سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خشایار الوند از شوخی های سریال پایتخت می گوید

خشایار الوند در سریال پایتخت یک به‌عنوان فیلمنامه‌نویس در کنار گروه تولید فیلمنامه بود و هفت قسمت از این سریال را نوشت.

 به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  او در پایتخت 2 نتوانست همراه گروه باشد، اما تمام قسمت‌های پایتخت 3 به قلم او و با همکاری حسن وارسته و به سرپرستی محسن تنابنده نوشته شده است.

 او که نگارش فیلمنامه‌ سریال‌هایی چون مرد هزار چهره، مرد دو هزار چهره، شب‌های برره و مسافران را در کارنامه دارد، معتقد است​ فیلمنامه پایتخت3 با همراهی همه اعضای گروه تولید پایتخت نوشته شده و از ایده‌ها و نظرا‌ت همه افراد گروه بهره‌ گرفته است.

نوشتن فیلمنامه برای سریالی که قبلا دو سری از آن ساخته شده، چگونه است؟

فیلمنامه پایتخت 3 یعنی آنچه روی کاغذ آمده است، به‌طور کامل کار من بود، اما شخصیت‌های این سریال و از آن مهم‌تر لحن سریال قبلا شکل گرفته بود. چیزی که این روزها بخصوص در کار طنز بیشتر اهمیت دارد، لحن است و لحن سریال پایتخت متعلق به محسن تنابنده است.

به اعتقاد من سریال پایتخت لحن متفاوتی دارد و به همین دلیل هم جذابیت دارد. وقتی من به گروه پایتخت یک پیوستم، ما یک متن دوخطی درباره خانواده‌ای داشتیم که باید پشت کامیون زندگی کنند، ولی از روز اول شخصیت‌های اصلی در ذهن آقای تنابنده شکل و شمایل مشخصی داشتند و او می‌دانست که این سریال قرار است چه لحنی داشته باشد، شیرین و شاد باشد، مردم را به خنده وادار کند، کمدی عاطفی باشد یا... آن زمان حتی وقتی هفت قسمت سریال را نوشتم واقعا نمی‌دانستم چه کرده‌ایم و آیا مورد توجه قرار خواهد گرفت، اما بعد از پخش سریال دیدیم که مورد استقبال واقع شد و سریال هویت خاص خودش را پیدا کرد. زمانی که دوباره برای نوشتن پایتخت3 به جمع دوستان برگشتم، یک گروه شکل گرفته بود که همه نسبت به آن احساس مسئولیت می‌کردند و نگرانش بودند. می‌دانید که در کارهای چند قسمتی همیشه این نگرانی وجود دارد که مبادا نتواند موفقیت دوره‌های قبل را تکرار کند. مثلا در سریال مرد دوهزار چهره خیلی تلاش کردیم، اما به پای مرد هزار چهره نرسید. به هر حال این اتفاق تاحدی اجتناب‌ناپذیر است، فرانسیس فورد کاپولا هم نتوانست پدرخوانده سه را بخوبی پدرخوانده یک بسازد؛ بنابراین من سعی کردم قبل هر چیز سلیقه خودم را به سلیقه تنابنده نزدیک کنم و از لحن پایتخت خارج نشوم.

ظاهرا ایده کشتی مال شما بود و شما پیشنهاد دادید که نقی کشتی‌گیر شود!

از همان ابتدای کار و زمان طراحی داستان‌ها، به آقای تنابنده گفتم ما این‌بار نیاز به یک قهرمان داریم. آنقدر فیلم‌ها و سریال‌ها به خرده روایت بدل شده که تماشاگر قلابش به قهرمان گیر نمی‌کند و بهتر است این‌بار با شکل کلاسیک فیلمنامه پیش برویم، یک قهرمان داشته باشیم که هدفی دارد، موانع را پشت سر می‌گذارد و به پیروزی می‌رسد و بعد خرده روایت‌ها را در کنار داستان اصلی پیش ببریم. این ایده پذیرفته شد و قرار شد نقی کشتی بگیرد، اما ابعاد پایتخت بزرگ‌تر شده بود و باید موقعیت‌های بزرگ‌تری برایش تعریف می‌کردیم. در پایتخت یک خانواده نقی را داشتیم که به تهران سفر می‌کردند، در پایتخت2 به کل ایران و حالا می‌خواستیم این خانواده را به خارج از کشور ببریم. برای این کار هم بهانه نیاز داشتیم که به نظر می‌رسید کشتی گرفتن می‌تواند بهانه خوبی باشد.

ایده کشتی از کجا آمد؟

کشتی جزو فرهنگ مازندران است. البته دوستان راجع به کشتی در قسمت‌های قبل فکرهایی کرده بودند، اما نه در این حد. از آنجا که برای خارج رفتن دنبال بهانه بودیم و می‌خواستیم ارزش‌ها و اصالت‌های این خانواده را در یک فرهنگ دیگر به نمایش بگذاریم، سفر به خارج از کشور به بهانه کشتی می‌توانست کاملا منطقی باشد چون مسابقات کشتی هر سال در یک کشور برگزار می‌شود. تصمیم گرفتیم به جای آن‌که یک قهرمان خلق کنیم، نقی را به‌عنوان یک آدم معمولی قهرمان کنیم. هر آدم معمولی در درون خودش ظرفیت قهرمان شدن را دارد، فقط باید در موقعیت قرار بگیرد و بخواهد. بنابراین من به‌عنوان نویسنده باید مسیری طراحی می‌کردم که قهرمان شدن نقی باورپذیر باشد. به این ترتیب خط محوری پایتخت3 شکل گرفت و به سرپرستی محسن و با ایده‌های حسن وارسته موقعیت‌ها و قصه‌های ریز و درشت به آن اضافه شد.

خرده داستان‌ها و موقعیت‌ها از قبل مشخص بودند؟

ایده‌های زیادی داشتیم بخصوص محسن که پر از ایده‌های خلاقانه است، اما خیلی چیزها هم در جریان نوشتن شکل می‌گرفت. اگرچه بعد از مدتی همکاری ما طوری شده بود که اگر یکی می‌گفت ف دیگری تا فرحزاد می‌رفت، اما با این همه خیلی کار سختی بود. محسن تهران نبود، متن‌‌ها باید در کوتاه‌ترین فرصت نوشته و خوانده و بازنویسی می‌شد. من برای 13 قسمتی که پخش شد به اندازه 45 قسمت نوشتم. در میان دوستان نویسنده کم و بیش دستم تند است، اما هیچ وقت با این سرعت کار نکرده بودم؛ اوایل که فیلمبرداری شروع نشده بود سر فرصت می‌نوشتیم، اما به جایی رسیدیم که قسمت آخر را یک روزه نوشتم.

به نظرم در پایتخت 3 موقعیت‌های کمدی کمتری نسبت به دو قسمت قبلی نوشته شده بود. قصد نداشتید یا دلیل دیگری داشت؟

نه این‌طور نیست. با این شخصیت‌ها خیلی ساده می‌توان موقعیت‌های زیادی بیرون کشید، اصلا کاری ندارد. بخصوص برای ما که سال‌هاست کارمان همین است و از یک موقعیت ساده می‌توانیم شوخی بسازیم، اما مساله این است که اصلا قصدمان این نبود که فقط از مخاطب خنده بگیریم. نقی به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های پایتخت3 در بحران است، به لحاظ روحی و روانی در شرایط بدی قرار دارد، بیکار شده، خانه‌اش خراب شده، در خانه داماد هوار شده، نان‌خور زنش شده و در حضیض است و باید به اوج برسد. این شرایط نمی‌توانست خیلی موقعیت‌های خنده فراهم کند هرچند با همه اینها موقعیت کمیک هم داشتیم.

اما این موقعیت‌ها در پایتخت یک، نفس‌گیرتر بود.

برای این‌که پایتخت یک از ناخودآگاه ما متولد شده بود و حتی مطمئن نبودیم سریال به پخش می‌رسد یا نه. فقط تلاش می‌کردیم یک سریال مفرح شاد برای نوروز بسازیم، اما بعد از پایتخت یک نمی‌شد هر موقعیتی را در قصه گنجاند.

موقعیت زیاد داشتیم، ولی پایتخت برای خودش هویتی پیدا کرده بود و ما نمی‌خواستیم از قد و قواره آن خارج بشویم وگرنه فقط از باباپنجعلی و توهم ننه لیلا می‌شد تا ابد‌الدهر شوخی نوشت. ضمن این‌که پایتخت نشان داد می‌توان در دل یک کار کمدی، یک سکانس بشدت تاثیرگذار گنجاند و اشک تماشاگر را درآورد؛ مثل سخنرانی بهبود در جشن رونمایی پیراهن تیم ملی و اتفاقات بعدی مثل بخشیده شدن محیط بانی که به قصاص محکوم شده بود، نشان داد ما اشتباه نکرده بودیم.

حتی می‌شد از بهبود، عارضه جسمی و تکیه‌کلام‌ها و نوع نگاهش شوخی‌های زیادی خلق کرد، اما هدف ما دیگر کمدی صرف نبود. در قسمت اول پایتخت3 با رگبار شوخی مواجهیم و در قسمت دوم با باخت نقی به مخاطب شوک وارد می‌کنیم و بعد آرام آرام زندگی خانوادگی آنها را نمایش می‌دهیم و با ورود این خانواده به تهران ماجراها دوباره اوج می‌گیرد.

بجز هویت پایتخت مسائل دیگری هم باعث شد که به فکر کمدی صرف نباشیم، مثلا من اعتقاد ندارم برای خنداندن مخاطب شخصیت‌ها را احمق کنیم. شخصیت‌های پایتخت آنقدر برای مردم ویژه هستند و آنقدر دوستشان دارند که نه ما اجازه داشتیم و نه دلمان می‌آمد این کار را بکنیم. در جریان عادی و روان زندگی همین قدر خنده وجود دارد که در پایتخت3 ایجاد کردیم. ضمن این‌که ما در شرایط شادی هم به سر نمی‌بریم، معضل بیکاری داریم و مردم با مشکلات اقتصادی دست به گریبان هستند و نمی‌شد از کنار همه اینها ساده گذشت و گل و گلستان به نمایش گذاشت. فقط می‌خواستیم بگوییم در همین شرایط هم می‌توان آدم بود، به اطرافیان توجه کرد و امید داشت.

می‌خواستید پیام بدهید؟

جمله‌ای از تهیه‌کننده معروف آمریکایی را خیلی دوست دارم که می‌گوید اگر پیام داری برو تلگراف‌خانه. واقعا کار یک اثر تصویری، پیام دادن نیست. کسی که پیام دارد می‌تواند مثلا مقاله بنویسد.

اما چیزهایی که گفتید پیام بود!

مسائلی مثل بیکاری و فشار اقتصادی پیام نیست. اگر در یک اثر ده قهرمان داشته باشیم و همه سر کار باشند، آن اثر واقعی نیست. چون الان از هر سه نفر یک نفر بیکار است. در پایتخت، پنج شخصیت داریم، طبیعی است که یکی از آنها بیکار باشد. ما شکل طبیعی زندگی را روایت کردیم. این که بحران‌های زیادی وجود دارد، اما در دل همین شرایط هم می‌توان امید داشت. ما که نمی‌توانستیم نقی را قهرمان نکنیم یا بهبود را بکشیم. پایتخت یک سریال نوروزی بود. پیام باید از دل کار بیرون بزند نباید آن را در اثر چپاند چون به دل مخاطب نمی‌نشیند.

شما زیاد روزنامه می‌خوانید موضوعاتی مانند محیط‌بانان و کشتی را از روزنامه‌ها و خبرهای روز الهام گرفتید؟

من همه روزنامه‌ها را می‌خوانم، بیشتر برای این‌که ببینم چه خبر است. بالاخره باید از دور و برمان دریافت کنیم که بتوانیم چیزی برای ارائه داشته باشیم. من سوار اتوبوس می‌شوم، در خیابان راه می‌روم، چون هنوز چهره‌ام را نمی‌شناسند. می‌توانم با همسر و فرزندم بروم رستوران شام بخورم، در جلسه مدرسه فرزندم شرکت ‌کنم و در بطن زندگی مردم باشم که بدانم چه خبر است. پایتخت یک ویژگی مهم دارد که آن را مدیون محسن و سیروس مقدم است و آن واقع‌گرایی این سریال است. حوادث سریال مختصات سینمایی دارد، اما شکل پرداخت آن واقع‌گرایانه است. محال است در زندگی یک نفر این همه اتقاق در 13 روز بیفتد، اما در سریال به صورت جریان سیال زندگی به نمایش درمی‌آید و این همان لحن خاص این سریال است یعنی روایت زندگی عادی و واقعی مردم با لحاظ کردن جذابیت‌های سینمایی. نقطه قوت بازیگردانی محسن هم همین است. هما انگار یکی از بستگان ماست، نقی را انگار در مازندران دیده‌ای که همراه تو در بازار خرید می‌کرده است و همین‌طور بقیه شخصیت‌ها. این ریزه‌کاری‌ها پایتخت را متمایز می‌کند.یکی از کارگردان‌های بزرگ کشورمان که خودش استاد این کار است، می‌گفت در جاهایی من فرق مستند و داستان را نمی‌فهمیدم. شما رفتید جشن پیراهن تیم ملی نماهای مورد نظرتان را ضبط کردید یا آنها آمدند برای شما بازی کردند. این حد از واقع‌گرایی در عین حفظ جذابیت‌های نمایشی کار سختی است و باید هم در متن، هم اجرا و هم بازیگری مد نظر قرار بگیرد. من در پایتخت2 نبودم و شاید یار قرضی گروه تولید سریال پایتخت به حساب بیایم، بنابراین بدون هیچ سوء برداشتی می‌توانم بگویم که گروه تولید سریال پایتخت از نظر من که 30 سال است در سینما و تلویزیون با گروه‌های زیادی کار کرده‌ام، پتانسیل خیلی بیشتری دارد و می‌تواند کارهای خیلی بیشتری انجام بدهد. فقط در پایتخت3 به اندازه کافی زمان و امکانات در اختیار نداشت و دستش باز نبود.

چقدر از سریال پایتخت سهم شماست؟

خیلی جاها بجز محسن و آقای مقدم، دیگر اعضای گروه ازجمله احمد مهرانفر، مهران احمدی، خانم غفوری و دیگران نظر داده‌اند و در فیلمنامه لحاظ شده است. فیلمنامه این سریال براساس علایق و سلایق جمعی نوشته شده و نمی‌شود سهم مشخصی برای افراد تعیین کرد. حسن وارسته ایده داده و استفاده کرده‌ایم، گاهی بازیگران پیشنهادهایی داده‌اند و همه در کنار هم آن را خلق کرده‌ایم. بدرستی نمی‌توانم تفکیک کنم چه کسی چه کرده ، چون کل فرآیند به صورت یک تعامل دوستانه، مشترک و جذاب پیش رفته است. مهم‌ترین کاری که من کردم، ایده‌ها را در یک اسکلت ساختاری جا دادم.

شوخی‌های کلامی را شما می‌نوشتید یا در مازندران و هنگام فیلمبرداری شکل می‌گرفت؟

گرچه من و پدرم متولد تهران هستیم، اما اصلیتمان به شهمیرزاد برمی‌گردد و شهمیرزادی‌ها با مازندرانی‌ها رابطه خوبی دارند و خیلی از آنها شمال زندگی می‌کنند. من فامیل‌های زیادی در مازندران دارم و وقتی بچه بودم به خاطر شیطنت‌هایم تابستان‌ها مرا به باغ عمو در مازندران می‌فرستاند، بنابراین از بچگی شمالی‌ها را می‌شناسم و با شوخی‌ها و اصطلاحات و فرهنگشان آشنا هستم. محسن هم پسرخاله‌هایی در شمال دارد و مازنی‌ها را خوب می‌شناسد، بنابراین نمی‌توانم بگویم کدام شوخی را من نوشتم، کدام را محسن و چی از کجا آمد. من و محسن خیلی خوب فرهنگ مازندران را می‌شناسیم و بخصوص محسن معتقد است من اصطلاحات آنها را خوب بلدم.

البته شوخی‌هایی هم در سریال شنیدیم که خیلی به فرهنگ مازندران ربط نداشت و همه مردم با آن آشنا هستند مثل شوخی خوابت میاد با چوچانگ!

چند بازیگر چینی برای بازی در نقش چوچانگ به دفتر آمدند و حتی یکی از آنها هم تایلندی بود. ما به عادت همیشه و براساس جوکی که همه شنیده‌ایم می‌گفتیم اینها که خوابشان می‌آید چطور می‌توانند بازی کنند. البته این شوخی را من در فیلمنامه ننوشتم و فکر می‌کنم آقای خمسه خودشان گفتند. همه فقط تلاش کردیم دیالوگ‌ها و تکیه‌کلام‌ها تکراری نشود و بسیاری از آنها را فقط یک‌بار به کار بردیم، مگر این‌که جزو ویژگی شخصیتی یک نقش بوده باشد. همه ما در شکل‌ دادن به این سریال سهم داشتیم و راستش خیلی چیزها را یادم نمی‌آید، آیا من نوشتم بعد بازیگر گفت، بازیگر گفت بعد من نوشتم یا چه اتفاقی افتاد.

می‌خواهم باز هم به‌عنوان یار قرضی و کسی که به خاطر شرایط خانواده فقط دوبار به شمال رفته و سر صحنه حاضر شده بگویم این گروه در شرایط سختی کار کرده و نتیجه کارش با همه معایبی که داشته قابل توجه است. مثلا جشن پیراهن تیم ملی را نیمه اسفند برگزار کردیم، در حالی که بیست و هشتم اسفند پخش سریال شروع می‌شد و باید کلی هماهنگی انجام می‌دادیم. هیچ کس نمی‌خواست حتی اندکی کم بگذارد یا کوتاه بیاید. آقای مقدم که بیشتر از محسن، سرش برای این‌طور کارها درد می‌کند. ما یک گروه شدیم و سعی کردیم با حفظ اصول و با احترام به شعور و سلیقه مخاطب یک سریال شاد و مفرح بسازیم. معمولا اینچنین گروه‌هایی بسختی شکل می‌گیرد و باید قدر آنها را دانست.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.