سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/ شهادت دو کبک!

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
شخصی مهمان حاکمی بود. بر سفره حاکم دو کبک بریان بود. مهمان به کبک ها نگاه کرد و خندید. حاکم سبب خنده او را پرسید. گفت: روزی راه بر تاجری بستم، اموال او را گرفتم و قصد کشتنش کردم. تاجر در لحظه مرگ به دو کبکی که در آن حوالی پرسه می زدند، گفت: شما گواه باشید که این مرد مرا بی گناه می کشد. من آن تاجر را کشتم و اکنون که این دو کبک را بر سفره دیدم، به یاد حماقت آن مرد در لحظه مرگ افتادم و خنده ام گرفت. حاکم گفت: اکنون آن دو کبک با این اعتراف تو گواهی خود را دادند، سپس آن مردم را قصاص کرد.
کشکول شیخ بهایی

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.