در سال 1971 دومین اثر آنجلو بود که او را به عنوان یک شاعر مطرح می‌کرد. این‌بار او با دومین اثر، حضورش در حوزه ادبیات سیاهان را به اثبات رسانده است. کتابی که سراینده‌اش تلاش دارد تا در ادامه اثر قبلی، به زندگی دشوار سیاهان بپردازد. آنجلو در این کتاب آرمان‌شهری را که از نظر بسیاری از سیاهان دیگر وجود ندارد، به تصویر می‌کشد. این اثر شامل اشعاری درباره زنده ماندن به عنوان یک آمریکایی آفریقایی‌تبار در جامعه‌ای سفید است. این مجموعه شعر، پرفروش و سال 1972 نامزد جایزه پولیتزر شد.

آنجلو هر چند بعد از این آثار، راه خود را در حوزه ادبیات ادامه داد، اما آنچه که باعث شد او بیش از دیگر نویسندگان هم‌قطارش مورد توجه قرار گیرد، نه ساختار آثار و تکنیک‌های ادبی و هنری او، بلکه برای حضور روایتی متفاوت از آنچه در ادبیات آمریکا جاری بود. روایتی از زندگی کسانی که همیشه در جامعه آمریکا به عنوان انسان‌های درجه دوم دیده می‌شدند. جامعه فرودستی که تجربه‌هایی با خود دارد که تا نسل‌ها خاطره‌های تلخ خود را به همراه دارد.

آنجلو هفته پیش درگذشت. هرچند پس از درگذشت او نویسندگان و شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی آمریکا مانند کلینتون پیام تسلیت خود را ابراز کردند، اما گمان نمی‌رود که آنجلو و آنجلوهای بسیاری که دستشان به قلم نرسیده و خاطرات و یادمان‌های خود را با خود بردند و ناگفته‌ها را در سینه خود نگاه داشتند، از دوستان جدید سفیدپوستشان با عنوان «دوست» یاد کنند.

در ذیل سروده‌ای به یاد این بانوی شعر آمریکا ارائه می‌شود:

«پرندگان رها

از پس پیروزی به بالا می‌پرند

و در دوردست فرود می‌آیند

تا وقتی که راهشان پایان یابد

و بال‌هایشان

در اشعه‌های نارجی خورشید فرو روند

و شهامت یابند که آسمان را بخواهند

پرنده در قفس آواز می‌خواند

از ترس چیزهای نامعلوم می‌لرزد

اما در انتظار خاموشی می‌ماند

و آوازش در تپه‌های دوردست شنیده می‌شود

که پرنده‌ای در قفس برای آزادی می‌خواند...»

برچسب ها: پرنده ، قفس ، ازادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.