به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، فاجعهی بمباران شیمیایی حلبچه در اسفندماه سال 1366 را بسیاری درخاطر دارند و خیلیها مرثیهی آن را خواندهاند. عمق این فاجعه تا اندازهای است که بعد از بمباران شهرهای هیروشیما و ناکازاکی، حلبچه را بزرگترین قربانی سلاحهای شیمیایی برشمردهاند. البته تا پیش از این فاجعه نیز شهر حلبچه، طعم خشن پوتینهای سربازان بعثی را چشیده بود و بارها و بارها مردم کردنشین و مظلوم این شهر بهدلیل اعتراض به جنایتهای بیشمار رژیم بعثی عراق، مورد ظلم و تجاوز این رژیم قرار گرفته بودند. مسجدجامع حلبچه و محلهی «کانی عاشقان» و بسیاری دیگر از مناطق این شهر، این فجایع را در حافظهی تاریخی خود دارند.
پس از گذشت 26سال از این فاجعهی انسانی در آخرین روزهای وداع اسفند با صفحات تقویم و در آستانهی سال نو، تعدادی از جانبازان دوران دفاع مقدس کشورمان-که تقریبا همهی آنها نیز از مصدومان حملات شیمیایی هستند- در قالب هیئتی از موزهی صلح تهران، برای شرکت در مراسم بزرگداشت شهدای شیمیایی شهر حلبچه به این شهر سفر کردند که در ادامه گزارش این سفر را میخوانیم.
جمع دوستداشتنیزمان حرکت ساعت 20 روز جمعه 23 اسفندماه اعلام شده بود. کمی قبل از این ساعت به میدان آرژانتین، محل استقرار اتوبوس رسیدم و با استقبال گرم دکتر شهریار خاطری، مسئول روابط عمومی و امور بینالملل موزهی صلح تهران و مسئول سفر، مواجه شدم. با همراهی ایشان به جمع گرم و نورانی جانبازان پیوستم و بعد از دقایقی با آمدن چندنفر دیگر، اتوبوس به سمت مرز شمال غرب کشور حرکت کرد.
یکی از ویژگیهای این جمع نورانی، تخصص و سطح سواد افراد بود. یک نفر پزشک متخصص ارتوپد، یکی دیگر استاد دانشگاه علامه طباطبایی، دیگری عضو هیئت علمی دانشگاه و ...
ساعتی پس از حرکت، مدیر موزهی صلح، جناب آقای تقیپور مقدم، از جانبازان70درصد، که در این سفر همراه جمع نبود، با ارسال پیامکی با مضمون دعای خیر برای همهی اعضای گروه، یاد خود را تا انتهای سفر همراهمان کرد.
مسیر حرکت از تهران به سمت همدان و سپس کردستان و شهر مریوان بود. نیمه شب به شهر همدان رسیدیم که در آنجا با ملحق شدن حمید حسام، نویسندهی نامآشنای برخی از کتب دفاع مقدس، جمعمان کامل شد و به سمت کردستان حرکت کردیم.
جانبازان شیمیایی ایرانی بفرمایید داخلصبح روز شنبه ماشین کاروان برای اقامهی نماز مسافران، از حرکت باز ایستاد. بعد از اقامهی نماز در مسجدی در روستای «قلعهجی» نزدیک شهر مریوان و در کنار جادهای کوهستانی و مرتفع، جانبازان دقایقی کنار جاده ایستادند و خاطرات عملیات والفجر10 را مرور کردند.
روستای «قلعهجی» در میان کوههای پوشیده از برف و سربهفلک کشیده، در بهمنماه سال1366 محل پشتیبانی عملیات والفجر10 بوده است. تعدادی از همسفران ما در این عملیات بزرگ شرکت داشتند و بسیاری از ارتفاعات این مناطق با پوشش گیاهی سبزرنگ خود، لباس زیبایی برای استقبال از این دوستان خدا، برتن کرده بودند. برخلاف عادت خیلی از مردم که شنیدن خاطرات رزمندگان را با اندوه و گریه همراه میکنند، رزمندگان عملیات والفجر10 بسیار باشور و افتخار از این روزها یاد میکردند و اندوه ناشی از فراق یاران نیکشان را پنهان میکردند.
پس از طی کردن یکساعت دیگر از مسیر به شهر مریوان رسیدیم. پس از صرف صبحانه در قهوهخانهای در پایانهی اتوبوسهای بینشهری، به سمت مرز «باشماخ» حرکت کردیم.
وقتی به مرز رسیدیم، جانبازان از ماشین پیاده شدند و مسیر نسبتا شیبدار بین دو مرز را پیاده طی کردند، تازه متوجه وخامت حال تعدادی از ایشان شدم؛ خصوصا آنهایی که مشکل تنفسی داشتند و مجبور بودند از مخزن اکسیژن استفاده کنند. زحمت حمل چمدان این عزیزان با دیگر مسافران بود و حتی حمل مخزل اکسیژن نیز در این مسیر کوتاه برایشان مشکلآفرین بود.
بهدلیل شرایط جوی در ارتفاعات و ایجاد مشکلات تنفسی برای تعدادی از جانبازان، مسئول گروه با مراجعه و گفتوگو با مسئول مرزبانی عراق تقاضا کرد که جانبازان بدون معطلی در صف، از مرز گذر کنند. ناگهان سربازی عراقی با لهجهی غلیظ کردی صدا زد: جانبازان شیمیایی ایرانی... بفرمایید داخل.
خودنمایی پرچم اقلیم کردستانبا ورود به کشور عراق بیش از هرچیزی پرچم اقلیم کردستان خودنمایی میکرد. این پرچم غیر از سردر ساختمان مرزبانی و مراکز نظامی عراق، که در کنار پرچم کشور عراق نصب شده بود، در بقیهی مناطق واقع در مسیر کاروان، بهتنهایی به احتزاز درآمده بود. پس از پشتسر گذاشتن مرز، دوباره سوار اتوبوس شده، بهسمت استان سلیمانیه و شهر حلبچه حرکت کردیم. در طول مسیر با گذر از مناطقی چون «خرمال»، «کانیمانگاه» و «پنجوین» و ... خاطرات عملیاتهایی همچون والفجر4 و 10 برای اعضای گروه زنده میشد. عملیاتهایی که اغلب، پیوست بلافصلشان سرمای طاقتفرسا بوده است.
در ادامهی مسیر برای آشنایی هرچه بیشتر و یا یادآوری فجایع حلبچه، کتابهایی در اختیار اعضای گروه قرار داده شد. کتبی مانند: «صدای سکوت» به کوشش احمد ناطقی که شامل عکسهای فاجعهی حلبچه و توضیحاتی درخصوص عکسها بود، «سفر بهروایت سرفهها» نوشتهی حمید حسام، «سفر به حلبچه» نوشتهی هدایتالله بهبودی و «مرثیهی حلبچه» نوشتهی نصرتالله محمودزاده.
بهدلیل فشردگی برنامهها بعد از اقامهی نماز ظهر و عصر و صرف ناهار و استراحتی کوتاه، ساعت15، راهی اولین مکان برای بازدید شدیم.
موزهی عبرت حلبچه!اولین محل در نظر گرفته شده برای بازدید، محل سابق استخبارات رژیم بعثی عراق بود که اکنون تبدیل به موزه شده بود و فاصلهی زیادی هم با هتل محل استقرار اعضای گروه نداشت. وقتی به محل موزه رسیدیم با استقبال مسئولان موزه، از ورودی کوچک وارد فضایی بزرگ شدیم که چند ساختمان و یک حیاط بزرگ را در خود جای داده بود. داخل حیاط تعدادی ادوات فرسودهی سنگین نظامی مانند تانک، توپ و تعدادی کامیون نظامی بهنمایش گذاشته شده بود. اما دیوارهای ساختمانهای بلند داخل محوطه، نشانههای بیشتری از این درگیریها را در خود جای داده بودند؛ سوراخهای فراوان و کندهشدن بخشهایی از این دیوارها بر اثر اصابت گلوله، حکایت از درگیریهای خونین مردم این منطقه با نظامیان بعثی داشت.
فضای داخل هریک از این ساختمانهای چندطبقه، تبدیل بهموزهای برای نمایش مستندات جنایات رژیم بعثی عراق شده بود.
بنا به گفتهی راهنمای موزه این ساختمانها محل استقرار صدها کارمند حزب بعث بوده که بهعنوان نیروهای مافوق نیروهای نظامی فعالیت میکردند. هر طبقه شامل یک راهروی باریک و چندین اتاق در طرفین راهرو بود. در هر یک از این اتاقها چه جنایاتی که رخ نداده و چه تصمیمات ظالمانهای که اتخاذ نشده بود.
هر یک از این طبقات به موضوعی اختصاص داده شده بود. طبقهای به نمایش تصاویر شهدا، طبقهای دیگر به سکهها و اشیاء قدیمی و... بخشی نیز تبدیل به موزهی فرهنگی شده بود که البته هنوز کامل نبود و در آن تعداد محدودی از صنایع دستی مناطق کردنشین عراق در معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفته بود؛ که این دو موزهی آخر خیلی ربطی به موضوع اصلی فعالیت موزه نداشت. اما بخش اصلی موزه، ساختمان یکطبقهای بود که شباهتهای زیادی به موزهی عبرت تهران داشت. اتاقهای تاریک با سقفهای کوتاه این بخش که محل شکنجه و گرفتن اعترافات زندانیان بود با ماکتها و مجسمههای افرادِ درحال شکنجه، فضای رعبآوری را تشکیل داده بود. برخی از اقسام شکنجهی مبارزان مسلمان کرد توسط بعثیها در این بخش، بهوسیلهی مجسمه بازسازی شده بود.
یکی دیگر از بخشهای این موزه تالار آینه بود که در آن قریب به 26هزار تکه آینه بهیاد 26هزار شهید کُرد به سقف و دیوارهای داخلی یک ساختمان یکطبقه چسبانده شده بود.
بعد از بازدید از بخشهای مختلف و شنیدن توضیحات راهنمای موزه و گرفتن چند عکس دستهجمعی، موزه را ترک کردیم.
مدیون ایرانیها هستیمپس از بازدید از موزهی استخبارات سلیمانیه، تقریبا ساعت 17، برای خرید سوغات سفر راهی بازار شدیم. تراکم جمعیت و وجود دستفروشهای فراوان کمی آزاردهنده بود. یکی از نکاتی که در بازار این شهر توجه ما را به خود جلب کرده بود، قرار گرفتن مسجدی بزرگ در مرکز بازار بود.
باوجود طراحی نامناسب و ناموزون خیابانهای بازار، محل و معماری این مسجد بهگونهای بود که گویا نقش محوری در این منطقه ایفا میکرد. دقت عراقیها در این موضوع، تحسین جمع حاضر را برانگیخت. از دیگر نکات جالب، وجود تندیسهای مشاهیر و بزرگان کُرد بود که تعداد قابل توجهی از آنها در پارکی نزدیک بازار قرار داده شده بودند. در راه بازگشت به هتل متوجه شدیم که شهردار حلبچه جهت استقبال و عرض خیرمقدم به گروه ما، به هتل مراجعه کرده و منتظر ماست.
به همین دلیل بهسرعت خود را رساندیم و با آغوش باز و گشادهی «حضر کریم» شهردار حلبچه مواجه شدیم. ایشان پس از احوالپرسی با تکتک دوستان، شروع به صحبت کرد. ابتدا از واگذاری بزرگداشت شهدا به مردم و انتخاب شعار «از اشک تا امید» برای برنامهها سخن گفت و اینکه امسال موزهی میدان صلح و مزار شهدای حلبچه، محلهای اصلی برگزاری مراسم هستند.
پس از آن بیشتر صحبتهایش در تعریف و تمجید و تشکر از ایرانیها خلاصه شد. وی بارها تکرارکرد که ما مستندسازی فاجعهی حلبچه و رساندن صدای مردم مظلوم این شهر به گوش جهانیان را مدیون ایرانیها هستیم. درواقع هم همینطور بود. وقتی این فاجعه رخ داد، مردم حلبچه که آسیب دیده بودند، دستگاههای دولتی هم که نمیتوانستند چیزی را ضبط کنند؛ چون باعث و بانی این فاجعه، خود حکومت بعثی بود؛ تنها رزمندگان ایرانی بودند که بنابه تقدیر، گویا ماموران الهی بودند و با حضور خود در همان لحظات اولیه در محل بمباران شیمیایی، بهشایستگی هم به داد مردم مجروح این شهر رسیدند و هم توانستند آن فاجعه را بهصورت کامل ثبت و ضبط کنند.
حلبچه ثبت این حادثهی بزرگ در تاریخ خود را مدیون هنرمندانی همچون احمد ناطقی، سعید صادقی و دیگر عزیزانی است که بدون درنظر گرفتن مرزهای جغرافیایی به فریاد مردم مظلوم این شهر رسیدند و در آن ساعات، بیش از دوربین عکاسی و فیلمبرداری، در دستان پرمهرشان، برانکارد مجروحان یا جسم نیمهجان کودکان بیدفاع این شهر قرار داشت.
شهردار حلبچه بهخاطر مشغلهی فراوان و داشتن قرار مصاحبهی زندهی تلویزیونی در ساعتی بعد از دیدار ما، خیلی نتواست در کنار گروه باشد. یکی از این دلایل کم بودن وقت ایشان، تبدیل شدن وضعیت حلبچه از شهر به استان بود که دو روز قبل از سفر ما، به تصویب دستگاههای قانونگذاری و اجرایی عراق رسیده بود. با خداحافظی وی ما نیز برای صرف شام راهی رستوران شدیم.
ورود بعثیها ممنوعصبح روز دوم برای شرکت در مراسم بزرگداشت شهدای حلبچه راهی این شهر شدیم. از هتل محل استقرار ما در سلیمانیه تا شهر حلبچه راه زیادی نبود و پس از خارج شدن از شهر تقریبا پس از نیم ساعت به حلبچه رسیدیم. در جادهی بین شهری، در فواصل مختلف نیروهای نظامی و امنیتی مستقر بودند و دوبار، خودروی ما برای بازرسی و چک کردن گذرنامهها متوقف شد. در طول مسیر بهمناسبت ایام فاطمیه، برادر جوادی از جانبازان باصفای اصفهانی، دقایقی نوحهسرایی کردند که بسیار بهجا بود و تشکر همهی اعضای گروه را درپی داشت. در ابتدای شهر حبلچه ساختمانهای تازهی دانشکدهی کشاورزی، ورزشگاه و ... قرار داشت که با دیدن آنها، میشد صدای گامهای رشد و توسعهی این شهر را بهآهستگی شنید.
تعطیلی شهر کاملا مشهود بود. در تمامی معابر، پلاکاردها و پارچهنوشتههایی درخصوص مناسبت اینروز بهچشم میخورد. ابتدا پس از گذر از خیابانهای خلوت، به سمت موزهی میدان صلح حلبچه رفتیم. در خیابانهای منتهی به محل موزه نیز تدابیر ویژهی امنیتی و ترافیکی درنظر گرفته شده بود.
جمعیت زیادی هم برای بازدید از موزه و شرکت در مراسم آمده بوند. برای ورود به موزه، برخورد بسیار مهمان نوازانهای با هیئت ایرانی صورت گرفت. مسئولان موزه و مسئولان انجمن قربانیان سلاحهای شیمیایی کشور عراق به گرمی از هیئت ایرانی استقبال کردند. پس از گفتوگویی مختصر با مسئولان، قرار شد بهدلیل ازدحام بیش ازحد جمعیت و شرکت در مراسم برگزار شده در مزار شهدای حلبچه، ابتدا به آن محل برویم و بعد از ظهر مجددا برای بازدید از این موزه برگردیم. به همینمنظور راهی مزار شهدای حلبچه شدیم.
بهدلیل تراکم بیش ازحد جمعیت، اتوبوس با فاصلهی نسبتا زیادی از مزار شهدا متوقف شد و بقیهی مسیر را پیاده طی کردیم. در طول مسیر به خیابانها و کوچههایی که عکسهای آن بعد از بمباران گرفته شده بود برخورد میکردیم؛ برخی از اماکن آسیبدیده، مرمت شده و بخشی نیز تقریبا دستنخورده باقی مانده بودند.
اما به هرحال گذر از این مسیر، تمام صحنههای بمباران را در ذهنمان تداعی میکرد. هرچه جلوتر میرفتیم جمعیت متراکمتر میشد تا اینکه به درب ورودی مزار رسیدیم. اولین چیزی که در این محل جلب توجه میکرد تابلوی بزرگی بود که روی آن به زبانهای کردی، عربی و انگلیسی نوشته شده بود: «ورود بعثیها ممنوع!». دیدن این متن ضمن آنکه حس خاصی به بیننده منتقل میکرد، انزجار مردم این شهر از بعثیها و مسببان این فاجعه را نشان میداد. پس از ورود از در اصلی، سکویی بزرگ تعبیه شده بود که زیر آن، پیکر 1500نفر از مردم بیدفاع شهر حلبچه مدفون شده بودند و روی آن سنگ بزرگی قرار داشت که شعری زیبا به زبان کردی روی آن حک شده بود. تجمع متراکم اجساد، حکایت از اوضاع وخیم روزهای بمباران شیمیایی این شهر داشت.
در خلال این حادثهی هولناک، تعداد زیادی از مردم این شهر شهید شده، تعدادی مجروح شده و بقیه نیز به کوهها پناه برده بودند و شناسایی و یا یافتن جنازهی عزیزانشان برایشان میسر نبوده است. البته به روایت دیگری، این گور دستهجمعی توسط بعثیها تعبیه شده بود.
25 سال چشمانتظاریبعد از این سکو، محوطهی نسبتا بزرگی قرار داشت که در گوشهای از آن، جایگاهی برای سخنرانی، طراحی و شده بود. مسئولان و تعدادی از بازماندگان بهنوبت مشغول سخنرانی بودند. کمی جلوتر، در گوشهای دیگر از این محوطه، مجسمهای فلزی ساخته شده بود که سخنرانان و هیئت همراهشان در پایان مراسم، دستهگلی را بهصورت نمادین در کنار این تندیس میگذاشتند و آن را به روح شهدای حلبچه تقدیم میکردند.
بهسختی از بین جمعیت متراکم گذشتیم تا توانستیم به قسمت بالای مزار برسیم. در این بخش 5هزار قبر نمادین به تعداد شهدای بمباران شیمیایی بهصورتی منظم، ساخته شده بود و برخی از خانوادهها اینجا را برای درد دل با عزیزان از دست رفتهشان انتخاب کرده بودند. در کنار این مزارها، مادران، همسران و فرزندان شهدا بهچشم میخوردند. اما آنچه بیش از همه انسان را متاثر میساخت، پدران و مادران پیری بودند که با در دست داشتن عکسهای فرزندانشان، پس از گذشت 25سال از آن حادثه، همچنان بهدنبال فرزندانشان میگشتند و از افراد حاضر در آنجا میپرسیدند که آیا صاحب این عکس را میشناسید؟! بنا بهگفتهی یکی از مطّلعین، نزدیک به 50کودک پس از آن حادثه مفقود شدند و خانوادههایشان، همچنان از آنها بیخبرند.
شهید زنده؛ علی حلبچهایروی یکی از سنگ مزارها، نوار سبزرنگی کشیده شده بود که آن را از بقیهی سنگها متمایز میساخت. برخلاف بقیهی قبور، کنار این مزار کسی نبود. پس از گذشت یکساعت، ناگهان جوانی در حلقهی تعدادی دیگر، بالای این مزار حاضر شد و جالب اینکه بیشتر اعضای گروه ما نیز وی را شناختند.
وی نیز با دیدن گروه ما بهسرعت و بااشتیاق وصفنشدنی، خود را به ما رساند. هرلحظه بر ابهام من افزوده میشد تا اینکه یکی از جانبازان لب به سخن گشود و گفت ماجرا از این قرار است: «پس از بمباران شیمیایی شهر حلبچه، تعداد زیادی از کودکان از والدینشان جدا شدند. برخی از والدین، شهید و تعدادی هم مجروح شدند که به بیمارستانهای ایران انتقال داده شدند.
درخصوص کودکان نیز همین وضعیت صادق بود. یکی از این کودکان که بیپناه مانده بود، توسط پرستاری به بیمارستان منتقل شده و پس از مداوا، تلاشهای بسیار برای یافتن والدینش بینتیجه میماند. بههمین سبب آن پرستار نام علی را روی کودک گذاشته و سرپرستیاش را بهعهده میگیرد. تا اینکه بعد از گذشت بیش از بیستسال، مجددا تلاشهایی برای یافتن والدین وی، توسط همکاران موزهی صلح تهران انجام میشود و اینبار این تلاشها بهثمر مینشیند و متوجه میشوند مادر وی در قید حیات بوده و ساکن حلبچه است. سپس علی بههمراه تعدادی از کارکنان جانباز موزهی صلح، به حلبچه و نزد مادرش برده میشود. به همین دلیل روی سنگ مزاری که بهمناسبت یادبود وی تعبیه شده بود رنگ سبزی میکشند که نشاندهندهی زنده بودن صاحب مزار است. از آن پس دوستان موزهی صلح، نام وی را علی حلبچهای میگذارند.»
علی حلبچهای نیز پیوستن دوباره به خانوادهاش را مدیون ایرانیهاست. پس از شنیدن این ماجرا و گرفتن چند عکس یادگاری، مزار شهدا را ترک کردیم و در سراشیبی برگشت به تعدادی از دوستان جانباز، که بهدلیل مشکلات جسمی نتوانسته بودند خود را به مزار برسانند، پیوستیم.
خانهی دوم مردم حلبچهبعد از خواندن نماز ظهر و عصر، بهسمت محوطهای خوش آب و هوا در حاشیهی شهر حرکت کردیم. در طول مسیر متوجه گفتوگوی آقای حمید حسام با فردی عراقی شدم که بعد از مراسم بزرگداشت به جمع ما ملحق شده بود. آنها در صندلیای نزدیک من نشسته بودند و درخصوص بعضی عکسهای کتاب «صدای سکوت» احمد ناطقی صحبت میکردند. ماجرا از این قرار بود که این مرد جوان، در زمان بمباران حلبچه، کودکی چهارساله بوده که احمد ناطقی موفق میشود از این کودک و سه خواهر و برادرش عکس بگیرد. بعد از گذشت سالیان متمادی، این شخص عکس خود را در نمایشگاه عکس احمد ناطقی میبیند و میشناسد.
بعد از گذشت حدودا یک ربع، ماشین به سمت جادهی فرعیای پیچید که در ابتدای آن سرباز مسلحی مشغول نگهبانی بود. با گذشتن از این جادهی سر سبز، بهعمارتی بزرگ رسیدیم. آنجا خانهی بزرگ مردم حلبچه، منزل محمد حاجیمحمود، مشهور به «کاک محمد» رییس حزب سوسیالیست اقلیم کردستان بود که اخیرا نیز گزینهی ریاست اقلیم کردستان عراق شده است.
وی از نخستین مبارزان و پیشمرگان کرد عراقی است که عمر خود را در را مجاهدت و مبارزه با رژیم بعثی عراق صرف کرده و بارها و بارها توسط عمال این رژیم دستگیر و شکنجه شده است. وی ضمن خیرمقدم به گروه، از تلاشها و زحمات ایرانیها درخصوص مداوای مصدومین شیمیایی عراق قدردانی کرد و سپس نوبت به سخنان دکتر سروش نمایندهی هیئت ایرانی رسید که ضمن قدردانی از میزبانی خوب دوستان عراقیها، پیشنهاداتی در زمینهی اقدامات درمانی و بهداشتی در حلبچه ارائه کرد.
همچنین دکتر واعظ مهدوی نایب رئیس انجمن شهرداران صلح، از برخی تجربیات خود در این زمینه و اقدامات مرتبطی که در ایران انجام داده بودند سخن بهمیان آورد. بعد از ایشان، «کاک لقمان» مسئول انجمن قربانیان سلاحهای شیمیایی عراق ایراد سخن کرد. وی ضمن بیان خاطرات روزهای آزادسازی اقلیم کردستان عراق و دستگیری350هزار سرباز عراقی در این مناطق، از برخورد اسلامی و بزرگمنشی مردم کرد در عدم انتقام از اسرا سخن گفت و چنین ادامه داد: از شما ایرانیها تقاضا میکنم همانگونه که در روزهای آتش و دود به داد ما رسیدید، الان نیز برای درمان مصدومان به داد ما برسید. ما شدیدا به تجربیات و دانش ایرانیها در زمینهی مداوای مصدومین شیمیایی نیازمندیم.» پس از صحبتهای ایشان و صرف نهار، با بدرقهی گرم میزبانان، به سمت موزهی میدان صلح حلبچه حرکت کردیم.
قابهای سوگوارحدودا ساعت 15 به محل موزه رسیدیم. کمی از ازدحام جمعیت کاسته شده بود. ساختمان موزه بهصورت بنایی هنری طراحی شده و در بخش ابتدایی آن صحنههای کشتار مردم، از روی عکسهای تهیه شده، بهصورت ماکت، بازسازی شده بود. در بخش دیگر این موزه، فیلمها و عکسهای بمباران شیمیایی حلبچه که توسط رزمندگان و هنرمندان ایرانی تهیه شده بود، در معرض دید بازدیدکنندگان قرار داده شده بود. این عکسها و فیلمها آنقدر دلخراش بود که قلب هر انسان، از هر کیش و مذهبی را به درد میآورد. در بخشی دیگر، اسامی تمامی شهدای این فاجعهی هولناک روی دیواری از سنگ گرانیت مشکی، حکاکی شده که در اینجا نیز، نام علی حلبچهای به نشانهی زنده بودنش، سبز رنگ بود.
یکی از موضوعاتی که به زندهبودن نمایشگاههای این موزه کمک شایانی میکرد، تلاشهای احمد ناطقی، عکاس اصلی واقعه است. ایشان پس از گذشت سالها از فاجعهی حلبچه، دوباره به این شهر برگشته و با دو سال تلاش خستگیناپذیر، موفق میشود بسیاری از افرادی که در آن حادثه عکسهایشان تهیه شده را پیدا کند و عکسهای امروز آنها را هم تهیه کند.
با کامل شدن این فرآیند بسیاری از افرادی که در فاجعهی آنروز حضور داشتند، موفق شدند عکسهای آن روزگار خود را بیابند. قرار دادن عکسهای دیروز و امروز حاضران در حادثهی حلبچه در نمایشگاهی که توسط عکاس، در این شهر برگزار شد با استقبال بینظیر مردم مواجه شده، بهگونهای که تعدادی از این عکسها به نمایشگاه عکس موزه اضافه میشوند تا برای همیشه در معرض دید عموم قرار گیرند.
جای خالی رسانههاپس از اتمام بازدید از این نمایشگاه برنامههای اصلی سفر پایان پذیرفته و با بدرقهی میزبانان خونگرممان به سمت ایران حرکت کردیم، اما سوالهایی ذهن مارا مشغول خود کرده بود که پاسخی برای آنها نمییافتیم. اول اینکه چگونه انسان یا انسانهایی میتوانند چنین ظلمی به دیگر همنوعان خود روا دارند؟! در بین بازماندههای مردم حلبچه کسانی بودند که یازده نفر از اعضای خانوادهشان را در این حادثه از دست داده بودند. جدای از این مسئله، موضوع مصدومان شیمیایی موضوعی نیست که بتوان بهسادگی از کنار آن گذشت؛ حال سکوت سازمانهای دیدهبان حقوق بشر در این موضوع، بهچه معناست؟ مضافا اینکه اثرات مواد شیمیایی تا سالیان درازی در آن سرزمین ماندگار شده و در بسیاری موارد بهصورت ژنتیکی به نسلهای مختلف منتقل میشود.
دوم اینکه با دلسوزی و اقدام انسانی تعدادی از رزمندگان ایرانی، این فاجعه ثبت شده و توسط عراقیها در محافل جهانی بهخوبی منعکس شده است، بهگونهای که بعد از شهرهای هیروشیما و ناکازاکی، شهر حلبچه بهعنوان بزرگترین قربانی سلاحهای شیمیایی در سطح جهان شناخته شده است؛ حال اینکه نامی از شهرهای بانه و سردشت و دیگر مناطق ایران که بارها مورد هجوم حملات شیمیایی قرار گرفتهاند، درمیان نیست.
سوم اینکه وقتی حتی به اذعان خود عراقیها، مستندسازی فاجعهی حلبچه و رساندن پیام مظلومیت این شهر به گوش جهانیان، مدیون اقدام ایرانیهاست، چرا در رسانهها خبری از این موضوع نیست و چرا هربار که گروهی از ایران برای شرکت در مراسم گرامیداشت قربانیان شیمیایی به عراق یا ژاپن یا دیگر کشورها سفر میکنند، اقدام مناسبی برای انعکاس این سفر صورت نمیپذیرد؟
به امید روزی که دیگر در هیججای این کرهی خاکی شاهد چنین فجایع هولناکی نباشیم و تمام نعمات الهی در راه صلح و خدمت به خلق بهکار گرفته شوند.