سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خانم ها حتما بخوانند؛

چادر مادرم مرا هم عاشق کرد

دیدم آنچه مادر را به سمت چادر و حجاب میبرد، مرا هم شیفته کرده و مثل سربازی که اسلحه بر دوش دارد، همیشه چادر به سر کردم، برای همیشه...

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

من دختر آن روزهای ایرانم و مادر این روزها ...دوره ای که من به چشم دیدم ، در کوچه و بازار، آدمهای رنگ باخته به دنیا زیاد بود .یکی مشروب میخورد و یکی مستی اش را فریاد می زد.یکی لباس نچندان لباس می پوشید و آن یکی نگاه نسبتا عاشقانه میکرد.

آن روزها چادر رنگ مشکی امروزش را نداشت. یادم هست مادرم چادر گل دار سر میکرد و عجیب به آن مقید بود.نمیفهمیدم چرا... نپرسیدم حتی.. اما دلم میگفت ، دل بند چادرش شده.. کوچکتر که بودم چادرنماز سر میکردم، و خیلی هم دوستش داشتم.

وقتی کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم، مادر مریض شده بود و برای درمان مکرر به بیمارستان میرفت و بستری می شد. میگفتند سرطان خون دارد .. .در بیمارستان اجازه نمیدادند که ببینمش. سنم کم بود.یواشکی، و به هر ترفندی که بود ، خودم را به اتاقش میرساندم. تا مادر عزیزتر از جانم را ببینم.یکبار که توانسته بودم به دیدار مادر بروم دیدم  مادرم فقط اشک می ریزد... گریه، گریه، ..

دلم گرفت،میخواستم مادر همیشه مهربان و خنده رویم را ببینم اما او ناراحت بود.ماجرا این بود که آن روز او را برای عکسبرداری برده  بودند، مادر هم به ناچار روسری اش را برداشته تا عکس بگیرند.و حالا مثل ابر بهاری گریان بود.نمیخواست مردی او را ببیند..روزهای بعد هم که ملاقاتش رفتم، بخاطر آن مسئله ، گریه میکرد و ناراحت بود.گفتم که ، مادر عجیب مقید بود..

خلاصه بگویم ؛

بزرگتر که شدم،سرطان مادر را از آغوشم ربود،  من ماندم و خاطراتم.ماندم با خاطره لحظه های شیرین با او بودن.. وقتی یاد آن گریه هایش می افتم یا وقتی به یاد رو گرفتن هایش می افتم؛ دلم می تپد برای چادر!چادری که مادر حتی بخاطر مریضی اش،  نمیخواست از دستش بدهد

 حالا که فکر میکنم ، تقید مادر، دل من را هم مشتاق کرد.دیدم آنچه مادر را به سمت چادر و حجاب میبرد، مرا هم شیفته کرده ..و مثل سربازی که اسلحه بر دوش دارد، همیشه چادر به سر کردم، برای همیشه... و  حاضر نیستم اسلحه ام را زمین بگذارم. به هیچ قیمتی ...

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.